اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 29
مجهول مطلق نبايد باشد تا وضع صحيح
باشد.حال در قسم رابع،معناى موضوع له، نه بنفسه تصور شده و نه بوجهه.
مثال:واضع،حين الوضع،هيكل خارجى زيد را
تصور بكند،سپس لفظ زيد را براى كلى آن وجود خارجى(يعنى انسان يا حيوان ناطق)وضع
كند كه وضع خاص و موضوع له عام است.
اما بنفسه تصور نشده،زيرا فرض اين است
كه وضع خاص است،يعنى معنايى كه واضع،حين الوضع،بنفسه و تفصيلا تصور كرده،جزئى است
كه همان وجود خارجى زيد باشد.پس معناى موضوع له-كه«كلى»باشد-بنفسه تصور نشده است.
آرى،در يك صورت،آن معناى كلى،متصور
بنفسه مىشود و آن اينكه اول جزئى را با همه مشخصاتش تصور كند و سپس خصوصيات فردى
را از او تجريد كند و انسانيت تنها را ملاحظه كند و زيد را بما هو انسان تصور كند
يا پس از تصور زيد با خصوصيات فردى،او را به عنوان اينكه فردى از انسان است،تصور
كند.اين ممكن است و صحيح و لكن از قسم رابع نيست،بلكه از قسم ثانى است كه وضع عام
و موضوع له عام باشد و تصور ثانى،ربطى به اولى ندارد و صرفا به دنبال اولى است و
به دنبال بودن،نقص نيست.ملاك اين است كه خودش تصور شود و لفظ در برابر آن قرار
گيرد.اما بوجهه تصور نشده به جهت اينكه جزئى بما هو جزئى هيچگاه نمىتواند نشانگر
كلى و حكايتكننده از كلى باشد،چنانكه آيينه جزئى ديگر هم نيست؛زيرا كه متباين
است،چون جزئى بما هو جزئى،مقيد است و قابل صدق بر كثيرين نيست،به خلاف كلى.و لذا
گفتهاند:«الجزئى لا يكون كاسبا و لا مكتسبا».پس قسم رابع،ممتنع است؛چون معناى
موضوع له مجهول محض است،نه بنفسه تصور شده و نه بوجهه؛به خلاف قسم سوم كه معناى
موضوع له بنفسه تصور نشده،اما بوجهه تصور شده است.
خلاصه اينكه معناى متصور وقتى كلى
باشد،دو حالت پيش مىآيد:گاهى لفظ را هم براى همان كلى وضع مىكند كه در اين صورت
مىشود قسم ثانى،و گاهى براى جزئيات و افراد وضع مىكند كه در اين حال مىشود قسم
ثالث.ولى معناى متصور
اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 29