اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 32
و الجر)؛همانطورىكه علامت رفع
در«حدثنا زرارة»مستقلا بر هيچ معنايى دلالت ندارد و فقط علامت و نشانۀ
خصوصيتى در كلمۀ زرارة است-كه خصوصيت«فاعل حديث بودن»است-همچنين كلمۀ«من»در«سرت من
النجف»هيچ معنايى ندارد، بلكه علامت و نشانۀ خصوصيتى در مدخولش است و آن
خصوصيت،مبتدا منه بودن نجف و مبتدا به بودن سير است.و كذا على،فى،الى...
اين قول را هم در فوائد الاصول و منتهى
الاصول به نجم الائمه شيخ رضى نسبت دادهاند.عبارات شيخ رضى متفاوت است.مثلا در
شرح كافيه(ص 10)اول فرموده:
«فمن و لفظ الابتداء سواء الا ان الفرق
بينهما ان...»پس از چند سطر گفته:«فالحرف وحده لا معنى له اصلا اذا هو كالعلم المنصوب
بجنب شىء ليدل على ان فى ذلك الشىء فائدة ما فاذا فرد عن ذلك الشىء بقى غير دال
على معنى اصلا».
3.مشهور از متأخرين علماى اصول برآناند كه موضوع له حروف با موضوع له
اسماء همسنخ خودشان كاملا متباين است و در اصل ذات و حقيقت از يكديگر جدا
هستند،نه در لحاظ استعمالى و آن اينكه حروف وضع شدهاند براى معانى كه فى حد ذاتها
و مستقلا هرگز وجود ندارد،بلكه متقوم به غير هستند و اسماء وضع شدهاند براى معانى
كه ذاتا استقلال دارند.پس استقلال و عدم استقلال داخل در موضوع له است.
جناب مظفر همين قول را انتخاب مىكنند و
مدعاى خود را با ذكر دو مقدمه توضيح مىدهند:
الف.فلاسفه«وجود»را به چهار قسم منقسم
نمودهاند:
1.فى نفسه لنفسه بنفسه(فى نفسه يعنى مستقل و غير متقوم به غير لنفسه يعنى
در موضوعى نيست.بنفسه يعنى قائم به ذات است و معلول غير نيست).و آن ذات حق است كه
واجب الوجود لذاته است.
2.فى نفسه لنفسه بغيره و آن جواهر است كه معلول ذات حق است.
3.فى نفسه لغيره و آن اعراض است كه بدون موضوع در خارج يافت نمىشود؛ مثلا
بياض هميشه در جسمى هست و استقلال ندارد.البته در فلسفه گفتهاند كه وجود فىنفسۀ
اعراض،عين وجود لغيرۀ آنهاست و دو تا نيستند؛گرچه در ذهن،جداگانه
اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 32