آخرین بروز رسانی : یکشنبه
24 آذر 1398 تاریخچه مقاله
اَمیرْاَرْسَلان، از مهمترین،
مشهورترین و پرخوانندهترین قصههای منثور عامیانۀ فارسی،
در ردیف قصههای مشابه معروفی چون دارابنامه، حسین کرد،
سمک عیار، رستمنامه و رموز حمزه. داستان، شرح دلدادگی و کوشش امیرارسلان
پسر ملکشاه، پادشاه روم، برای وصال فرخلقا و همچنین سفر او به فرنگ
است. قهرمان اصلی داستان امیرارسلان است که عنوان قصه برگرفته از نام
او ست. پردازندۀ آن میرزا محمدعلی شیرازی معروف به نقیبالممالک،
نقال خاص ناصرالدین شاه قاجار است. او آخرین نقال برجستهای است
که منصب نقابت و نقالی دربار ناصرالدین شاه را داشته است (دربارۀ وظایف
نقیب، نک : محجوب، ادبیات ... ،
۴۹۳-۴۹۶). اثر دیگر وی ملکجمشید،
طلسم آصف و حمام بلور است که عبارات و شعرهای آن مشابهت بسیار با قصۀ امیرارسلان
دارد؛ محجوب به تفصیل شباهتهای این دو کتاب را نشان داده است
(همان، ۴۸۹).
نقیبالممالک سالی یک
بار بخشی از این قصه را در کنار بستر خوابِ ناصرالدین شاه نقل میکرد.
دختر ناصرالدین شاه، توران آغا، ملقب به فخرالدوله، همسر مهدیقلی
خان مجدالدوله (د ۱۳۰۹ق /
۱۸۹۲م)، قصه را از اتاقی دیگر میشنید
و عین آن را تندنویسی میکرد. این کار شاه را خوش
آمد و دستور داد اوقاتی که فخرالدوله در خانۀ خود به سر میبرد،
قصههای دیگری گفته شود تا فخرالدوله از نوشتن باز نماند.
دوستعلی معیرالممالک دربارۀ فخرالدوله مینویسد:
«بانویی ادیب و شاعر و شیرینسخن و خوشخط بود. دیوانش
مشتمل بر چند هزار بیت است که به خط خود و با نهایت سلیقه
نوشته» (ص ۵۵۵).
معیرالممالک سپس چگونگی پیدایش
قصۀ امیرارسلان را اینگونه بیان میکند که یکی
از ۳ درِ خوابگاه ناصرالدین شاه به اتاق نقالان و نوازندگان باز میشد،
و هنگامی که شاه به بستر میرفت، نقالباشی خود را برای
نقل آماده میکرده، و نوازندگان نغمه سر میدادهاند. نقل هر قصه چندین
روز طول میکشید و قصۀ امیرارسلان از آنهایی بود که شاه بدان علاقۀ بسیار
داشت و سالی یک بار آن را میشنید. در یکی از
این دفعات ــ چنانکه گفته شد ــ فخرالدوله کار ثبت قصه را شروع میکند؛
شاه که بسیار شیفتۀ این کار شده بود، فرمان میدهد هر زمان که فخرالدوله حضور
دارد، نقالباشی قصه را متنوعتر کند تا وی همیشه چیزی
برای نوشتن داشته باشد (همو، ۵۵۶). محجوب قراین دیگری
بر این مدعا میافزاید (همان، ۴۸۹). بالایی
(ص ۲۴۳) به چند دلیل احتمال میدهد که تاریخ
تحریر کامل این قصه به قلم فخرالدوله حدود سال
۱۲۵۹ش بوده است.
این اثر در واقع محل تلاقی
دو شیوۀ روایت است: شفاهی و نـوشتاری. از جهتی میتوان
گفت این اثر دارای دو مؤلف بوده ـ است؛ ابتدا شخصی که نخستین
بار آن را گفت و نقل کرد و دومی آنکه به کتابت آن پرداخت و موجب تداوم و
برجا ماندن آن شد (همو، ۲۳۶). قصۀ امیرارسلان
از آنجا که ابتدا به طور شفاهی نقل شده، بر سنت داستانسرایی
شفاهی و نقالی بنـا شده ـ است و اگر فاقد بعضی از زمینههای
اجرایی نقالی است، در عوض، بعضی از عوامل اصلی نقالی
را دارا ست.
نقیبالممالک در پرداختن این
قصه، بیش از همه متأثر از قصههای شاهزاده شیرویه، چهل
طوطی و رموز حمزه بوده است، ولی بیگمان بسیاری از
مطالب قصه زاییدۀ تخیل خود او ست. محجوب (همان،
۴۷۹-۴۸۱) به تفصیل نشان میدهد
که داستان چه مشابهتهایی با داستانهای عامیانۀ شاهزاده
شیرویه و رموز حمزه و چهل طوطی دارد؛ ازجمله دو داستان شاهزاده
شیرویه و امیرارسلان در روم اتفاق میافتد؛ پدر هر دو
قهرمان سلطان ملکشاه رومی است و هردو نزد ناپدری و به سرپرستی وی
بزرگ میشوند (خواجه نعمان مربی امیرارسلان و خواجه اشرف مربی
شیرویه). دستبرد امیرارسلان به کلیسا و دستبرد شیرویه
به بتخانه، نام فولاد زره و برخی نامهای دیگر، مثل شهبال و
شاهرخ پری، ازجمله مضامینی است که از رموز حمزه گرفته شده است.
طلسم زبرجد در رموز حمزه کارکردی مثل طلسم سنگباران امیرارسلان دارد و
نام بیابان زهر گیاه و داستان پیر پارهدوز در هر دو کتاب آمده
است. بسیاری از ابیات رموز حمزه در امیرارسلان به کار
رفته است. این موارد و بسیاری دیگر نشان میدهد که
نقیبالممالک با استفاده از بنمایهها و سوابق ذهنی و نامهای
شناختهشده و ترکیب و تألیف استادانۀ آنها به کمک
قریحۀ خود داستانی نو را خلق کرده است تا بتواند نظر شاهی مشکلپسند
و اهل ذوق و عاشق قصه را جلب کند.
موضوع داستان سرگرمکننده و عاشقانه است
و هدفی اخلاقی و یا تعلیمی را دنبال نمیکند.
این داستان ۲۲ فصل دارد. قصه تا فصل دهم، تقریباً واقعگرایانه
پیش میرود؛ پس از آن سلسله حوادث شگفتآور و تخیلی اوج میگیرد
و در هر بند این داستان حادثهای روی میدهد. به نظر
محجوب (همان، ۵۱۷)، امیرارسلان از لحاظ حوادث گوناگون و
تنوع صحنهها و روح دادن به آنها و ایجاد همحسی در خواننده در میان
نمونههای مشابه ممتاز و از همۀ قصههای عامیانۀ فارسی
برتر، و ازاینرو، مشهورترین و پرخوانندهترین قصۀ عامیانۀ ایرانی
است که بسیاری از مردم خواندن داستانهای عامیانه را با
خواندن آن آغاز کردهاند. عوام معتقدند هر کس یک یا ۷ بار این
کتاب را از اول تا آخر بخواند، آواره خواهد شد (هدایت، ۷۵). بسیاری
از مردم به سبب علاقه به این داستان، نام فرزندان خود را ارسلان (شیر)
یا شکل تغییریافتۀ آن، اصلان میگذارند. نامهای
«امیرارسلان»، «فرخ لقا» و بهخصوص «مادر فولادزره دیو» از شدت شهرت و
رواج میان مردم ضربالمثل شده است. تاکنون از روی اميرارسلان چند فیلم
و نمایشنامه نیز ساخته شده است.
امیرارسلان به خلاف دیگر
قصههای عامیانه، در عصر صنعت چاپ سنگی، به سرعت چاپ شد و کمتر
مورد تحریف و تغییر قرارگرفت. اینکه برخلاف دیگر
آثار نقالان در جای جای آن جملههایی مانند «راوی یا
گزارندۀ داستان چنین گوید» تکرار نشده است، نشان میدهد آنچه
از این کتاب در دست است، روایت مستقیم همان گوینده و
پردازندۀ قصه است. پزشکنیا (ص ۳۷۰) به همین سبب که
داستان پیش از کتابت، در میان مردم تغییر نیافته و
روایتهای گوناگون پیدا نکرده است، در عامیانه بودن آن تردید
میکند.
امیرارسلان را بارها ناشران مختلف
بـه چاپ رساندهاند (نک : محجوب، همان، ۵۱۸). معتبرترین
چاپ امیرارسلان تصحیح محمدجعفر محجوب است که بر اساس یک نسخۀ خطی،
احتمالاً مورخ ۱۳۰۵ق (چ سنگی
۱۳۱۷- ۱۳۱۸ق)، صورت گرفته است
(محجوب، مقدمه بر ... ، ۶۳-۶۴). نخستین بار در
۱۳۴۰ش محمدجعفر محجوب به درخواست سازمان کتابهای جیبی
چاپ کامل و منقح امیرارسلان را بر اساس همان نسخه با مقدمهای ممتع و
محققانه ارائه کرد و در واقع باعث احیای این کتاب شد.
این کتاب به زبانهای اروپایی
ترجمه و از آن استقبال شده است. در ۱۹۸۹م یوشیکی
تاناکا، داستاننویس مشهور ژاپنی، امیرارسلان نامدار را به ژاپنی
بازنویسی کرد که یکی از پرفروشترین کتابهای
داستانی ژاپن شد.
خلاصۀ داستان
خواجه نعمان یکی از تجار
بزرگ مصر است که هنگام سفر به هند، همسر باردار ملکشاه رومی را که از چنگ
دشمن گریخته است، مییابد و به مصر میآورد. همسر ملکشاه
پس از ۴۰ روز پسری به نام امیرارسلان به دنیا میآورد
و پس از آن با خواجه نعمان ازدواج میکند. امیرارسلان به تدریج
در خانۀ خواجه پرورش مییابد و به مبارزی شجاع تبدیل میشود.
روزی به اتفاق خواجه به دربار خدیو مصر دعوت میشود و در همین
زمان، الماسخان فرنگی، نامۀ تهدیدآمیز پطرس شاه را به خدیو میدهد و میگوید:
اگر فرزند و همسر ملکشاه را تسلیم ما نکنید، مصر را با خاک یکسان
خواهیم کرد. خواجه نعمان پس از انکار حقیقت با توهین الماسخان
روبهرو میشود و امیرارسلان او را به قتل میرساند.
خواجه نعمان بیدرنگ برای
حفظ امنیت خانوادۀ خود آنها را همراه ۰۰۰‘۳۰ سپاهی از
مصر بیرون میبرد. امیرارسلان به قصد گرفتن انتقام قاتلان پدر،
به روم حمله میکند و با کشتن سام خان فرنگی بر تخت موروثی
سلطنت تکیه میزند. در ابتدا دستور میدهد کلیساها و
معابد شهر را ویران کنند تا اینکه با دیدن تصویر زیبای
فرخلقا، دختر پطرس شاه شیفتۀ او میگردد و در آرزوی وصال او، به طور ناشناس به فرنگ میآید
و در قهوهخانۀ خواجه طاووس مشغول به کار میشود. از سوی دیگر پطرس
شاه به واسطۀ دو وزیر منجم خود از سفر او آگاه میشود و برای به دام
انداختن او، فرمان میدهد تصویر او را بکشند و میـان مردم پخش
کنند. روزی قمر وزیـر، وزیر حیلهگر پطرس ـ شاه، با دیدن
امیرارسلان او را شناسایی میکند و میگوید:
امیر ـ هوشنگ به خواستگاری فرخلقا آمده است. اگر هویت خود را
نزد شاه فاش نکنی، موجبات ازدواج آنها را فراهم میکنم. امیرارسلان
سخنان او را دروغین میخواند و به تهدید او توجهی نمیکند.
شمس وزیر، وزیر مسلمان پطرس که از ترس او دین خود را مخفی
میکند، میگوید: در رمل و اسطرلاب دیدهام که اگر فرخلقا
با امیر هوشنگ ازدواج کند، جنگ و خونریزی به پا خواهد شد، دختر
شما از آنِ امیرارسلان است. قمر وزیر که با شمس، دشمنی دیرینه
دارد، به شاه میگوید: او به سبب مسلمانی از امیرارسلان
حمایت میکند. پطرسشاه به جلاد دستور میدهد تا سر از تن شمس
جدا کند. ناگاه ۷۰۰ امیر دربار با سر برهنه، شفاعت او را
میکنند. به امر شاه، تا روشن ـ شدن حقیقت، شمس را به زندان میافکنند.
روز بعد، مراسمی باشکوه برای ازدواج فرخلقا با امیرهوشنگ، برپا
میشود و فرخلقا که با دیدن تصویر امیرارسلان عاشق او
شده است، به ناچار تسلیم سرنوشت میشود. شبی همراه شاه به قهوهخانه
میرود و پنهان از همه با امیرارسلان پیمان عشق و وفاداری
میبندد.
در شب عروسی فرخلقا، امیرارسلان
در لباس شبروان به حجلۀ او میرود و او را که قصد نوشیدن زهر دارد، در آغوش میگیرد.
ناگهان امیرهوشنگ به طرف آنها حمله میکند و با شمشیر امیرارسلان،
کشته میشود. امیرارسلان پس از دیدن خاج طلایی کلیسا
به قهوهخانه باز میگردد. خواجه طاووس از ترس مأموران شاه خاج را میشکند
و در چاه میاندازد. پاپ اعظم با شنیدن خبر گم شدن خاج، پطرس شاه را
تهدید میکند که باید دزد را پیدا کند. پطرس شاه، قمر وزیر
را به سبب پیشگویی نادرست به جلاد میسپارد، اما قمر وزیر
قول میدهد که در صورت عفو شاه، قاتل امیرهوشنگ و دزد خاج را دستگیر
کند.
الماسخان داروغه، از طرف شاه مأمور
دستگیری دزد و قاتل میشود؛ او پس از شبگردی در کوچهها و
بازجویی از امیرارسلان، او را به عنوان مجرم، نزد شاه میآورد.
شاه به قصد اطمینان از مجرم بودن او، یک شب او را حبس میکند و
روز بعد که داروغه، از امنیت شهر خبر میدهد، جلاد را برای
مجازات او حاضر میکند. در همین لحظه عدهای خبر قتل ملک التجار
شهر و سرقت اموال او را به شاه میدهند. شاه خشمگین از دروغگویی
داروغه فرمان قتل او را میدهد؛ اما داروغه تعهدنامهای مینویسد
کـه تا ۳ روز دیگر مجرم واقعی را پیدا کند. پطرس ـ شاه با
دادن خلعت و اماننامه به امیرارسلان از او عذرخواهی میکند و
به داروغه التزام میدهد که اگر امیرارسلان را پس از غروب آفتاب در
شهر دید، او را بازداشت کند. چند شب بعد، امیرارسلان مخفیانه به
قصر شاه میآید و پس از عشقبازی با فرخلقا هنگام بازگشت به
خانه با داروغه و مأموران او درگیر میشود و داروغه را به قتل میرساند.
ناگاه قمر وزیر به طور ناشناس با چند مبارز به یاری ارسلان میآید
و پس از نجات او، میگوید: این دومین بار است که جان تو
را از مرگ نجات دادم، اولین بار با کشتن ملک التجار و این بار با کشتن
داروغه؛ پس با گفتن حقیقت، به ناجی خود اعتماد کن.
سرانجام امیرارسلان اعتراف میکند
که پسر ملکشاه است. روز بعد، به فرمان پطرس شاه بار دیگر امیرارسلان
به عنوان قاتل داروغه دستگیر میشود و قمر وزیر از شاه میخواهد
که بازجویی و شکنجۀ ارسلان را به او واگذار کند. سپس او را به باغ خود میبرد و هر شب،
از راه زیر زمینی، او را به وصال فرخلقا میرساند. شبی
امیرارسلان را فریب میدهد که اگر گردنبند یاقوت طلسمدار
ملکه را برای من بیاوری، تو و او را به روم خواهم فرستاد. امیرارسلان
پس از ریختن داروی بیهوشی در جام ملکه، او را در آغوش میگیرد
تا از قصر بیرون ببرد که ناگهان شخصی با ضربهای او را مدهوش میسازد
و سر از تن فرخلقا جدا میکند. قمر وزیر، بیدرنگ ارسلان را به
باغ خود باز میگرداند. فردای آن شب پطرسشاه با آزاد کردن شمس وزیر
و عذرخواهی از او میخواهد تا قاتل دخترش را بیابد. شمس وزیر،
ابتدا از شاه تعهدنامه میگیرد که اگر توانست فرخلقا را زنده گرداند،
او را به عقد امیرارسلان درآورد. سپس کتابی را میخواند و پس از
سوزاندن جسد فرخلقا، در برابر چشمان حیرتزدۀ شاه، به درون
آتش میرود. از آن سو، قمر وزیر به امیرارسلان میگوید:
این کتاب را بخوان و چشم اژدهایی را که از آتش بیرون میآید
با تیر بزن. اما امیرارسلان با شنیدن صدای فرخلقا، چشم
قمر وزیر را با تیر میزند و ناگاه طوفانی برپا میشود.
امیرارسلان پس از به هوش آمدن،
خود را در بیابانی میبیند و زمانی که فرخلقا را
از بند میگشاید، قمر وزیر او را بیهوش میسازد و
فرخلقا را میبرد. امیرارسلان پس از هوشیاری به قلعۀ سنگ میرود
و با گریز از چنگ فولادزره، به شهر لعل میآید و نزد شمس وزیر
که پارهدوزی میکند، به کار میپردازد. روزی با وسوسۀ قمر
وزیر، که شمس او را به شکل سگ درآورده است، شمس را میکشد و به جرم
قتل به پای دار میرود. با دعای او، عفریتی وی
را به آسمان بلند میکند و نزد اقبال شاه، پادشاه شهر صفا، میبرد.
اقبال شاه به ارسلان میگوید: فرخلقا و چند ملکۀ دیگر در
اسارت فولادزره هستند و زخمی که به شمس وزیر زدهای، تنها با
مغز فولادزره و قمر وزیر معالجه میشود. امیرارسلان به اتفاق
سپاهی از جن و عفریت، به نبرد فولادزره میرود و او را به دونیم
میکند. سپس در جستوجوی فرخلقا به باغ فازهر که از آنِ مادر
فولادزره است، میفرستد. مادر فولادزره با استفاده از طلسم، خود را به شکل
فرخلقا در میآورد و با گرفتن شمشیر زمردنگار ارسلان، از دست او میگریزد.
روز بعد ارسلان به یاری
سپاه عفریت، مادر فولادزره را پیدا میکند و با پس گرفتن شمشیر
و کشتن او، فرخلقا را نجات میدهد. شاپور شاه پس از یافتن معشوق خود،
ماهمنیر، تا ۷ روز بزمی برپا میکند و هنگامی که
در شب زفاف به باغ فازهر میروند، الهاک دیو با مدهوش کردن شاپور، ماهمنیر
را میدزدد. امیرارسلان برای نجات ماهمنیر به قلعۀ شیرگویا
میرود، اما شیرگویا او را حبس میکند و با دادن شمشیر
او به الهاک دیو، او را برای مبارزه با اقبال شاه میفرستد و
خود با دیدن ماهمنیر تصمیم میگیرد با او ازدواج
کند. امیرارسلان در شب عروسی آنها، شیرگویا را در حال مستی
با شمشیر زمرد میکشد و پس از نابودی الهاک دیو و سپاه
عفریت، ماهمنیر را نزد شاپور میبرد. روز بعد به قصد انتقام از
ریحانۀ جادو، خواهر شیرگویا، که او را گرفتار شیرگویا
کرد، به باغ میرود. مرجانه بانو، دختر ریحانه با دیدن ارسلان،
دلباختۀ او میگردد و خواهان عشقبازی با او میشود. اما ارسلان
او را میکشد و سپس با شمشیر زمرد، سینۀ ریحانه
را از هم میشکافد. بعد از برپایی جشن ازدواج ماهمنیر و
ملک شاپور، ارسلان به اتفاق شمس وزیر و فرخلقا به فرنگ باز میگردد و
سپاه پاپاس شاه، پدر امیرهوشنگ را که به قصد انتقام خون فرزند، ۴ سال
با پطرس شاه در حال نبرد بوده ـ است، شکست میدهد و جشن ازدواجی با
شکوه برپا میکند؛ پس از چند روز به همراه فرخلقا به روم میآید
و تاج فرمانروایی را بر سر مینهد.
نثر امیرارسلان روان، یکدست،
ساده، شیرین و شیوا ست و این خود برخی نواقص فنی
داستان را میپوشاند. امیرارسلان زبان محاورۀ مردم ایران
عهد قاجار را نشان میدهد. نویسنده با اختیار کردن این
زبان به داستان خود قوت میبخشد و بر فصاحت آن میافزاید و آن
را جاندار میکند. غلامحسین یوسفی فواید نثر محاورهای
امیرارسلان را چنین وصف کرده است: نویسنده به اقتضای
مقام، نثری اختیار کرده که در عین سادگی و نزدیکی
به زبان گفتار، دلکش و فصیح و استوار است (۲ / ۲۷).
نثر داستان با تأثیرپذیری
از زبان گفتاری مردم پر حرکت و پویا ست: «شیر حمله برد از برای
کلۀ مردانۀ ارسلان ... ارسلان دید مردی چون بید میلرزد ...
»؛ تقدم فعل نشان میدهد که عمل موضوع اصلی است. کوتاهی جملهها،
متناسب با مضامین، خاصه آنجا که حرکت در وقایع، اوج میگیرد،
نثر را پویا کرده است: «امیرارسلان وقت غروب آفتاب به بیشهای
رسید، داخل بیشه شد. صدای غرش شیری به گوشش رسید.
به اثر صدای شیر آمد که از عقب صدایی بلند شد که ای
جوان، کیستی؟ ارسلان ملتفت نشد، پیش آمد، دید شیر
نری اسبی را شکم دریده است، میغرد و اسب را میخورد.
باز آن صدا بلند شد که جوان برگرد؛ ارسلان محل نگذاشت و چنان نعره زد که در و دشت
لرزید! آن شیر از هیبت صدا سر بلند کرد، چشمش به ارسلان افتاد
... ». جملهها در وصف و بیان موقعیتها متناسب با مضمون داستان، پیوستگی
دارند و با حرف ربط «و» به همدیگر مرتبط میشوند و پیوستگی
میان وقایع این گونه بیان میشود: «امیرارسلان
چنان سواری شد که در مقابل صد سوار میتوانست بایستد و در تمام
مصر، حلب، شامات و انطاکیه سواری نبود که دو ساعت تاب مقاومت در برابر
او را داشته باشد. بسیار قویپنجه و شجاع و صاحب جرئت و جلادت شده بود
و روز به ـ روز ترقی میکرد و بر حسن و جمال و جوانی و قد و ترکیبش
افزوده میشد و تمام مرد و زن مصر اسیر زلفش بودند».
واژگان، اصطلاحات، ترکیبات و
امثال رایج عامیانه در سراسر قصۀ امیرارسلان
به فراوانی به کار رفته است. برخی از آنها چنین است:
الف ـ واژگان و زبانزدها
لچک، پفیوز، فکری شدن، ول
شدن، مردکه، یک وری، جفنگ گفتن، شیشکی انداختن، بد پیله،
تشر، برق برق زدن، دستپاچه شدن، شغال مرگی.
ب ـ کنایات
دسته گل به آب دادن؛ آب پاکی را
به دست کسی ریختن؛ آب از آب تکان نخوردن؛ خود را به موشمردگی ـ
زدن.
ج ـ مثلها
عاقبت گرگزاده گرگ شود / گرچه با آدمی
بزرگ شود؛ گر نگهدار من آن است که من میدانم / شیشه را در بغل سنگ
نگه میدارد؛ مشت بر سندان زدن حاصلی ندارد؛ با سیه دل چه سود
گفتن وعظ؟ / نرود میخ آهنین در سنگ؛ آب که ریخت جمع نخواهد شد؛
مثل سگ سوزن خورده.
تعبیرات و واژگان و ترکیبات
نقیب الممالک متأثر از شیوۀ نقالی او ست؛ ازاینرو
ست که گاه به روش کتابهای گذشته سجعهایی هم در نثر امیرارسلان
دیده میشود: «ای فلک شعبدهباز و ای سپهر نیرنگساز»
(نقیبالممالک، جم (.
وجود اشعار فراوان و البته بجا و فراخور
متن در لابهلای داستان، بر لطافت و شیرینی آن افزوده
است. این اشعار که بداهه بر زبان نقیبالممالک میآمده، گواهی
بر حافظۀ قوی و شعرشناسی و علاقۀ وی به
ادب فارسی است. بیشتر شعرها از قاآنی است و این میرساند
که داستان امیرارسلان در دوران شهرت قاآنی (د
۱۲۷۰ ق / ۱۸۵۴ م) پدید
آمده است.
برخی از اشعار داستان امیرارسلان
مثل شده است: آشنا داند صدای آشنا؛ نه گرفتار بود هر که فغانی دارد /
نالۀ مرغ گرفتار نشانی دارد؛ با قضا کارزار نتوان کرد / گله از روزگار
نتوان کرد؛ زندگی بهر دیدن یار است / یار چون نیست
زندگی عار است؛ طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری / غلط
میگفت، خود را کُشتم و درمان آن کردم؛ فلک زد بر بساطم پشت پایی
/ که هر خاشاک من افتاد جایی؛ فلک بیند دو همدم را هم آواز /
همان دم نغمۀ دوری کند ساز؛ قضا و قدر هرچه خواهد کند / نه بر خواهش هرکه خواهد
کند؛ نه به خود میرود گرفتۀ عشق / دیگری میبرد به قلابش؛ همین از دو رنگیت
دارم فغان / بنازم به انصافت ای آسمان (همو، جم (.
طرح اصلی داستان
سفر پرخطر عاشق به سرزمین معشوق
از بنمایههای کهن قصههای ایرانی است؛ چنان که در
سمک عیار خورشید شاه، شاهزادۀ حلب، عاشق مهپری، دختر
خاقان چین میشود و به جستوجوی او میرود و در دارابنامۀ بیغمی
هم، فیروز شاه، پسر داراب، به عینالحیات، دختر پادشاه یمن
دل میبازد و به جستوجوی او راه سفر در پیش میگیرد.
بنمایۀ سفر در این داستان، نه سفر دریا ست و نه سرزمین پریان،
بلکه سفر فرنگ است؛ زیرا ناصرالدین شاه، تنها شنوندۀ مشتاق
این داستان، شوقی وصفناپذیر برای سفر به فرنگستان دارد.
بنمایۀ دیگر
داستان تقابل نیکی و بدی و پیروزی نیکی
است که در داستانهای قدیمتر یکی از موضوعات اصلی
است، اما در این داستان فرعی و حاشیهای به شمار میرود.
در داستان امیرارسلان نیز دو نیروی ایزدی و
اهریمنی در مقابل هم قرار میگیرند؛ شمس وزیر اندیشهای
اهورایی دارد و قمر وزیر چهرهای اهریمنی، و
امیرارسلان عاشق که الگوی تمامعیار ایثار و فداکاری
است، بارها در دام اهریمن میافتد، اما پس از ماجرایی
طولانی پیروز میشود.
بنمایۀ جادو و طلسم
به حد افراط در داستان دیده میشود، شاید ازآنرو که گرایش
به جادوگری و اعتقاد به طلسمات در عصر قاجار میان مردم و بهویژه
طبقۀ اشراف و دربار رواج یافته ـ بود. برخی جادوها اساساً در
داستانهای گذشته سابقه نداشته است؛ مثل سبز کردن کدوهایی به شکل
آدم.
بنمایۀ خواب در دو جای
داستان دیده میشود؛ یک خواب برساختۀ جادوگری
به نام شیرگویا ست که چون قصد دارد اختیار امور خود را به پیری
زاهد بسپارد، برای پیشگیری از اعتراض پیروانش، به
کشیشان و دیوهای زیردستش میگوید: «بدانید
که خوابیده بودم، ابلیس را به خواب دیدم، فرمود پیر زاهد
را بزرگ کشیشان و صاحب اختیار تام و محرم راز خود کن» (همو،
۴۵۶).
دیگر بار وقتی امیرارسلان
پس از ۵ سال دوری از مادر، جنگهای بسیار با دیوان و
جادوگران، باطل کردن طلسمهای بسیار، ازدواج با فرخلقا و یک ماه
عیش و نوش، شبی به خواب میبیند که مادرش لباس مشکی
پوشیده، میگوید: «ای فرزند دلبند تا کی از فراقت
گریه کنم و تو از حالم خبر نداری و شب و روز به عیش میگذرانی؟»؛
این خواب موجب بازگشت امیرارسلان همراه فرخلقا به سرزمین خود،
روم، میگردد و داستان با بازگشت او خاتمه مییابد.
بسیاری از بنمایههای
قصههای عیاری در امیرارسلان تکرار شده است؛ از جمله شبروی،
داروی بیهوشی در شراب ریختن، گریز از خطر، سفر، عیاری
و طراری، تغییر شکل، ناشناس ماندن، مدهوش ساختن و زهر خوراندن
(همو، جم (. در داستان امیرارسلان عیاری و شیرینکاری
پیادگان و شاطران و عیاران و خنجربازی وجود ندارد.
برخی بنمایهها مربوط است
به داستانهای عاشقانه چون نامهرسانی، رقیب عشقی، فراق،
وصال، بزمآرایی، عاشق شدن با دیدن تصویر، یا دیدن
خود معشوق. در سمک عیار، خورشید شاه دختر را میبیند و
عاشق میشود و در دارابنامۀ بیغمی، فیروزشاه عینالحیات را در خواب میبیند
و دل میبازد، اما ارسلان با دیدن فرخ لقا عاشق او میشود (همو،
جم ).
برخی بنمایهها در تمام
داستانهای عامیانه مشترک است؛ مثل تجارت، پیغام، تهدید،
دسیسه، خیانت، رسوایی، توهین، ترک وطن، میراث،
تهمت، مسخ کردن به شکل سگ، انتقام، جنگاوری، آرزو، پیشگویی،
غیبگویی، پناهنده شدن، خواستگاری، حبس، مجازات، اسارت،
انکار، پیمان، مباشرت، شفاعت، فریب، سوگند، شرط، شبگردی حاکمان،
یاری، دام، دیو، وسوسه، اعتراف، عذرخواهی، خودسوزی
(به آتش افکندن)، گمشدن، رهایی، وصیت و شفا یافتن (همو،
جم ).
این داستان از حیث تنوع و
تعداد شخصیتها کم نظیر است. شخصیتهای الگوشده و نشده از
لحاظ ویژگیهای ظاهری و روحی، با شیرینی
خاص گزارنده با مهارت وصف شدهاند. امیرارسلان پسر «ملکشاه»، پادشاه روم
است. نام وی یادآور الپارسلان پدر ملکشاه سلجوقی است. امیرارسلان
به تمام معنا شاهزاده است: تندخو، حرف نشنو و یکدنده، متکبر، تمامیتخواه،
متهور، جسور و متأسفانه بسیار دروغگو، و در مقایسه با سمک عیار
یا شاهزاده شیرویه یا قهرمانان پیش از خود، تنزل
اخلاقی یافته است، شاید ازآنرو که قصهگزار قصد دارد نزول
ارزشهای اخلاقی را یادآور شود. امیرارسلان مثل قهرمانان
گذشته، رویین ـ تن و همیشهپیروز میدان نیست؛
او مانند انسانهای معمولی، احساسات گوناگون دارد، نومید میشود،
میگرید، امیدوار ـ میشود، لذت میبرد و رنج میکشد
(یوسفی، ۲ / ۱۵). وی فقط به فکر خود و معشوقش
نیست، برای دیگران نیز جان خود را به خطر میاندازد،
با پلیدیها میجنگد و همواره در کوشش و تکاپو ست (پرهام،
۲۸۷). بااینهمه، برخی او را مظهر بدکاری
دانستهاند و از بابت عشق تند و نابخردانه، دزدیها، و قتلهایش بر او
خرده گرفتهاند (نعمتاللٰهی،
۴۰۹-۴۱۳). گاه دو صفت «رومی» و
«نامدار» نیز به نام امیرارسلان افزوده میشود. نامدار است، زیرا
کدام قهرمان داستانهای عامیانه را سرشناستر از او میتوان یافت؟
رومی ازآنرو ست که متعلق به آسیای صغیر و ترکنژاد و در
اصطلاح جغرافیای قدیم، اهل روم شرقی است؛ همچنان که صفت
مولانا، «رومی» است.
امیرارسلان در مقایسه با حسین
کرد که به قصد رواج اسلام تیغ میزد، اندکی مسالمتجوتر مینماید.
پطرس شاه مسیحی هم بیتعصب دخترش را به ارسلان مسلمان میدهد.
اسلام ارسلان بازتابی از مسلمانی در عصر قاجار است؛ امیرارسلان
هر شب پس از میگساری نماز میخواند. در ضمن الیاس فرنگی،
نام مستعار امیرارسلان در فرنگ، نام یکی از استادان آیینهساز
در یکی از رسالههای فتوت سلمانیان در دورۀ صفویه
است (نک : چهارده رساله ... ، ۲۲۴-۲۲۶). مهمترین
صفت امیرارسلان عاشقپیشگی او ست. عاشقی وفادار که تا پای
جان برای رسیدن به معشوق تلاش میکند. او عاشق فرخلقا ست. فرخلقا
تنها معشوق زیبارویی است که فقط برای عشقبازی خوب
است و بس؛ در داستان نقش خاصی بازی نمیکند و شخصیتی
انفعالی دارد. او حتى به اندازۀ عشاق سنتی هم کنش و تحرک
ندارد. پطرس شاه، پدر فرخلقا، پادشاهی به ظاهر پر شوکت، اما بازیچۀ دست
قمر وزیر و شمس وزیر است. قدرت تصمیمگیری ندارد و
کم هوش و فراموشکار است.
قمر وزیر بدسرشت، و شمس وزیر
نیکسرشت است. نام و شخصیت و خصوصیات این دو وزیر
از هر جهت با شمسه و قهقهه ــ وزیران یاقوت شاه ــ در داستان شمسه و
قهقهه برابری میکند (نک : فراهی، ۵۴). تقابل دو
وزیر نیک و بد به عنوان بنمایهای ثابت در داستانهای
فارسی وجود دارد. شمس وزیر صادق و وفادار، اما قمر وزیر بدخواه
است (میرصادقی، ۹۹).
خواجه نعمان قیم و پدرخواندۀ امیرارسلان
است؛ نیکصفت، سخاوتمند، مصلحتاندیش و واقعبین. گفتوگوی
وی با امیرارسلان نمونۀ دقیقی از واقعگرایی داستان است.
راوی در جابهجایی
حوادث داستان حضور آشکار دارد و صحنههای پراکندۀ داستان را به
هم متصل میکند: «حالا چند کلمه از قمر وزیر بشنو که قدری در
کوچهها گردید و با خود گفت: بروم در باغ ببینم امیرارسلان به
چه کار مشغول است؟» و یا: «حالا اینها را در اینجا داشته باش،
ببینیم امیرارسلان چه میکرد؟» و یا: «تا خواجه
کاووس از کوچه میگذرد، ببین چه بر سر قمر وزیر رسید» و
امثال این گزارههای قالبی که در داستان به وفور یافت میشود.
محجوب ( ادبیات، ۴۹۷- ۴۹۸) به تکرار
بعضی گزارههای توصیفگر در این داستان اشاره میکند
و آن را از «تکیهکلامها و جملهپردازیهای نقالان و قصهخوانان»
میداند و یوسفی (۲ / ۳۵) از این گزارههای
توصیفگر با عنوان «تکرار در نحوۀ تعبیر» یاد میکند
و ضمن برشمردن ۷ مورد از این تعبیرهای مکرر، آن را متأثر
از شیوۀ نقالی و از نقاط ضعف اثر میداند.
یاوری (ص
۱۸۰) در مقالۀ «تحلیل گزارههای قالبی در روایت قصۀ امیرارسلان»
چنین نتیجه میگیرد که وجود بیشتر این گزارهها
نشانۀ غلبۀ بُعد استعاری زبان در امیرارسلان است و به ویژگی
داستانی این اثر دلالت دارد. سنت ادبی، مخصوصاً شعر و نثر فنی
و ادبیات حماسی و بزمی در روایت متن امیرارسلان تأثیری
قابل توجه داشته است؛ جلوههایی از فرهنگ عامه و زبان اجتماعی
عصر قاجار به صورت گزارههای قالبی در این اثر نمود ـ یافته
است. بسامد بالای بسیاری از گزارههای قالبی، نتیجۀ بافت
گفتاری روایت است؛ جلوۀ شکل آرمانی زندگی و ذوق اشرافی، که به شیوهای
قالبی بارها در متن آمده است، نتیجۀ مخاطب خاص و
مکرر قصه (ناصرالدین شاه) بوده است؛ حضور فخرالدوله هم در کم و کیف
روایت و هم در محصول پایانی کار یعنی شکل نوشتاری
مؤثر بوده است.
برخی از گزارههای آغازی،
میانی و پایانی داستان چنین است: آغازی: «اما
راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار
و خوشهچینان خرمن سخندانی و صرافان سر بازار معانی و چابکسواران
میدان دانش، توسن خوشخرام سخن را بدینگونه به جولان درآوردهاند که
... »؛ میانی: «القصه»، « ... را داشته باش ... از ... بشنو»، «چند
کلمه / کلامی از ... بشنو / بشنوید / اما ... »، «چند کلمه / عرض کنیم
از ... / اما ... »، «ایشان را در این گفتوگو بدارید»، «تا به
داستان ایشان برسیم»؛ پایانی: « ... سالهای دراز در
این دار فانی داد عیش و عشرت و کامرانی دادند ... تا به
مرور ایام هر یک جهان فانی را وداع گفته به سرای جاودانی
شتافتند و این داستان شیرین از ایشان به یادگار
ماند» (نقیبالممالک، جم ).
صحنههای قصۀ امیرارسلان
برخلاف سنت داستانپردازی، طوری آراسته شده است که نمیتوان یکی
از صحنههای آن را برداشت و به داستانی دیگر افزود. از مهمترین
امتیازات این قصه، جاذبۀ نیرومند و قدرت کممانند آن در وصف و تجسم وقایع و برانگیختن
حس کنجکاوی خواننده برای آگاهی از دنبالۀ وقایع
است؛ برای نمونه:
وصف صبح و طلوع: «آفتاب گلرنگ به امر
ملک با فرهنگ از دریاهای پر نهنگ / بن کوههای پر پلنگ سر به در
آورد و عالم / جهان را به نور منیر خود منور / مزین ساخت»، «عروس خلوتنشین
خورشید / صبح برقع گشود / برقع از روی خود برداشت / از حجلهخانۀ افق بیرون
آمد و شاهد بازاری گردید / و عالم را به نور جمال خود منور و مزین
ساخت»، «گنجور قدرتنما / قدرت در خزانۀ افق را گشود و دست زرافشان آفتاب
جواهر کواکب را به زیر مخزن دامان آورد»، «مرغ زرینبال آفتاب / سحر
ندای قُم باذنالله در داد و آفتاب جهانتاب سر از جیب افق بیرون
کشید و عالم را به نور منیر خود منور و مزین ساخت» (همو، جم ).
وصف شب و غروب: «آفتاب / قرص آفتاب /
خورشید سر به چاهسار مغرب کشید و شب بر سر دست درآمد»، «مرغ زرینبال
خورشید آهنگ آشیانۀ مغرب نمود و غراب سیاه شب بال ظلمت گشود»، «شه زنگ جهان را مسخر
کرد»، «شه زنگ بر اورنگ آبنوس / آبنوسی فلک قرار گرفت»، «جهان لباس عباسیان
پوشید» (همو، جم ).
وصف مکان: «درختان سردسیری
و گرمسیری و عرعر و صنوبر و سرو و کاج و چنار و بید سر به فلک
کشیده و پا به کیمُخت زمین استوار کرده، نهرهای آب روان
از هر طرف چون کوثر و سلسبیل جاری» (همو، جم ).
وصف ظاهر پهلوانان: «چشمش بر آفتاب جمال
و زلف و خال امیرارسلان افتاد؛ دید تا آسمان سایه بر زمین
انداخته است، چشم جهانبین فلک چون او ندیده، از قد و ترکیب،
ثانی سهراب یل و از حسن و جمال، تالی حضرت یوسف علیهالسلام!
قد چون سرو آزاد، گردن کشیده، سینه فراخ، شانه پهن، بازو قوی،
کمر باریک، چهره چون طبق یاقوت رمّانی، قد سرو جویبار زندگانی،
لب چون لعل بدخشانی، دو چشم مست فتنهانگیز چون دو نرگس شهلا، ابرو
چون کمان رستم تا بناگوش کشیده، پشت لب را تازه آب بقا سبز کرده، دستۀ سنبل
زلف را چون خرمن مشک بر اطراف پریشان کرده، هزار یوسف مصری در
چاه زنخدانش اسیر!» (همو، جم ).
در وصفهای این داستان،
پهلوان از نگاه یکی از اشخاص قصه وصف میشود و هیچگاه
نقال مستقیماً به توصیف نمیپردازد؛ در این صورت چنین
توصیفهایی به واقعنمایی داستان کمک میکند و
در داستانپردازی شگردی تازه است. مثلاً امیرارسلان از نگاه
الماسخان ایلچی، سامخان فرنگی، پطرس شاه، فرخلقا، قمر وزیر،
ملک اقبال شاه، ملک ثعبان، ملک جان شاه، مرجانه بانو، ملکه و زنان حرم، و الماس
خان ایلچی از نگاه امیرارسلان، امیرهوشنگ، الماس خان
داروغه و ملک شاپور توصیف میشوند (همو، جم ).
وصف عفریت، اژدها و موجودات غیرانسانی:
«قد مثل منار، بازوها چون شاخ چنار، سر به طریق گنبد دوار و شاخها قلاج قلاج
از کاسۀ سرش بهدر رفته، دو چشمش چون دو مشعل سوزان، دهانی مثل غار و
دندانها از چاک لب بهدر رفته، دار شمشادی از ۷ سنگ آسیا بر دوش
... » (همو، جم ).
وصف معشوق: «چشمش به ۱۵
ساله دختری افتاد که تا آسمان سایه بر زمین انداخته از حسن و
جمال، رعنایی و زیبایی، قد و ترکیب، شکل و
شمایل، گل و نمک و دلبری مادر دهر قرینهاش را به وجود نیاورده!
در قد و ترکیب، زلف و خال، چشم و ابرو، لب و دهن، چاه زنخدان و بیاض
گردن و کمند گیسوان و باریکی میان در این کرۀ ارض
لنگه و شبیه ندارد» (همو، جم (.
گاه این وصفها بسیار کوتاه
هستند: «چون سرو آزاد»، «چون یک بهشت حور»؛ و گاه با تعبیر «هفت قلم
مشاطۀ جمال کرده بود».
وصف آماده شدن برای رزم / بزم:
«در برآمدن آفتاب جهانتاب امیر ارسلان نامدار سر از بستر راحت برداشت، به
حمام رفت، سر و کله را صفا داد، زلف و کاکل را با مشک و عنبر شستوشوکرد و بیرون
آمد و لباس مرصع پوشید، تاج مکلل به الماس به سر گذاشت، کمر مرصع بر میان
بست، شمشیر زمردنگار حمایل کرد، خنجر زمردنگار پیش کمر زد، چون
سرو آزاد و نخل طوبى، چهره مانند قرص ماه شب چهارده شعاع جواهرها بر صورتش افتاده،
پرتو رویش به روشنی روز برتری داشت، چون یک بهشت غلمان از
عمارت حرم بیرون آمد» (همو، ۴۳۰).
وصف نبرد: «امیر ارسلان هی
بر مرکب باد رفتارِ بادیهپیمایِ خاکمزاجِ آتشطبع زد؛ چگونه
مرکبی ... چنین مرکبی را به جولان درآورد تا رسید به دو
دانگۀ میدان، چنان طرید نبردی به جای آورد که احسنت از
دل دوست و دشمن برآمد و نیزه را کوبید بر دل زمین، پای
راست از حلقۀ رکاب بیرون آورده برگردۀ مرکب انداخت ... نعره برآورد که
خوش باشد! یکی از مردان بیاید تا سر و پایی
بگردیم ... برق شمشیر را از ظلمت غلاف کشید چنان بر فرقش نواخت
که تا جگرگاهش شکافت» (همو، ۳۱).
وصف معاشقه: «یکدیگر را چون
جان شیرین در بر گرفتند»، «بازار بوسه رواج گرفت»، «کام دل از آن حور
شمایل حاصل کرد»، «امیر ارسلان همینکه مست گردید، ملکه را
در بغل گرفت. لب بر لبش نهاد آنقدر بوسید که لب آن صنم کبود شد!» (همو،
۵۲۸).
وصف شادی: «نقارهخانۀ شادی
به نوازش درآوردند، چنانکه ملک سر از فلک بیرون آورده سیر آن مجلس مینمود»
(همو، جم).
وصف اندوه: «بانو ... گریبان درید،
گیسو پریشان کرد ... پطرس شاه ... گریبان جان تا به دامن چاک
زد، تاج بر زمین زد و بیهوش شد» (همو، ۲۳۴).
وصف خشم و عصبانیت: «گویا
کندند نُه گنبد سپهر نیلگون / نیلگون فلک را و بر سرش زدند / بر کلهاش
کوبیدند، چشمهایش برگشت / و موهای بدنش راست ایستاد، دود
ناخوش از دماغ ... متصاعد شد، گویا عالم را بر فرقش زدند، نزدیک بود
... پوست در پیکرش بترکد» (همو، جم).
قدرت خیالپردازی نقیبالممالک
در قصه، چندان قوی است که گاه نسبت به قصههای عامیانۀ دیگر
غیر منطقیتر به نظر میرسد. یوسفی اغراقها و وصفهای
عجیب و غریب این قصه را از نقاط ضعف آن دانسته است (۲ /
۲۴).
امیرارسلان نقطۀ اتصال
داستانهای عامیانۀ سنتی به رمانهای امروزی است؛ ازاینرو، در عناصر
و ساختار داستانی تفاوتهایی با نمونههای پیش از آن
ملاحظه میکنیم. کریستف بالایی (ص
۲۷۳) نشان میدهد که داستان امیرارسلان دارای
چند ویژگی رمان جدید است: برداشت جدیدی از زمان و
مکان در این داستان وجود دارد و به گونهای ناشیانه سعی میکند
تصویر زندگی حقیقی را القا کند. مکان نیز در عین
حال مبهم و هم دقیق است. قصه از روی هم قرار گرفتن دو طرح شکل میگیرد؛
طرح اسطوره و طرح واقعیت. قهرمانان این قصه نسبت به دیگر قصههای
عامیانه کمتر به دو دستۀ خوب مطلق و بد مطلق تقسیم میشوند؛ هرچند که نهایتاً
قهرمانان منفی به سزای اعمال خود میرسند و پیروزی
از آن قهرمانان درستکار است. قهرمان قصه مانند مردم معمولی، گهگاه اشتباه میکند
و در تنگناها از خدا یاری میجوید. ماجراهای امیرارسلان
در دو دنیای واقعی و افسانهای سیر میکند و
صحنهها و اشخاص و حوادث آن شگفتانگیز است. در آن گرهافکنی، طرح و
نقشه، اوج وقایع و گرهگشایی به تمامی رعایت میشود
و نویسنده جملگی این عناصر را به مدد ذوق و جوشش طبع داستانگویی
خود به کار بسته است (یوسفی، ۲ / ۱۵).
از جمله تازگیهای داستان
کاربرد شیوۀ جریان سیال ذهن و گفتوگوی درونی امیرارسلان
با خود است که در داستانهای گذشته نمیبینیم و ازجملۀ عوامل
نوگرایی داستان به شمار میرود.
داستان امیرارسلان تقابل شرق و
غرب، اسلام و مسیحیت از یک سو و سنت و تجدد را از سویی
دیگر نشان میدهد. مظاهر تجدد در داستان راه مییابد و در
عین حال ارزشهای سنتی نیز حفظ میشود. در قصۀ امیرارسلان،
نشانی از واقعیتهای تاریخی نیز دیده میشود
و بعضی از حوادث داستان، با رویدادهای تاریخی آن
عصر شباهت بسیار دارد؛ مثل دشمنی رومیان مسلمان با فرنگیان
مسیحی.
داستان امیرارسلان نمونهای
کامل از وضع دربار و زندگی ناصرالدین شاه است. پطرس شاه فرنگی و
حرکات و هیئت و رفتار و گفتار او یادآور طرز رفتار این پادشاه
است. شمس وزیر و قمر وزیر رجال عصر ناصری را به یاد میآورند
و ملکه فرخلقا، نمونۀ زنان اشرافمنش آن روزگار است. ظاهراً نقیبالممالک، با مطالعۀ
سفرنامهها و یا آنچه شنیده بوده، اطلاعاتی دربارۀ اروپا
نیز داشته است و در تصور خود مراکز تئاتر و اُپرای آنجا را با وضعیت
قهوهخانههای ایران به هم آمیخته و در قصه مکانی به نام
تماشاخانۀ فرنگ ساخته است که بسیاری از حوادث در آنجا روی میدهد.
در هیچیک از داستانهای عامیانۀ گذشته یادی
از تماشاخانه نشده است. اما در امیرارسلان، چون در عصری نوشته شده است
که اخبار اروپا و تئاترها و اپراها و رستورانهای آن سامان جسته و گریخته
به ایران رسیده بود، صحنۀ تماشاخانه و دیدار امیرارسلان
و فرخلقا در آن به وجود آمده است. نقیبالممالک از عوامل جدید مانند
تماشاخانه، ساعت و یا اشیاء جدید که در تمدن ایران سابقه
نداشته، بهرۀ داستانی برده است.
نعمتاللٰهی (ص
۴۰۹) امیرارسلان را نمودار دورۀ انحطاط فرهنگی
و عقبماندگی مردم ایران در عهد قاجار دانسته است. اگرچه این
سخن خالی از اغراق نیست، اما میتوان گفت که فرهنگ مردم، اوضاع
اجتماعی و سیاسی ایران عهد قاجار، نظیر رواج
خرافات، اعتقاد به سحر، طلسم، فریبکاریها، کشمکشها و رقابتهای
درباریان با هم، بیش و کم در این اثر منعکس است.
داستان امیرارسلان انعکاس آداب و
رسوم و باورهای آن دوره است؛ مانند باور به رمالی، که خواجه نعمان خود
استاد آن است؛ فراخواندن بزرگان برای تعیین اسم فرزند؛ انتخاب
ساعت سعد (با رمل و اسطرلاب) برای پرداختن به هر کاری؛ دادن خلعت از
سوی شاه برای عذرخواهی؛ سوگند خوردن به جیقۀ
پادشاه؛ گرفتن اماننامه از دست پادشاه؛ و سر برهنه کردن برای شفاعت (نقیبالممالک،
جم ).
مآخذ
بالایی، کریستف، پیدایش
رمان فارسی، ترجمۀ مهوش قویمی و نسرین خطاط، تهران،
۱۳۷۷ ش؛ پرهام، سیروس، «سیمای قهرمان
در داستانهای عامیانه»، صدف، تهران، ۱۳۳۶ ش،
س ۱، شم ۴؛ پزشکنیا، ایرج، «امیر ارسلان»، سخن،
تهران، ۱۳۴۱ ش، شم ۳؛ چهارده رساله دربارۀ فتوت
و اصناف، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران،
۱۳۸۱ ش؛ فراهی، برخوردار، داستانهای محبوب
القلوب، به کوشش علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران،
۱۳۷۳ ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران،
به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ همو، مقدمه
بر امیرارسلان (نک : هم ، نقیبالممالک)؛ معیرالممالک، دوستعلی،
«رجـال عصر نـاصری»، یغما، تهـران، ۱۳۳۴ ش، س
۸، شم ۱۲؛ میرصادقی، جمال، ادبیـات داستـانـی،
تهـران، ۱۳۶۶ ش؛ نعمـتاللٰهی، جـلال،
«مقدمـهای بـر کتـاب امیرارسلان»، اندیشه و هنر، تهران،
۱۳۳۸ ش، س ۳، شم ۶؛ نقیبالممالک،
محمدعلی، امیرارسلان، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران،
۱۳۴۵ ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم
ایران، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ یاوری، هادی،
«تحلیل گزارههای قالبی در روایت قصۀ امیرارسلان»،
نقد ادبی، تهران، ۱۳۸۸ ش، س ۱، شم ۴؛ یوسفی،
غلامحسین، دیداری با اهل قلم، مشهد،
۱۳۵۸ ش.