responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران المؤلف : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    الجزء : 2  صفحة : 407

چوگان

نویسنده (ها) : آذرتاش آذرنوش

آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 18 دی 1398 تاریخچه مقاله

چوگان، چوبی که با آن گوی زنند. این واژه بعدها به بازی چوگان نیز اطلاق گردید.

 

واژه‌شناسی

این کلمه در متنهای کهن پهلوی نیز آمده است و همین امر، هم ریشۀ کلمه را نسبتاً روشن می‌سازد و هم مقایسۀ آن را با شکلهای گوناگونی که در زبانهای دیگر پدید آمده‌اند، ممکن می‌گرداند. اما خط پهلوی را آسان نمی‌توان خواند؛ به همین سبب، دانشمندانی که به قرائت این واژه یا جمله‌های پیرامون آن همت گماشته‌اند، هریک برحسب اطلاعات ریشه‌شناسی خود، شکلی را پیشنهاد کرده‌اند.

نخستین یا یکی از نخستین کسانی که به آن پرداخته، دانشمند آلمانی، هُرن (در ۱۸۹۳ م) است که کلمۀ فارسی چوگان را مشتق از شکل پهلوی čwpg’n / čōpagān، می‌داند (ص 100، شم‌ ۴۴۹) و هوبشمان آن را با کلمۀ چوب (čōp) احتمالاً هم‌ریشه می‌داند (ص ۳۵، شم‌ ۴۴۹؛ نیز نک‌ : خالقی، ۱ / ۵۷۲، حاشیۀ ۱). خالقی مطلق با استناد به رسالۀ خسرو و ریدک، شکلهای čōwagān] čōpakān] را پیشنهاد می‌کند (۱ / ۵۷۳، حاشیۀ ۳). هرن به شکل سریانی کلمه، ’tšwlgʾn و عربی آن صولجان نیز اشاره کرده است (ص 100، شم‌ 449).

فره‌وشی که در کار قرائت، ترجمه و آوانویسی کتاب کارنامۀ اردشیر بابکان به کار سنجانا (۱۸۹۶ م) و گرشاسپ جی آنتیا (۱۹۰۰ م) استناد کرده، همه‌جا (۵ بار) کلمه را به صورت čopīgān خوانده است (نک‌ : کارنامه ... ، ۱۵، ۱۹، ۱۲۹، ۱۳۱).

مکنزی با اندکی تردید، کلمه را در متنهای پهلوی به‌صورت čaw[la]gān آورده است (ص 22). پالیرو نیز که موضوع چوگان را در دو متن کارنامه و خسرو قبادان و ریدک بازنویسی و ترجمه کرده، همه‌جا چوگان پهلوی را به‌صورت čōpakān آوانویسی‌کرده است (برای نمونه، نک‌ : ص 522) و می‌افزاید که شکل فارسی چوگان (čōgān) مستقیماً و بلافاصله، از ریخت چُووِگان (čōwəgān) مشتق شده است، هرچند که شکل نگارشی آن، کلمۀ کهن‌تر čopakān را باز می‌تاباند.

کسانی که دربارۀ این کلمه اظهارنظر کرده‌اند، هنوز فراوان‌اند؛ ما از این نظرات چشم می‌پوشیم وتنها به یک قرائت که با قرائتهای یادشده اندک تفاوتی دارد، اشاره می‌کنیم: دریایی در قرائت دو متن کارنامۀ اردشیر بابکان و خسرو قبادان و ریدک، واج b را بر p، و مصوت ē را بر a یا ī در کلمۀ چوگان ترجیح داده و آن را چوبِگان (čobēgān) خوانده است (ص 283-284).

این نکته نیز شایستۀ ذکر است که شکل عربی این واژه، صولجان، که حرف لام را در میان دارد، خاطر برخی از پژوهشگران را نگران کرده، و حتى دیدیم که مکنزی آن را میان کروشه در درون کلمه نهاده است: čaw[la]gān. خاستگاه این قرائت، کتاب بهار عجم است و در اواخر سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م، یول و برنل، به تقلید از این کتاب، چنین اظهار می‌دارند که کلمۀ صولجان از چول (čūl) مشتق شده که خود به معنی چوبِ سرخمیده است (ص 154-156). به عبارت دیگر، مسیر تحول کلمه چنین بوده است: چول ← چولگان ← صولجان؛ اما این ریشه‌پردازی، همان‌طور که پالیرو (همانجا) توضیح داده است، پذیرفته نیست (نیز نک‌ : اینوسترانتسف، ۱۶۹، حاشیۀ ۱۳۶).

چوگان در بیشتر سرزمینهایی که درنوردیده، نام خود را نیز همراه خویش برده است. ظاهراً نخستین کشوری که آن را از ایرانیان آموخت، کشور بیزانس بود. در زمان تئودُسیوس دوم (د ۴۵۰ م)، چوگان به آن سرزمین پا نهاد و نامش به زبان یونانی، دزوکانیون[۱] شد که آشکارا، شکل یونانی چوگان ساسانی است؛ سپس، زمینی را که برای بازی تدارک دیدند، دزوکانیستریون[۲] خواندند. بنابر گزارشهای بیزانسی، در آخرین امپراتوری بیزانسیها ــ که در شهر طرابوزان تشکیل شده بود (سدۀ ۷ ق / ۱۳ م) ــ چوگان همچنان با همان نام کهن به‌کار می‌رفته است (نک‌ : کاترمر، I / ۱۲۲؛ اینوسترانتسف، همانجا؛ پالیرو، 522-532؛ واتسن، 22؛ لاوفر، 43؛ «فرهنگ ...[۳] »، III / ۱۹۳۹؛ دیل، ۱۵؛ شهابی، 390).

در سدۀ ۱۹ م / ۱۳ ق، دانشمندی به نام دوکانژ[۴] ــ که بسیاری از روایتهای مربوط به چوگان بیزانسی را گردآورده بود ــ ادعا کرد که مردم بیزانس، این بازی و نیز نام آن را از فرانسویان گرفته‌اند؛ به عبارت دیگر، کلمۀ دزوکانیون، شکل یونانی‌شدۀ chicane فرانسوی است که خود نوعی بازی گوی‌زنی در حال سواری و گاه پیاده است. کاترمر که سخنان و نیز دلایل او را نقل کرده، به شدت با آن مخالفت ورزیده، و خود شرح داده است که بازی «شیکان» که در چندین کشور اروپایی دیگر نیز رواج دارد، برعکس، از بیزانسیها تقلید شده، و ناچار لفظ آن نیز همان کلمۀ یونانی است که اینک قالبی فرانسوی گرفته است. دلایل کاترمر در رد نظر دوکانژ قاطع است، زیرا وام‌گیری این کلمه از فرانسوی، نه از نظر زمان میسر است و نه از نظر مکان معقول (I / 122-123).

در همان سده و آغاز سدۀ ۲۰ م، دانشمندان دیگری نیز به همین نتیجه رسیده‌اند. برای مثال، لوکوچ ضمن اشاره به پژوهشهای هرن و یادکرد این نکته که اکنون بازی چوگان تنها در برخی از سرزمینهای کوهستانی شمال هند باقی مانده، به انتقال و تبدیل «دزوکانیون» به «شوکان» فرانسوی اشاره کرده است (ص 35، شم‌ 434).

دانشمندان به وجود این کلمه در چندین زبان دیگر نیز اشاره کرده‌اند، از آن جمله: پرتغالی choca، آلمانی schaggün، و روسی chekan (نک‌ : همانجا؛ اینوسترانتسف، ۱۶۹، ۱۷۰؛ دِویک، ۹۳-۹۴؛ ماسه، 16-17).

در زبان عربی: اگر روایت چوگان‌بازی بهرام را در شهر حیره، و یا چوگان‌آموزی شاعر بزرگ عرب، عدیّ بن زید را باور داشته باشیم، ناچار باید بپذیریم که کلمۀ čōpagān / čōwpīgān پهلوی، در سده‌های ۵ و ۶ م معرب‌شده، و احتمالاً به شکل صولجان تلفظ می‌شده است. بدین‌سان، نخستین خلیفه‌های عباسی (و شاید هم یکی از آخرین خلفای اموی)، پیش از آنکه با خودِ بازی آشنا شوند، نامش را می‌شناخته‌اند.

از سدۀ ۲ق / ۸ م است که کلمۀ چوگان در شعر و ادب عربی آشکار می‌گردد و سخت رواج می‌یابد. نویسندگان عرب این کلمه را در ریختهای گوناگون به کار می‌بردند: اللعب بالصولجان، الضرب بالصولجان (یا بالصوالجة)، و ضرب الکرة بالصولجان. اندک‌اندک کلمۀ کرة، جای صولجان را گرفت و اصطلاح الضرب (یا اللعب) بالکرة رایج‌تر شد. گمان می‌رود که در سدۀ ۶ ق / ۱۲ م این دو کلمه دوباره، به‌صورت فارسی‌تری معرب شد و ایوبیان کردنژاد آن را به‌صورت جوکان (jūkān، و شاید هم jawkān) به کار بردند. آن‌گاه، کلمۀ جوکان همه‌جا رایج شد و شکل صولجان را از خاطرها زدود؛ کلمۀ جوکندار ــ که از الگوی فارسی چـوگان‌دار تقلید شـده ــ نیـز در همان زمـان، در مقام یک لقب اشرافی حکومتی به‌کارگرفته شد.

این ورزش امروزه در سراسر جهان، به نام پولو[۵] شهرت یافته است. این کلمه ظاهراً از واژۀ تبتی po-lo یا po-long گرفته شده که خود به معنی گوی چوبین است. دانسته نیست که این کلمۀ تبتی از چه روزگاری معروف بوده است، اما هرچه هست، در سدۀ ۱۹ م بود که این کلمه در هندوستان رواج یافت و نخستین بـازیکنان انگلیسی ـ هندی نیـز همـان را در معنیِ بـازی چوگان (و نه گوی) به‌کار بردند و سپس بازی چوگان را با نام پولو به انگلستان بردند و از آنجا در سراسر جهان منتشر شد (همۀ محققان این معنی را پذیرفته‌اند، مثلاً نک‌ : لاوفر، 13).

 

خاستگاه چوگان

دیرینگی تاریخ چوگان و پراکندگی آن در سرزمینهای ایرانی، از همان آغاز پژوهشگران را بر آن می‌داشت تا خاستگاه چوگان را در این گوشه از جهان جست‌وجو کنند. احتمالاً کاترمر نخستین کسی است که به این موضوع پرداخته است. وی در نخستین دهه‌های سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م دریافت که ورزش چوگان در غرب، نه در میان یونانیان کهن، بلکه در بیزانس پدید آمد؛ حال‌آنکه قرنها پیش از تأسیس قسطنطنیه، ایرانیان چوگان‌بازی می‌کردند (I / 123). وی حتى ملاحظه می‌کند که در ارمنستان و کشورهای عربی نیز چوگان نسبتاً متأخر است. کاترمر که با کوششی اعجاب‌انگیز تاریخ چوگان را از درون انبوهی از کتابهای خطی جست‌وجو می‌کرد، گویا نه از روایتهای شاهنامه اطلاع درستی داشته، و نه از چندین سند ساسانی؛ زیرا استناد او دربارۀ چوگان عصر ساسانی، به منابع کهن عربی منحصر می‌شود و مثلاً چوگان‌بازی شاپور را از تاریخ بلعمی (ترجمه‌گونه‌ای از تاریخ طبری)، و چوگان‌آموزی شاعر بزرگ دورۀ جاهلی، عدی بن زید را از کتاب اغانی گرفته است (همانجا).

۶۰ سالی پس از کاترمر، آگاهی دربارۀ چوگان افزون می‌شود و دانشمندان به منابع فارسی بیشتری دست می‌یابند. دِیل در نخستین سالهای قرن ۲۰ م منابع بسیاری را برای بازنگاری تاریخ چوگان بررسی می‌کند و سرانجام اظهار می‌دارد: از دورانی که افسانه و تاریخ در هم آمیخته بودند تا سدۀ ۱۸ م، چوگان در ایران رواج داشته است (ص 2) و ناچار زادگاهی جز ایران نباید داشته باشد. دلایلی که او در تأیید نظر خود می‌آورد، بسیار متعدد است. نخست آنکـه بـه گمـان وی چـوگان در ایـران ــ برخلاف دیگر کشـورها ــ یک «بـازی ملی» بـوده، و ادبیـات ایـران آکنده از روایتهای تاریخی و استعاره‌های زیبای ادبی است. از دیدگاه او شاعران این سرزمین، قهرمانان خود را به زبردستی و چالاکی در بازی چوگان ستوده‌اند، و این امر البته در میان قومی که اساساً سواره است و کودکانش خانۀ زین را خانۀ خود می‌پندارند، بعید نیست. نیز می‌دانیم که ایرانیان پیوسته در سواری و تیراندازی اعجاب همگان را برانگیخته‌اند (ص 3).

دیل در جست‌وجوی انواع بازی، گوی و چوب چوگان، همۀ روایتهای ایرانی را کاویده، و به نتیجه‌هایی غالباً منطقی نیز دست یافته است. مثلاً وی باور دارد که از کهن‌ترین دوره‌ها، نوعی قانون نانوشته، اما سنتی بر بازیها حکم‌فرما بوده است. سند او در این باره، مسابقه‌ای است که میان سیاوش و چند ایرانی، و افراسیاب و چند بازیکن ترک برپا شد. این روایت نشان می‌دهد که هر دو قوم، چوگان‌باز بوده‌اند؛ هر دو گروه از آیینهایی که ناگزیر از پیش معروف بوده، پیروی می‌کردند؛ شمار بازیکنان در دو طرف، برابر بوده است و جز آن. او سرانجام نتیجه می‌گیرد که این بازی نخستین مسابقۀ بین‌المللی میان دو قوم ایرانی و ترک بوده است (ص 8-12). البته وی توجه دارد که آنچه فردوسی بدین‌سان پرداخته، شاید هیچ شباهتی به بازی عصر سیاوش نداشته، و او آن نوع بازی را که در زمان خود می‌دیده، وصف کرده است (ص 20)؛ بااین‌همه، اگر چنین باشد، باز گزارش فردوسی، کهن‌ترین گزارشی است که از یک چوگان قانونمند به دست رسیده است (همو، 17؛ قس: فردوسی، ۱ / ۳۳۴-۳۳۶).

از سوی دیگر، ازآنجاکه هیچ فرهنگی ناگهان تولد نمی‌یابد و بالبدیهه نیست، پژوهشگران کوشیده‌اند تا شکلهای ابتدایی‌تر و یا حتى شکل وحشی بازیهایی را که چوگان زاییدۀ آنها ست، تصور کنند. برخی از کسانی که تبت را زادگاه چوگان پنداشته‌اند، از اقوامی سخن می‌گویند که با اسب و چوب‌دست، در دشت و ماهور به دنبال شکار سنجاب بودند، اما در تابستان که دیگر حیوانی نمی‌یافتند، توپی به اندازۀ سنجاب می‌ساختند و با آن به بازی می‌پرداختند. لوید که این نظر را نقل کرده، می‌افزاید: «بااین‌همه، اصل ایرانی بودن چوگان، مسلم است» (ص 3). وی پس‌ازاین، روایت اسکندر و نامۀ دارا را نقل کرده، تأکید می‌کند که این بازی از ایران به آسیای صغیر، هند و چین راه یافت.

لاوفر ــ که مانند بسیاری دیگر در آسیای مرکزی به دنبال ریشه‌های چوگان می‌گردد ــ نظر نسبتاً متفاوتی ابراز داشته است. وی پس از نقل نظریۀ کاترمر، به این نتیجه می‌رسد که در آغاز تاریخ مسیحی، چوگان در میان قبایلِ ایرانی‌نژاد آسیای مرکزی تکوین و گسترش یافت. سپس ایشان، بازی را از یک‌سو به پارس بردند و از سوی دیگر به چین؛ اما مرکز حقیقی چوگان ختن است، زیرا چینیان بارها به تجارت اسب چوگان در این سرزمین اشاره کرده‌اند و فهرستهایی از سفارشهای ایشان برای خرید اسب در دست است. به باور او کهن‌ترین سند، متعلق به ۹۸ ق / ۷۱۷ م است (ص 13). بااین‌همه، وقتی که می‌بیند این سند چینی نزدیک ۵۰۰ سال از اسناد پهلوی جوان‌تر است، باز به قبایل ایرانی باز می‌گردد: ایشان همه سوارکار و جنگاورند؛ هیچ بعید نیست که اسب، نخستین‌بار به دست همین قبیله‌های ایرانی رام شده باشد؛ چوگان برای ایشان تنها بازی نیست، بلکه شیوۀ جنگ‌آموزی است؛ بدین‌سان ایشان مکتب سوارکاری جنگی تازه‌ای ایجاد کردند و در شیوۀ جنگ سواره، آیینهای تازه افکندند؛ پس دور نیست که بازی چوگان را ــ که خود جنگ کوچکی است ــ آنها اختراع کرده باشند (همانجا).

اکنون ملاحظه می‌شود که برای دورۀ پیش‌چوگانی، نظریه‌های گوناگونی عرضه شده است که همه بیشتر بر حدس و گمان استـوار‌ند تـا بر سند تـاریخی. در زمـان مـا، شهـابی ــ دانشمنـد ایرانی ــ در مقالۀ پربار خود، نظر دیگری دربارۀ چوگان ابتدایی ابراز می‌دارد که در جای دیگر دیده نمی‌شود. وی بر آن است که بومیـان آسیـای مرکزی نخست به بازی «بزکشی» ــ که عبارت از ربودن لاشۀ گوساله از دست یکدیگر در حال سواری است ــ روی آوردند؛ سپس همین بازی اندک‌اندک به چوگان تبدیل شد (ص 384). اما ماهیت این دو بازی چندان متفاوت است که نمی‌توان این نظر را پذیرفت. بااین‌همه، وی تأکید می‌کند که انتشار چوگان در غرب، از ایران آغاز شد (ص 390).

ازآنجاکه یافتن سرآغاز نوع بازی چوگانی و شکلهای نخستین و زادگاه آن دست‌نایافتنی است، بهتر است مانند شارتیه[۶] (npn.) به این دیدگاه بسنده کنیم که حدود ۰۰۰‘۲ یا ۵۰۰‘۲ سال پیش، قبایل آسیای مرکزی که اسبهای فراوانی داشتند، در بازیها و سرگرمیهای سوارۀ خود از چوب و انواع گوناگون گوی نیز استفاده می‌کردند، اما این بازیها یکسره وحشی و بی‌نظام بود؛ آن بازی تیمی و منظمی که از قوانین نسبتاً روشنی پیروی می‌کند و زاییدۀ تفکر و ارادۀ مردم یک سرزمین است، نخست در ایران پدید آمد، آن‌گاه به نقاط دیگر جهان راه یافت.

 

رساله‌هایی دربارۀ چوگان

با آن همه اعتبار و شهرت که ورزش چوگان در طول زندگی دو سه هزارسالۀ خود داشته، و به‌خصوص از آن جهت که ورزشِ شهریاران بوده است، انتظار می‌رود که نویسندگان یا منشیانِ دربارها رساله‌های مستقلی به آن اختصاص داده باشند. ظاهراً نیز چنین بوده، و اینک نام چندین اثر در این‌باره در دست است، اما خود این آثار ــ که همه به زبان عربی‌اند ــ از میان رفته‌اند. به‌عکس، در زبان فارسی چندین کتاب با نام گوی‌وچوگان به جای مانده است که گاه هیچ رابطه‌ای با چوگان ندارند. این آثار همه از سدۀ ۸ ق / ۱۴ م به این‌سو تألیف شده‌اند.

از این میان دو اثر به‌راستی بازی چوگان را وصف کرده‌اند، اما این وصفها، هیچ‌گاه از حد بیان دلاوری و چالاکیِ سواران، و نیرومندی اسبان و یا زخمه‌های پرتوان درنمی‌گذرد و از خلال آنها آشکارا می‌بینیم که شاعران از ظرافت‌کاریهای بازی، چیزی درنمی‌یافته‌اند. این دو اثر، یکی وصف چوگان‌بازی طهماسب اول صفوی اثر گنابادی ا‌ست که در بخش «چوگان در عصر صفوی»، به‌تفصیل به آن پرداخته شده است؛ دیگری منظومۀ گوی و چوگان میرزا یحیى‌خان سرخوش، منشی سفارت انگلیس است که در ۱۳۱۴ ق در تهران به چاپ سنگی رسیده است.

 

اینک فهرستی از این کتابهای چوگانی، برحسب زمان ارائه می‌شود:

۱. ظاهراً نخستین رسالۀ چوگانی که به دست ما رسیده، «مقالت گوی و چوگان» به نثری سخت مغلق و دیرفهم است که عبدالله فضل‌الله شیرازی (د ۷۳۰ ق / ۱۳۳۰ م) در مدح سلطان تألیف کرده، و در برخی از نسخه‌های تاریخ وصاف‌الحضره نهاده شده است. این متن، در جلد ۴ تاریخ وصاف آمده است (ص ۳۵۸-۳۶۱).

۲. عارفی هروی (د ۸۵۳ ق / ۱۴۴۹ م)، گوی و چوگان، مناظره، یا حال‌نامه (نک‌ : بخش سیر تحول در دورۀ اسلامی).

۳. طالب جاجرمی (د ۸۵۴ ق / ۱۴۵۰ م)، گوی و چوگان، مناظره، به نام عبدالله بن ابراهیم سلطان، در شیراز (نک‌ : آقابزرگ، ۱۸ / ۲۵۳، ۱۹ / ۲۷۳). اصل این کتاب هنوز به‌دست نیامده است.

۴. لامعی بـروسوی (د ۹۳۹ ق / ۱۵۳۲ م)، گوی و چوگـان (نک‌ : دانش‌پژوه، ۸ / ۱۴۵، شم‌ ۲۳۶).

۵. قاسمی جنابادی (د ۹۸۴ ق / ۱۵۷۶ م)، رساله‌ای در ۵۰۰‘۱بیت.

۶. عرفی تبریزی (سدۀ ۱۰ ق / ۱۶ م)، گوی و چوگان، که این کتاب را آقابزرگ (۱۸ / ۲۵۳) معرفی کرده است، ولی ما هنوز اثری از آن را در کتابخانه‌ها نیافته‌ایم.

۷. آذری، گوی و چوگان، از سدۀ ۱۰ ق، به خط میرعلی (نک‌ : دانش‌پژوه، ۷ / ۲۱۵).

۸. یحیی بن عبدالغنی (سرخوش)، منشی سفارت انگلیس، گوی و چوگان (چ سنگی)، ۱۳۱۴ ق / ۱۸۹۶ م (نک‌ : سراسر اثر).

اکنون براساس مجموعه اطلاعاتی که گرد آمده، می‌توان وضعیت کلی را چنین خلاصه کرد: ظاهراً در زمان ساسانیان به این موضوع توجه می‌کرده‌اند، و شاید کتاب مستقلی نیز در این باره تألیف کرده باشند، و بسیار محتمل است که کتاب آیین الضرب بالصوالجة للفرس که ابن‌ندیم (د ۳۸۰ ق / ۹۹۰ م) ذکر کرده (ص ۳۷۶)، ترجمۀ آن باشد، زیرا هم کلمۀ فارسی و کمیاب «آیین» در عنوان کتاب جلب‌نظر می‌کند و هم تأکید ابن‌ندیم بر ترکیب «للفرس: از آنِ فارسیان». در زمان این نویسنده، چوگان هم در سرزمینهای عرب‌نشین رواج داشت، هم در بخشهای ایرانی‌نشین. ازاین‌رو، شاید تأکید بر فارسیان، اشاره به آن داشته باشد که کتاب، ترجمۀ اثری است که اساساً برای ساسانیان تألیف شده بوده است.

 

چوگان در ایران

روایتهای مربوط به چوگان در ایران در این مقاله در ۴ بخش بررسی شده است: روایتهای افسانه‌ای؛ روایتهای نیمه‌تاریخی؛ روایتهای تاریخی از دوران ساسانی؛ و سیر تحول چوگان در دورۀ اسلامی.

 

الف ـ روایتهای افسانه‌ای

۱. سیاوش

در بخشی از داستان سیاوش (ه‌ م) هنگامی که سیاوش به توران پناه می‌برد، افراسیاب او را به چوگان‌بازی دعوت می‌کند. این بازی از چند جهت شایستۀ توجه است: نخست، اصرار افراسیاب به بازی در مقابل سیاوش، نه کنار او؛ دوم، شیوۀ یارگیری افراسیاب که او ۷ تورانی ازجمله برادرش گرسیوز را برای خود برمی‌گزیند و ۷ تورانی دیگر را در گروه سیاوش می‌نهد، اما سیاوش سر باز می‌زند و به افراسیاب می‌گوید که اجازه دهد چنان‌که رسم بازی است، در دو طرف یارگیری کنند و او نیز ۷ ایرانی برگزیند: گر ایدونک فرمان دهد شهریار / بیارم از ایران به میدان سوار / / مرا یار باشند بر زخم گوی / بر آن‌سان که آیین بود بر دو سوی؛ سوم، بازی که گویا در دو مرحله بوده است: یک مرحله، ابراز مهارت در سواری و گوی زدن بود که البته سیاوش در آن همگان را خیره ساخت، و دیگر، بازی میان دو «تیم» در حضور شاه و سیاوش بود که در آن، ایرانیان چنان چیره بودند که سیاوش آن حال را دور از آیین مهمانی دانست و «به زبان پهلوی» از یاران خود خواست به رقیب نیز فرصت بازی دهند؛ و چهارم، این بازیها نیز مانند بیشتر بازیهایی که در طول تاریخ می‌بینیم، با موسیقی و بانگ کوس و کرنا همراه بود (نک‌ : فردوسی، ۱ / ۳۳۴-۳۳۶؛ دبیرسیاقی، ۹۲، ۹۵).

 

تصویر ۱: چوگان‌بازی سیاوش و افراسیاب از شاهنامهای متعلق به سال ۹۳۱ ق / ۱۵۲۴ م، سبک تبریز (اشرفی، ۴۳)

 

در شاهنامه یک جای دیگر (نک‌ : فردوسی، ۱ / ۳۵۳) نیز به بازی سیاوش اشاره شده است و آن هنگامی است که گرسیوز برای بررسی اوضاع و به‌ویژه برای تدارک توطئۀ قتل سیاوش به محل فرمانروایی او می‌رود. سیاوش در مراسم استقبال از گرسیوز، یک بازی چوگان نیز تدارک می‌بیند.

 

 

چوگان‌بازی سیاوش، بارهاوبارها موضوع مینیاتورهایی سخت زیبا در نسخه‌های خطی سده‌های ۸ ق / ۱۴ م به‌بعد بوده است (نک‌ : تصویر ۱). شاید زیباترین آنها مینیاتوری باشد که در ۸۴۱ ق / ۱۴۳۷ م پدید آمده، و اینک از اصل نسخه جدا افتاده است و در موزۀ متروپولیتن آمریکا نگهداری می‌شود.

 

۲. رستم

بنابر شاهنامۀ فردوسی (۱ / ۲۳۸) یک‌بار رستم همۀ بزرگان ایران را به جشنی در نوند مهمان کرد و چوگان یکی از برنامه‌های تفریحی این بزرگان بود.

 

۳. گشتاسپ

یکی دیگر از روایتهای چوگانی، به گشتاسپ فرزند لهراسب باز می‌گردد که از جور پدر به سرزمین روم گریخته، و آنجا دچار تنگ‌دستی و پریشانی شده است. سرانجام روزی به دیدار چوگان‌بازیِ بزرگان روم می‌رود. در پایان بازی، وی چوگانی و گویی از کسی به عاریت می‌گیرد و چنان چالاکی و مهارت به خرج می‌دهد که قیصر را مبهوت می‌سازد. از آن پس، وی که دختر قیصر را در زمان پریشانی به زنی گرفته بود، در دربار او ارجمند می‌گردد (همو، ۱ / ۸۷۷- ۸۷۸؛ دبیرسیاقی، ۱۹۰؛ مُدی، ۴۱-۴۲).

 

ب ـ روایتهای نیمه‌تاریخی

از دوران هخامنشی، هیچ مدرکی در دست نیست که به وجود این بازی در جایی اشاره کند، مگر آنچه طبری، از منبعی ناشناخته نقل کرده است. بنا به این روایت، اسکندر از پرداختن باجی که پدرش فیلیپ به دارا (داریوش سوم، ۳۳۶-۳۳۰ ق‌م) می‌پرداخت، سر باز زد. دارا چوگانی و گویی برای وی فرستاد و پیغام داد که بهتر است او از پادشاهی چشم بپوشد و مانند دیگر کودکان به بازی بپردازد. پاسخ اسکندر چنین بود که شاه همۀ جهان را که همان گوی است، به وی سپرده و چوگان نیز ابزار بازی با آن گوی است (۱ / ۱۹۵). این روایت به چندگونه نقل شده است (نک‌ : ابوعلی، ۱ / ۳۵-۳۷، ترجمۀ فارسی، ۱ / ۹۰-۹۱؛ بلعمی، ۶۹۴-۶۹۵؛ ابن‌اثیر، ۱ / ۲۸۲).

 

ج ـ روایتهای تاریخی از دوران ساسانی

روایتهای ساسانی را به دو بخش کرده‌ایم: ۱. روایتهایی که در متنهای پهلوی آمده‌اند، ۲. آنچه راویان مسلمان از دورۀ ساسانی نقل کرده‌اند:

 

۱. متنهای پهلوی

دو کتاب به این زبان روایاتی دربارۀ چوگان دارند که نشان می‌دهد چوگان در عصر ساسانی، نه‌تنها سرگرمی، که جزئی از برنامۀ آموزشی نجیب‌زادگان و شیوه‌ای برای پرورش جسمانی و روانی اسب و سوار بوده است. یکی از این دو کتاب، کارنامۀ اردشیر بابکان، و دیگری خسرو و ریدک است (نک‌ : تفضلی، ۲۶۰-۲۶۴، ۲۸۹).

در کارنامه، روایت نخست آنجا ست که اردوان به اردشیر، شاهزادۀ جوان ساسانی فرمان می‌دهد هر روز با شهزادگان به نخجیر و چوگان‌بازی بپردازد (ص ۱۵). این ماجرا اگر راست باشد، باید حدود سال ۲۲۰ م رخ داده باشد. همین روایت را فردوسی نیز آورده (نک‌ : ۱ / ۱۱۸۰-۱۱۸۲)، اما کلمۀ چوگان را فرو نهاده است. در دنبالۀ این روایت آمده است که اردوان، چون دید اردشیر فرزندش را در شکارگاه دروغ‌گو خواند، بفرمود که او دیگر «نزد اسبان، یا به نخجیر و چوگان و فرهنگستان (= مدرسه) نشود» ( کارنامه، ۱۹؛ نیز نک‌ : فردوسی، ۱ / ۱۱۸۳).

شاپور، پسر اردشیر، دختر یکی از دشمنان پدر را به زنی گرفت و به همین سبب، امر زناشویی خود و فرزندش هرمزد را از پدر پنهان می‌داشت. روزی هرمزد که هفت‌ساله شده بود، با کودکان در حضور اردشیر به چوگان‌بازی مشغول بود. وی به هنگام بازی، چندان دلیری و گستاخی کرد که اردشیر دریافت وی از نژاد شاهان است؛ و چون دانست که هرمزد نوۀ خود او ست، شادی کرد ( کارنامه، ۱۲۹). این داستان در چندین منبع کهن دیگر نیز با اندکی اختلاف تکرار شده است (مثلاً نک‌ : فردوسی، ۲ / ۱۲۱۶-۱۲۱۷؛ طبری، ۱ / ۲۳۱-۲۳۴؛ نولدکه، ۴۱-۵۰، ۷۶- ۸۸، ۱۰۰-۱۰۳؛ ابن‌اثیر، ۱ / ۳۸۶- ۳۸۹).

متن خسرو قبادان و ریدک عبارت از پاسخهایی است که نوجوانی از نجیب‌زادگان به پرسشهای خسروپرویز می‌دهد تا در دربار به کاری گمارده شود؛ ازجمله می‌گوید که در میدان چوگان خستگی‌ناپذیر و تند و پرنیرو ست، و از زیر تنگ اسب و از فراز سر او، بی‌خطا زخمه می‌زند (نک‌ : ص ۷۳؛ نیز پالیرو، ۵۲۲).

 

۲. روایتهای ساسانی در آثار اسلامی

در منابع اسلامی سده‌های ۳ ق / ۹ م به بعد، چندین روایت هست که به چوگان عصر ساسانی اشاره کرده‌اند. این روایتها اگرچه در چارچوب تاریخ نقل شده‌اند، اما از افسانه‌پردازی هم تهی نیستند. اینک این روایتها نه برحسب زمان تاریخی منابع، بلکه برحسب زمان رخداد عرضه می‌شود.

نخستین گزارش، روایت بسیار مهم ابن‌قتیبه (د ۲۷۶ ق / ۸۸۹ م) است که قطعه‌ای تقریباً ۱۰ سطری است و عیناً از کتاب الآیین نقل شده است. نمی‌دانیم این اثر از کدام‌یک از کتابهای آیین برگرفته شده، اما درهرحال اثری پهلوی بوده که کسی (شاید ابن‌مقفع) آن را به عربی ترجمه کرده است. این قطعه تنها اثری است که به آیینهای بازی و شیوۀ اسب‌داری و گوی زدن اشاره کرده، و به همین سبب، سندی بی‌مانند است (ابن‌قتیبه، ۱ / ۱۳۳-۱۳۴؛ برای ترجمۀ فارسی، نک‌ : آذرنوش، «بازخوانی ... »، ۱۷۲۳-۱۷۳۳).

روایت دیگری که مانند متن یادشده به شخصیت خاصی وابسته نیست، در کتاب التاج منسوب به جاحظ (د ۲۲۵ ق) آمده، و در آن توضیح داده شده است که در زمان ساسانی، برخی کارها بود که در آنها، میان شاه و رعیت هیچ تفاوتی وجود نداشت، مانند بازیهایی چون شطرنج و چوگان. در چوگان سوارکار می‌تواند بدون ترس، چوگان یا اسب خود را جلوتر از پادشاه به حرکت درآورد (ص ۱۳۶- ۱۳۸، ترجمۀ فارسی، ۹۹، که متأسفانه ترجمۀ دقیقی نیست؛ نیز نک‌ : طایی، ۲۸۰؛ سلامه، ۲۷۹).

روایتهای دیگر ما، همه به شخصیتهای معینی مربوط‌اند: در فاصلۀ دو قرن میان هرمز اول تا بهرام پنجم، یک بازی به شاپور دوم (۳۱۰- ۳۷۹ م) در هفت‌سالگی نسبت داده‌اند (فردوسی، ۲ / ۱۲۵۳).

پس از شاپور نخستین شهریاری که چوگان‌بازی کرد، بهرام گور یا بهرام پنجم (ح ۴۲۱- ۴۳۸ م) بود که با شهریاران عرب حیره پیوند داشت و بنا به روایات، نزد ایشان پرورش یافت. بهرام در هفت‌سالگی از شاه منذر می‌خواهد که هنرهای مردانه‌تری به او بیاموزد. وی نیز چندین ورزش ازجمله چوگان را به او آموخت (همو، ۲ / ۱۲۸۹). بهرام تا ۱۸سالگی کاری جز شکار و چوگان نداشت. بعدها به ایران بازگشت، اما چون مورد بی‌مهری پدرش، یزدگرد اول قرارگرفت، دوباره به حیره رفت و به ورزش و چوگان‌بازی مشغول شد (همو، ۲ / ۱۲۹۷). وی هنگامی که بر تخت پادشاهی نشست نیز هیچ‌گاه از چوگان دست نکشید (همو، ۲ / ۱۳۱۷).

فردوسی (۲ / ۱۳۸۹) بهرام را طی حکایتی شگفت به هندوستان می‌کشاند و او در آنجا به شاه هندیان پیشنهاد چوگان‌بازی می‌دهد. بهرام بنا به روایت شگفت دیگری که به او نسبت داده‌اند، در هر موقعیتی به زبانی دیگر سخن می‌گفت: در چوگان‌بازی به پهلوی، در حربگاه به ترکی، اندر مجلس با عامه به دری و ... (گردیزی، ۷۷).

گـزارش بعدی چوگـان بـه عصر خسرو انوشیروان (سل‌ ۵۳۱-۵۷۹ م) باز می‌گردد که طی آن عدی بن زید شاعر و پدرش با دربار او رفت‌وآمد داشتند و به چوگان نیز می‌پرداختند (ابوالفرج، ۲ / ۱۰۱).

همین‌که به عصر خسروپرویز می‌رسیم، روایتهای تاریخی و افسانه‌ای دربارۀ چوگان‌بازی او متعدد می‌گردد: بنا به نخستین روایت، یکی از داییان خسروپرویز به نام بندوی تصمیم می‌گیرد که سردار شورشی، بهرام چوبین، غاصب تخت سلطنت را در بازی چوگان بکشد. به این منظور، یکی از سرداران چوبین را فریفته، بر قتل او تشویق می‌کند؛ اما راز سردار بینوا فاش می‌شود و خود او در همان میدان به ضربۀ شمشیر بهرام چوبین به قتل می‌رسد (فردوسی، ۲ / ۱۷۰۴-۱۷۰۵؛ دینوری، ۸۹-۹۰).

۱۰ سال پس از این ماجرا، خسرو کمر به قتل دایی‌اش بندوی می‌بندد. روزی در شهر حلوان فرمود سراپرده‌اش را در کنار میدان چوگان به پا کنند تا او پیوسته ناظر چوگان‌بازی باشد. در بازی، جوانی شیرزاد نام، سخت نیکو چوگان می‌باخت و هربار که زخمۀ جانانه‌ای می‌زد، شاه بانگ برمی‌آورد: «زِه سَوار». شاه که چون ۱۰۰ بار این جمله را تکرار کرده بود، فرمود برای هر زخمه، ۴۰۰ درهم (مجموعاً ۴۰ هزار) به او بپردازند. چون برات (الصک = چک) به دست بندوی رسید، از پرداختن سر باز زد. همین کار بهانه‌ای شد که شاه فرمود در میدان چوگان دست و پای او را ببُرند و به قتلش رسانند (همو، ۹۷- ۹۸).

خسروپرویز پس از آنکه به یاری رومیان بر بهرام چیره شد، هدایایی عظیم برای شاه روم فرستاد. شاه روم در عوض برای او تندیس سواری را فرستاد که بر اسبی سیمین سوار بود. چشمان اسب دو مهرۀ عقیق بود که میان حدقۀ سفید نهاده بودند. در کنار اسب، میدانی از سیم تعبیه کرده بودند که در میان آن گویی از عقیق سرخ جا گرفته بود. دو گاو سیمین نیز میدان را به دوش می‌کشیدند. هرگاه اسب آب می‌انداخت و آن آب روان می‌شد، چوگان فرو آمده، به گوی زخمه می‌زد و آن را به آن سوی میدان می‌راند و آن‌گاه سوار شتابان خود را به زیر اسب درمی‌افکند ( المحاسن ... ، ۳۹۶- ۳۹۹).

 

تصویر ۲: گوی بازی کردن خسرو و شیرین (انتظامی، ۷۱)

 

داستان «خسرو و شیرین» یکی دیگر از دل‌انگیزترین داستانهای ادبیات فارسی است که نظامی نقل کرده است (ص ۱۹۹-۲۰۰، ۲۰۲-۲۰۳). حکایت با یک بازی چوگان میان بانوان و یاران خسروپرویز آغاز می‌شود و نشان می‌دهد که بانوان نیز در بازی چوگان شرکت می‌کرده‌اند.

از دوران ساسانی یک روایت مهم دیگر نیز ابن‌اسفندیار نقل کرده است (۱ / ۱۵۴). بنابر این گزارش، در طبرستان نیز چوگان رواج تمام داشت (روایتهای بعدی این موضوع را تأیید می‌کند)، زیرا در زمان یزدگرد سوم، مردی به نام آذرولاش بر طبرستان حکم می‌راند. این مرد در بازی چوگان از اسب درافتاد و جان باخت (نک‌ : خواندمیر، ۲ / ۴۰۳؛ کاترمر، I / ۱۲۴).

 

د ـ سیر تحول چوگان در دورۀ اسلامی

گمان نمی‌رود که سنت چوگان‌بازی مردم حیره آن‌قدر دوام یافته باشد که خلیفگان اسلام از آن تقلید کنند. در عوض، مردم ایران در گوشه‌وکنار کشور به بازی ادامه می‌دادند و بی‌تردید از همین زمان بود که چوگان به دربار نیز راه یافت. روایتهای مربوط به ایران از سدۀ نخست آغاز می‌شود: در تاریخ قم آمده است که امیری زردشتی به نام یزدانفاذار که بر ابرشتجان قم حکم می‌راند، در روزهای نوروز با مردم شهر چوگان‌بازی می‌کرد و حتى دو تن از امیران عرب را که در حوالی آن مکان جای گرفته بودند، نیز به بازی خواندند (نک‌ : قمی، ۲۴۴). این روایت نشان می‌دهد که چوگان در ایران به دربارها و خاندانهای بزرگ اختصاص نداشته، بلکه اگر کسی صاحب اسب و برخی امکانات بوده، می‌توانسته است به چوگان بپردازد.

از سدۀ ۱ تا آغاز سدۀ ۴ ق اثر فارسی عمده‌ای باقی نمانده است که در آن بتوان به دنبال چوگان گشت. ازاین‌رو، به‌ناچار به منابع عربی رو می‌آوریم که روایات مفصلی در بر دارند.

ابراهیم بیهقی (۱ / ۳۲۷) گـزارش می‌کند کـه فضل برمکی (مق‌ ۱۸۷ ق / ۸۰۳ م) در خراسان پس از گوی زدن در میدان، همۀ بدهکاریهای مردم را بخشید. در همین روزگار، روایت شگفتی از حسن بن سهل (د ۲۰۳ ق / ۸۱۸ م) نقل شده که گفته است: آداب ۱۰ گونه است؛ ۳ گونه از آنها که «شَهرجانیه» نام دارد، شامل است بر «نواختن عود، شطرنج و چوگان» (نک‌ : حصری، ۱ / ۱۵۵).

در روایتی که خطیب بغدادی (۹ / ۳۵۴) آورده است، در سدۀ ۲ ق / ۸ م، مردم مرو در میدانی محصور چوگان می‌باختند. در این شهر طاهر بن عبدالله (امیر خراسان در ۲۰۷ ق / ۸۲۲ م) گویا در همان میدان محصور، پیوسته به چوگان‌بازی مشغول بود، زیرا مردی رنجور که آرزوی دیدار امیر را داشت، چاره‌ای نیافت جز اینکه از دیوار بالا رود و خود را در میدان بازی در معرض «صولجان» طاهر قرار دهد، اما دو بیت مدح، جان او را نجات داد.

رواج چوگان در خراسان را گوی‌بازی عمرولیث (د ۲۸۷ ق / ۹۰۰ م) که به‌سبب یک‌چشم بودن از بازی منع شد نیز تأیید می‌کند (نک‌ : عنصرالمعالی، ۹۶).

در استانهای طبرستان، گیلان و گرگان اشاره به چوگان غالباً به‌سبب ذکر حوادث مرگباری بوده که برای امیران رخ می‌داده است؛ مثلاً ابوعلی ناصر که تازه در ۳۱۲ ق / ۹۲۴ م به حکومت طبرستان رسیده بود، اسبش در میدان درغلتید و او را مرده از زیر تن اسب بیرون کشیدند (ابن‌اسفندیار، ۱ / ۲۸۸- ۲۸۹؛ قس: اشپولر، ۲ / ۳۹۹). ۱۰ سال پس از آن، وشمگیر سردار خود نانجین را به جنگ ماکان در طبرستان فرستاد، اما او نیز در ۳۲۴ ق در میدان چوگان جان باخت (ابن‌اسفندیار، ۱ / ۲۹۵؛ ابن‌اثیر، ۸ / ۳۲۶-۳۲۷).

اما در بخارا، گویا چوگان آیینی همگانی بود. در ۳۱۸ ق / ۹۳۰ م اشراف‌زاده‌ای زمینی را برای خود در آنجا تدارک دید (اشپولر، همانجا). نصر سامانی (حک‌ ۳۰۱-۳۳۱ ق / ۹۱۴-۹۴۳ م) گویا بیش از همه چوگان‌دوست بود. شاعری زمین چوگان او را که باران نمناک کرده بود، وصف کرده است (ثعالبی، یتیمة ... ، ۴ / ۸۵).

در همین روزگار، دو امیر صفاری از سیستان به دیدن نصر آمده بودند. این دو تنها زمانی به حضور امیر باریافتند که در زمین ریگستان بخارا توانستند از ۱۲هزار سوار سامانی گوی سبقت را بربایند. این صحنه چنان شورانگیز بود که یک امیر عرب به زبان فارسی بانگ زد: «آباد باد آن شهر که چنین مردم خیزد و پرورد» ( تـاریخ ... ، ۳۲۹؛ برای تفصیل، نک‌ : آذرنوش، چالش ... ، ۳۳۳). این روایت نشان می‌دهد که بازی چوگان، جزئی از برنامه‌های نظامی سپاه ماوراء‌النهر بوده است. سامانیان در زمین چوگان تلفات سنگینی نیز متحمل شده‌اند؛ مثلاً عبدالملک (د ۳۵۰ ق / ۹۶۷ م) در میدان چوگان جان باخت (گردیزی، ۳۵۴؛ حمدالله، ۳۸۱).

در همین روزگاران بود که چوگان در قالب استعاره‌هایی شاعرانه و زیبا به ادبیات فارسی راه یافت و رودکی (د ۳۲۹ ق / ۹۴۱ م) ظاهراً نخستین کسی است که آن کلمه را به کار برده است (نک‌ : ص ۱۲۸، ۲۱۷، جم‌ ).

غزنویان که به جای سامانیان آمدند، تقریباً همۀ سنتهای ایشان ازجمله چوگان را حفظ کردند. خود سلطان محمود چوگان‌باز زبردستی بود. برادرش ناصر برای ثعالبی، نویسندۀ معروف، روایت کرده است که هنگام بازی، کلاه شاه به زمین افتاد. او نیز به احترام شاه، کلاهش را به زیر انداخت و از شاه جایزه ستاند (نک‌ : خاص ... ، ۱۷۳). افزون بر این، می‌دانیم که فرخی در یکی از قصاید بزرگ خود، چوگان‌بازی محمود را وصف کرده است (ص ۲۱، ۹۶، نیز در مدح امیر ابویعقوب بن یوسف، نک‌ : ۱۲۴-۱۲۶).

از دوران مسعود غزنوی چند گزارش قابل‌توجه در تاریخ ابوالفضل بیهقی آمده است. ازجمله آنکه مسعود دستور داد صفه‌ای بزرگ در بیرون غزنه بسازند. چون کار آن در ۴۲۳ ق / ۱۰۳۲ م پایان یافت، سلطان بار عام داد و از صفه به میدان چوگان رفت (نک‌ : ۲ / ۴۸۲). غزنه میدان دیگری به نام «کوشک سفید» نیز داشت و می‌دانیم که مسعود در ۴۲۵ ق / ۱۰۳۴ م در آن بازی کرده است (همو، ۲ / ۶۳۵).

ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود (۲ / ۴۸۰) به مردی بگتکین نام اشاره می‌کند که حاجب مسعود، و ملقب به «چوگانی» و «چوگان‌دار محمودی» بود. متأسفانه بیهقی هیچ علتی برای این نام‌گذاری ذکر نمی‌کند؛ اما هرچه هست، این نخستین‌بار است که به کلمۀ «چوگان‌دار» برمی‌خوریم. این واژه در سدۀ ۷ ق / ۱۳ م دوباره به جوکندار معرّب می‌شود و در سرزمین ممالیک انتشار می‌یابد. این‌گونه لقب، البته بیهوده نبوده، و بی‌گمان این مرد، کار نگهداری از چوگانها و گویها و زین‌وبرگ اسبهای چوگانی را بر عهده داشته است. شگفت آنکه وی از مردی دیگر به نام بایتگین نام می‌برد که غلام استادش بونصر مشکان بوده است و بعدها، در خدمت پسر سلطان مسعود، «به کاری خاص‌تر» مشغول می‌گردد که همانا چوگان‌داری و سلاح‌داری امیر بوده است، اما هیچ‌گاه به این مرد لقب چوگان‌دار داده نشد (نک‌ : ۳ / ۸۹۲).

در میانه‌های سدۀ ۵ ق / ۱۱ م، چوگان به گونه‌ای در طبرستان رواج یافته بود و حوادث مرگبار آن‌قدر تکرار می‌شد که عنصرالمعالی در قابوس‌نامه بابی دربارۀ چوگان گشود (ص ۹۶) و در آن به جای آموزش چوگان، آیین خویشتن‌داری و احتیاط را توصیه کرد. ازجمله اینکه بازی ۴ به ۴ انجام شود تا خطر آن کاهش یابد.

طی سدۀ ۵ ق، سلجوقیان نیز عنایتی خاص به چوگان نشان دادند، به‌خصوص که بزرگ‌ترین شهریار ایشان، ملکشاه، خود چوگان‌باز بود. راوندی می‌نویسد که او «در سواری و گوی باختن به غایت چالاک بود» (ص ۱۲۵). وی در ۴۷۹ ق / ۱۰۸۶ م برای نخستین‌بار به بغداد رفت، اما پیش از آنکه به خدمت خلیفه برسد، در میدان شهر (الحلبة) به چوگان‌بازی پرداخت. ابن‌اثیر که این روایت را آورده (۱۰ / ۱۵۵-۱۵۶؛ نیز نک‌ : کاترمر، I / ۱۲۷)، برای نخستین‌بار کلمۀ «جوکان» را به جای «صولجان» به‌کار برده است. وزیر نام‌آور ملکشاه، خواجه نظام‌الملک، نظر شگفتی در این باره دارد. وی می‌گوید که برای ارزیابی اوضاع کشورهای دیگر، رسولان باید همه چیز آن سرزمینها، ازجمله چوگان‌بازی آنها را زیر نظر داشته باشند (ص ۱۲۱).

پسران ملکشاه نیز چوگان‌باز بودند. زمین خوردن سلطان سنجر (سل‌ ۵۱۱-۵۵۲ ق / ۱۱۱۷-۱۱۵۷ م) در میدان چوگان را امیر معزی در یک دوبیتی معروف جاودان کرده است (نک‌ : حمدالله، ۷۴۸- ۷۴۹).

در این زمان اسپهبدان طبرستان، به چوگان شکوهی تمام بخشیده، و برای امور آن گویا سازمانی تشکیل داده بودند، زیرا ابن‌اسفندیار (۲ / ۱۲۱-۱۲۲) پس از وصف تجمل بارگاه اسپهبد حسام‌الدوله شهریار می‌نویسد که وی هرگاه آهنگ چوگان می‌کرد، ۱۵۰ اسب چوگانی، با زین و برگ و سرآخور به میدان می‌آورد تا هرکه سرِ بازی دارد، از اسبهای او استفاده کند. پیرامون میدان، پیوسته گروهی با ظرفهای آب ایستاده بودند تا سواران تشنه را شربت دهند. شهریار خود برخلاف همه، قبایی تنگ به تن می‌کرد، کلاه را با سربندی می‌بست و کمری مرصع با لوحهای یشم «قُلْ هُوَ اللّٰهُ اَحَدٌ» و «یٰس» بر میان می‌نهاد؛ پس از بازی و رفتن به گرمابه، همۀ آن جامه را به دیگران می‌بخشید.

سلطان محمد سلجوقی (سل‌ ۴۹۸-۵۱۱ ق / ۱۱۰۵-۱۱۱۷م) که خود چوگان‌باز بود، در جنگ با اسپهبدان طبرستان به چیزی دست نیافت، به همین سبب ــ برای حفظ امنیت ــ از حسام‌الدوله خواست تا فرزندش را به خدمت او بفرستد. هنگامی که شهزاده علاءالدوله به اصفهان رسید، سلطان محمد برای آنکه آداب پذیرایی را به کمال رساند، او را نخست به میدان چوگان، و سپس به مجلس شراب برد (همو، ۲ / ۳۵).

چند سال بعد، برادر این شاهزاده که قارن نام داشت، برای دیدن سلطان ــ که به بغداد رفته بود ــ به آن شهر شتافت و مورد استقبال شاهانه قرارگرفت. در بغداد «عرب و عجم به دیدار او به نظاره آمدند؛ و چون به میدان، گوی به چوگان گرفتی، هیچ خلق از وی نتوانستی ربود» (همو، ۲ / ۳۶).

باز از طبرستان روایتی شگفت به جای مانده است. اسپهبد رستم (حک‌ ۵۳۶-۵۶۰ ق / ۱۱۴۲- ۱۱۶۵ م) که در ۶۰سالگی احساس بیماری می‌کرد، خواست زمان مرگ خود را بداند. برای این کار به میدان چوگان رفت و سوار شد و گوی به چوگان گرفت. پس از چندی گوی‌زنی، اظهار داشت که مرگ او «اول فروردین، نوروز فارسیان» است. از عجایب آنکه او ۱۷ فروردین ماه سال بعد درگذشت (همو، ۲ / ۱۰۵).

در تاریخ طبرستان حکایتی دربارۀ تاج‌الملوک، پسر مرداویج نیز آمده، و دربارۀ او گفته شده است که در جهان چابک‌سوارتر از او کس نبود. او هنگام چوگان‌بازی، دو سکه روی رکاب در زیر پای خود می‌نهاد و تا نیمروز بازی می‌کرد و سکه‌ها در جای خود باقی می‌ماندند (نک‌ : ابن‌اسفندیار، ۱۱۳).

در میانه‌های قرن ۶ ق / ۱۲ م، نخستین فرس‌نامۀ فارسی پدید آمد. اهمیت موضوع در آن است که تاکنون، فرس‌نامه‌ای پیش از اواخر قرن ۸ ق / ۱۴م نمی‌شناختیم؛ اما نویسندۀ کتاب، مبارک بن زنگی معروف به قیم، به قول خودش از جوانی، چابک و چوگان‌باز بود (گ ۳ الف). وی دو سه بار به چوگان اشاره کرده است، اما در ستایش اسب «سبز خنگ» خود، حکایت بی‌سابقه‌ای دارد و گوید: با چوگانی بر این اسب می‌نشست و در صحرا خرگوشان خفته را می‌جهانید و به ضربۀ چوگان می‌کشتشان (گ ۸ ب).

سنت چوگان در میان خوارزمشاهیان همین روزگار همچنان پابرجا بود. مثلاً سلطان محمد خوارزمشاه، در راه عراق با گروهی از ازبکان جنگید و سرانشان را اسیر کرد و به همدان برد. در آنجا، وی اسیران را هر روز کنار میدان می‌ایستاند و خود به چوگان‌بازی می‌پرداخت. او کار را بر امیر بزرگ ازبک، نصرت‌الدین سخت‌تر گرفت، زیرا وی را با غل‌وزنجیر کلان به میدان می‌آوردند، اما اندکی بعد او را بخشید و اجازه داد بر اسب نشیند و با سلطان چوگان ببازد (نسوی، ۲۴-۲۵).

 

فرزند این سلطان، جلال‌الدین خوارزمشاه (سل‌ ۶۱۷- ۶۲۸ ق / ۱۲۲۰-۱۲۳۱ م) نیز به این ورزش می‌پرداخت، زیرا در ۶۲۵ ق در میدان بود که خبر سرکشی برادر را به او رساندند. وی در دم، چوگان بیفکند و به کار جنگ پرداخت (ابن‌اثیر، ۱۲ / ۴۷۵؛ کاترمر، I / ۱۲۷).

این‌همه روایت چوگانی که از دورانهای باستان تا قرن ۷ ق / ۱۳ م نقل شد، نشان می‌دهد که چوگان در قالب فرهنگی اصیل، آمیخته به هنر و ادب، پیوسته در ایران رواج داشته است. در همین دورانها ست که شاهان ایران در بغداد گوی می‌زنند و سلطان قطب‌الدین در هند جان خود را در بازی از دست می‌دهد (۶۰۷ ق / ۱۲۱۰ م؛ نک‌ : سهیلی، ۹)، و گویند غازان ایلخانی (سل‌ ۶۹۴-۷۰۳ ق / ۱۲۹۵-۱۳۰۴ م) هر روز صبح در تبریز تیراندازی و چوگان‌بازی می‌کرده است. چوگان نه‌تنها از لوازم دلیری و جنگاوری است، بلکه آیین جوانمردی و نیک‌منشی را نیز به بازیکنان می‌آموزد. برای مردان آن زمان، حتى غیرنظامیان، گویی چوگان ندانستن، به نوعی عیب به شمار می‌آمد. در سراسر روایاتی که نقل شد، حتى یک بار دیده نشده است که سلطانی، پیش از دعوت افراد گوناگون از آنان بپرسد که آیا چوگان‌بازی می‌دانند؟

مولانا جلال‌الدین (د ۶۷۲ ق / ۱۲۷۳ م) که ظاهراً آشنایی‌اش با چوگان از محدودۀ چند استعاره فراتر نمی‌رود، در این باب سخن آخر را زده است. وی گوید: فرمانروایان اگر بخواهند آیین جنگاوری را بیاموزند، باید به چوگان‌بازی بپردازند (نک‌ : آربری، ۱۴۶؛ نیز شهابی، ۳۸۶).

به‌رغم این‌همه عنایت به چوگان، شگفت است که هیچ‌کس به اندیشۀ نگاشتن کتابی دربارۀ آیینها و قواعد آن نیفتاده است؛ وصف صحنه‌ها و دلاوریهای بازیکنان و یا رساله‌های صوفیانه، بر بُعد فرهنگی چوگان دلالت دارند، اما چیزی دربارۀ فنون آن به دست نمی‌دهند. تنها کتابی که به یکی دو نکتۀ اساسی اشاره کرده، از آنِ فخر مدبر در سدۀ ۷ ق / ۱۳ م است که او هم به تربیتِ اسب چوگانی بیشتر توجه کرده است. مهم‌ترین توصیۀ او برای تربیت اسب چوگانی آن است که نخست، کره را باید در «ناوَرد» (مانژ یا مسیری که برای حرکت اسب ترسیم می‌کنند) خوب نرم و فرمان‌بُردار کرد. اما برای چوگان، وی نقشه‌هایی شامل مثلثهای بدون قاعدۀ به‌هم‌پیوسته ترسیم می‌کند، و می‌گوید که اسب را باید با حالت چهارنعل در این مسیر تازاند و همین‌که اسب به فراز ساق مثلث می‌رسد، باید به روی دو پای خود چرخی بزند و از ساق دیگر مثلث فرود آید (ص ۲۰۷). این کار تقریباً همان است که چوگان‌بازان امروز نیز انجام می‌دهند.

از سدۀ ۸ ق / ۱۴ م، فرس‌نامه‌ای به جای مانده است که به وجود بازی در گوشه‌ای از ایران اشاره می‌کند. محمد بن محمد در ۷۶۷ ق / ۱۳۶۶ م، فرس‌نامه‌ای برای حاکم لار در جنوب ایران تألیف کرد و در وصف آن حاکم چنین نوشت که او در سواری و آداب گوی‌زدن از همه برتر است (گ ۳ ب). جالب آنکه او مانند چوگان‌بازان ایرانی چند دهۀ پیش، بهترین اسب چوگان را اسب کردی می‌داند (گ ۴۴ الف).

از این زمان به بعد، دیگر روایت قابل ذکری به دست نرسیده است، مگر اینکه روایت افسانه‌گون تیمور لنگ (د ۸۰۹ ق / ۱۴۰۶ م) را جدی بگیریم: او که چوگان را در سرزمینهای خود گسترش داده بود، دستور می‌داد که سربازان، با سر بریدۀ دشمنانش چوگان‌بازی ‌کنند. جالب آنکه سایکس (ص ۳۴۰) و دیم (ص ۱۸۸) و بسیاری از خاورشناسان که این روایت را آورده‌اند، به شعر حافظ نیز بیهوده ارجاع داده‌اند.

از این به بعد، بیشتر داستانهای تمثیلی‌اند که به چوگان اشاره کرده‌اند. از همه مشهورتر حال‌نامه است که آکنده از استعاره‌های چوگانی است (نک‌ : بخش رساله‌ها، در همین مقاله) و نیز سلامان و ابسال جامی (د ۸۹۸ ق / ۱۴۹۳ م) که در آن به بازی سلامان با چند نوجوان اشاره شده است (نک‌ : ص ۱۵۹).

 

عصر صفوی

در دورۀ فرمانروایی صفویان، هم کشور پاره‌پارۀ ایران وحدت و هویت یافت و هم چوگان ــ در کنار انبوهی هنر دیگر ــ به اوج خود رسید. در شهر قزوین که دومین پایتخت صفویان بود، بازیهای پرشکوهی برگزار می‌شد که به روایتهایی در این‌باره اشاره خواهد شد؛ اما در اصفهان بود که چوگان به نوعی بازی رسمی دربار صفوی شد و چندان اهمیت یافت که گویی در نقشۀ بازسازی پایتخت جدید، مکان آن را در میان زیباترین ساختمانهای شهر از پیش معین کرده بودند.

ایوان کاخ عالی‌قاپو بر میدان مشرف بود و از فراز آن، شاه و بزرگان دربار و سفیران بیگانه می‌توانستند چوگان‌بازی سوارکاران و بازیهای دیگری را که در آن زمان معروف بود، تماشا کنند. میدان نقش‌جهان که میان عالی‌قاپو و مسجد شاه (امام خمینی امروز) و دروازۀ بازار بزرگ و مسجد شیخ لطف‌الله قرارگرفته، ۵۶۰ متر طول، و ۱۶۰ متر عرض دارد. اما زمینی که در آن چوگان می‌باختند، در میانۀ میدان بزرگ به وسیلۀ دو میلۀ سنگی در هر طرف مرزبندی می‌شد. این میله‌ها که دروازه‌های میدان چوگان بودند، در هر طرف به فاصلۀ ۷ متر و۳۰ سانتی‌متر از یکدیگر قرار دارند که تقریباً با اندازه‌های استاندارد امروز برابر است. این ۴ میلۀ سنگی، خوشبختانه هنوز در میدان اصفهان برپای‌اند و از شکوه دوران صفوی سخن می‌گویند (تقریباً همۀ پژوهشگران زیباییهای میدان نقش‌جهان را توصیف کرده‌اند؛ برای مثال، نک‌ : دیم، ۲۵۴-۲۶۱؛ لوید، ۱۸؛ سورن پهلَو، ۳).

زیباییهای بی‌پایان چوگان، وضعیتهای شورانگیزی که مبارزۀ سواران ایجاد می‌کند، شکلهای بی‌مانندی که اسبهای آراسته و نیرومند به هنگام جست‌وخیز و ایست‌وتاخت پدید می‌آورند، همه موجب شد که چوگان به درون هنر اصفهانیان، و حتى زندگی هرروزه‌شان نفوذ کند. اکنون پس از گذشت ۳۰۰-۴۰۰ سال، هنوز می‌توان پارچه‌های قلمکار اصفهانی را که صحنه‌های چوگان بر آنها نقش بسته، از مغازه‌های اصفهان خرید؛ هنوز پرده‌های چوگانی بر در اتاقهای برخی از ایرانیان آویزان است؛ هنوز مردم ایران مینیاتورهای زیبایی را که تصویر بازی چوگان بر آنها ست و در قابهای خاتم‌کاری‌شده جای گرفته‌اند، به یکدیگر هدیه می‌کنند؛ هنوز در دکان عتیقه‌فروشان شهر، کاشیهایی می‌توان یافت که چوگان‌بازی زیبا و سخت آراسته روی آنها جلوه‌گری می‌کند و بی‌تردید از خانۀ کهنۀ یکی از اعیان شهر به دست آمده‌اند.

 

تصویر ۲: گوی بازی کردن خسرو و شیرین (انتظامی، ۷۱)

 

 

جالب آنکه نقاشان اصفهان کمتر به این فکر افتاده‌اند که ساخت فنی مینیاتورهای خود را که از هرگونه ژرف‌نمایی تهی است، تغییر دهند و تحولی در آنها ایجاد کنند، زیرا می‌بینند که هنوز این‌گونه نقاشی، خریداران بیشتری را به خود جلب می‌کنند.

اطلاعاتی که از دوران صفوی به جای مانده‌اند، به دو دستۀ اصلی تقسیم می‌شوند: نخست مجموعۀ روایاتی است به شعر و نثر که نویسندگان همان روزگار به جای گذاشته‌اند؛ دوم اطلاعاتی که از گزارشهای مأموران و جهانگردان بیگانه به دست می‌آید. اینک برخی از این گزارشها نقل می‌شود:

حسن روملو در اثنای گزارشهای خود، یادآور می‌شود که در میدان صاحب‌آبـاد شهر تبریز ــ که آن روز پایتخت ایران بود ــ گروهی در حضور شاه طهماسب به چوگان‌بازی پرداختند (۳ / ۱۲۲۵). اما طهماسب اول همیشه تماشاگر نبود، بلکه در بازی هم مهارت بسیار داشت. میشل مامبره که در ۹۴۷ ق / ۱۵۴۰ م به نمایندگی از جـانب دولت ونیز بـه پایتخت ایران ــ تبریز ــ آمد نقل می‌کند که روزی به تماشای چوگان‌بازی شاه رفت. در آن روز، شاه با برادر خود بازی می‌کرد. هریک از دو برادر، در یک گروه ۵ نفری بازی می‌کردند. گویشان چوبی «و اندکی از تخم‌مرغ بزرگ‌تر بود». انبوه مردم نیز از پس دیوارهای کوتاهی که پیرامون میدان را گرفته بود، به تماشای بازی آمده بودند (ص ۳۶).

کاترمر از قول «تاریخ‌نگار کردان» (نسخۀ‌ خطی) چنین نقل می‌کند که طهماسب، فرزندان اعیان کشور را در دربار خود گرد می‌آورد تا استادان فن، ۳ هنر به ایشان بیاموزند: «تیر انداختن، چوگان باختن و اسب تاختن» (I / ۱۲۹).

اما آنچه چوگان‌بازی طهماسب شاه و درباریانش را جاودان ساخته، کتاب کوچکی به شعر است که قاسمی جنابادی / گنابادی در وصف چند بازی سروده است. نام این کتاب که در نسخۀ در دسترس ما (خطی آستان قدس، شم‌ ۳۸۳‘۸) تنها مثنویات قاسمی خوانده شده، در حقیقت گوی و چوگان یا کارنامه بوده، و در ۹۴۷ ق / ۱۵۴۰م به نظم کشیده شده است.

گنابادی در بخشی از کتاب به توصیف چوگان‌بازی شاه طهماسب می‌پردازد، اما پیش از آن در گفتاری دراز، زمین چوگان، اسب شاه، هم‌بازیهای شاه چون القاس / القاص میرزا (برادر سرکش شاه)، شروان، سام میرزا (مؤلف تحفۀ سامی)، بهرام میرزا (برادر دیگر شاه)، و دیگر بازیکنان را می‌ستاید (گ ۶ ب، ۷ الف ـ ۱۲ الف). از انبوه استعاره‌هایی که در توصیف چوگان‌بازی طهماسب به‌کار رفته است، هیچ‌گونه اطلاع فنی دربارۀ بازی به دست نمی‌آید؛ جز اینکه گویا سرچوبهای چوگان، هلالی‌شکل بوده‌اند (گ ۱۲ الف).

پس از توصیفات شاعرانه که حدود ۴۰ بیت را دربر می‌گیرد، بازیِ نخست با فریاد «احسنت احسنت بارک الله» پایان می‌پذیرد و شاه اجازه می‌دهد که بازی دوم آغاز شود و این بار خود شاه طهماسب به تماشا می‌نشیند (گ ۱۲ ب). بازی سوم را سام‌میرزا، و بازی چهارم را شهزاده بهرام که بی‌تردید همان بهرام میرزا، برادر شاه است، رهبری می‌کنند (گ ۱۳ الف).

در هیچ جای این کتاب به محل برگزاری این بازیها اشاره نشده است؛ اما از آنجا که میان سالهای ۹۵۵-۱۰۰۰ ق / ۱۵۴۸-۱۵۹۲ م قزوین پایتخت ایران بود، بعید نیست که بازی شاه طهماسب هم در یکی از میدانهای آن شهر برگزار شده باشد.

در زمان شاه عبـاس اول (سل‌ ۹۹۶- ۱۰۳۸ ق / ۱۵۸۸- ۱۶۲۹ م) چوگان به اوج شهرت و اعتبار رسید و یکی از بزرگ‌ترین و زیباترین میدانهای جهان، به آن اختصاص یافت. روایتهای مربوط به چوگان در زمان شاه عباس نسبتاً متعدد و بسیار مهم‌اند و کهن‌ترین آنها احتمالاً گزارشی است که در سفرنامۀ برادران شرلی آمده است، از این قرار: «جلو خانه، زمینی بسیار زیبا ــ که تقریباً ده جریب فرنگی (= اکر) مساحت داشت ــ واقع بود که سخت مسطح شده بود. آن‌گاه شاه پایین رفت و همین‌که دهانۀ اسب را گرفت [که سوار شود]، بانگ طبل و کرنا به‌پا خاست. سواران با خود شاه، ۱۲ نفر بودند که به دو دستۀ شش‌تایی در دو طرف تقسیم شدند. هر یک از ایشان چوگانی بلند تقریباً به قطر انگشت دست، برگرفته بودند. بر سر چوگانها، چوب کوچک‌تری به شکل سرِ چکش تعبیه شده بود. پس از آنکه سواران از هم جدا شده، روبه‌روی یکدیگر قرار گرفتند، کسی به میان میدان رفت و گویی چوبین میان سواران افگند. از آنجا که دروازه‌ها را در دو طرفِ زمین نهاده‌اند، سواران همین‌که بازی را آغاز کردند، با چوگانهای خود، گوی را از یک سو به سوی دیگر می‌راندند، درست مانند بازیِ فوتبال ما در انگلستان. هر بار که شاه گوی را در جلو خود به دست می‌آورد، باز بانگ طبل و کرنا برمی‌خاست. بارها پادشاه جلو پنجره نزد سر آنتونی آمد و پرسید که آیا از بازی خوشش می‌آید؟» (ص ۷۰-۷۱، نیز ترجمۀ فارسی، ۷۱، که متأسفانه چندان دقیق نیست؛ نیز نک‌ : سایکس، ۳۴۱؛ شهابی، ۳۸۷). شگفت آنکه واتسن این بازی را دربارۀ اکبرشاه، فرمانروای هندوستان نقل کرده است (نک‌ : ص ۲۳).

چند سال پس از برادران شرلی، پیترو دلا واله (ه‌ د، واله)، جهانگرد ایتالیایی، دربارۀ بازی چوگان و زمین این بازی در قزوین می‌نویسد: این میدان به بزرگی و زیبایی میدان اصفهان نیست، اما بسیار طویل و درازای آن تقریباً ۳ برابر پهنای آن است. این میدان البته مخصوص بازی چوگان (pall-mall: در ترجمۀ انگلیسی) است. برای این زمین دو دروازه نهاده‌اند: یکی در بالا و یکی در پایین زمین. ستونهای پیرامون زمین کهنه و بدساخت‌اند، اما در میانۀ هریک از طرفهای زمین، کوشک کوچکی برای شاه ساخته‌اند که ایوانهای متعدد دارد. این ایوانها نیز تنها برای آن ساخته شده‌اند که در آنها بایستند و بازی را تماشا کنند. پنجره‌های یکی از این دو کوشک را پرده‌پوش کرده‌اند که احتمالاً به بانوان اختصاص دارد. پشت این کوشک هم سراسر باغ است (ص ۱۷۳). اینک می‌توان میدانی را که برادران شرلی وصف کرده بودند، بهتر شناخت، و مثلاً حدس زد که مراد از پنجره، احتمالاً ایوانهای کوشک شاهی در کنارۀ زمین بوده است.

اما واله در دنبالۀ گزارش خود اطلاعات دیگری نیز به دست داده است. وی پس از ذکر برخی مراسم و به‌خصوص توصیف اجـرای موسیقی در میـدان می‌نویسد: «شاه هرگاه اراده کند ــ و تقریباً هر روز بعدازظهر چنین اراده می‌کند ــ بازی چوگان، همراه با نوای آلات موسیقی آغاز می‌شود. آنگاه هرکس که بازی می‌داند و میل به آن دارد، فرا می‌آید. غالباً شاه خود کسانی را که نیک چـوگان می‌بـازند ــ هرچند کـه به درجۀ عالی نباشد ــ به بازی فرا می‌خواند. شاه خود نیز بازی می‌کند و این کار را مانند هر کار دیگر، سوار بر اسب و مجهز به وسایل معمول ایرانیان انجام می‌دهد. وی در بازی چالاک است و شاید از همۀ دیگر بازیکنان بهتر باشد. چوگان بسیار شبیه به آن بازی‌ای است که مردم فلورانس پیاده، و با یک گوی بادکردنی به نام کالچیو انجام می‌دهند. چوگان‌بازان به دو دسته تقسیم می‌شوند، و چون گوی نخست را هرکس که بهتر می‌تواند، می‌زند و در این باره نظم و ترتیبی برقرار نیست؛ هر گروه می‌کوشد گوی را برباید و آن را از میانۀ دروازه‌ای که در طرف مقابل قرار دارد، بگذراند؛ این کار، یعنی بُرد در بازی. نیز به همین سبب است که می‌بینم مردم در بالا و پایین زمین اجتماع می‌کنند تا ببینند چه کسی برنده می‌شود» (ص ۱۷۴).

واله سپس میان چوگان ایرانی و بازی مردم فلورانس مقایسه‌ای کرده، می‌گوید که ایرانیان برخلاف هم‌میهنان او که بسیار خشونت به خرج می‌دهند، بسیار شرافتمندانه‌تر بازی می‌کنند، به‌خصوص که تعدادشان در بازی کمتر است: «۵ یا ۶ نفر در هر طرف؛ و من نمی‌دانم چرا؟ شاید ضرورت چنین ایجاب می‌کند؛ اهل فن علتش را می‌دانند» (ص ۱۷۵)؛ سپس می‌افزاید که ایشان نه همدیگر را به خشونت پس می‌رانند و نه به یکدیگر ضربه می‌زنند، بلکه تنها گوی را که از چوب سبکی ساخته شده، می‌زنند و آن را از میان زمین به پیش می‌برند. گوی را ــ برخلاف ایتالیاییها ــ با دستۀ چـوگان نمی‌زنند، بلکه برای این کـار از سر چوب استفاده می‌کنند که اندکی خمیده است و بهتر می‌تواند گوی را برباید. چوگانها بسیار نازک‌اند و آهنی در سر آنها به کار نرفته است. نیز چوگان را تنها باید با دست راست زد.

در نظر واله، مهارت و چالاکی در بازی اساساً در آن است که سوار، اسب را به تاخت دنبال گوی بتازد، در صورت نیاز، اسب را بازگرداند و باز به سرعت بتازد و گوی را پیش از دیگران بزند. یکی دیگر از روشهای بازی این است که سوار اگر نتوانست خود گوی زند، دست‌کم رقیب را از پیش‌تاختن باز دارد تا گوی به دست او نیفتد؛ اما برای موفق شدن در این کارها، هم سوار باید سخت ماهر و چالاک باشد و هم اسب او، و این به آن معنا ست که اسب و سوار باید همۀ حرکتهای لازم در میدان را که برای جنگ هم لازم‌اند، به نیکی تمام تمرین کرده، و آزموده باشند. وی در پایان، از گفتارهای خود چنین نتیجه می‌گیرد که: «خلاصه این بازی به‌راستی از همۀ بازیهای مشابه نزد ما دل‌نشین‌تر است و اگر در لباسهای یک‌شکل و زیبا انجام پذیرد، شایستۀ بانوان دربارهای اروپا خواهد بود» (همانجا، نیز ترجمۀ فارسی، ۲۹۴-۲۹۵).

در همان زمان که پیترو دلا واله در ایران بود، سیلوا ای فیگروا، از جانب پادشاه اسپانیا، به سفارت، عازم ایران شد. وی در ۱۰۲۶ ق / ۱۶۱۷ م به ایران رسید. او هنگام توصیف اوضاع‌واحوال شهر شیراز، از چوگان نیز سخن می‌گوید و این سند ــ از آنجا که دربارۀ چوگان شیراز، دو سه روایت بیشتر در دست نیست ــ اهمیت می‌یابد: «همۀ روزهای جمعه که تعطیل هفتگی ایرانیان و دیگر مسلمانان است، بیشتر اهالی شهر بیرون می‌روند. این جمعیت، پیاده و سواره، به میدان عمومی شهر می‌روند. در میدان، سربازان و اشخاص سرشناس به مسابقۀ دو و چوگان‌بازی با اسب می‌پردازند که مشق نظامی و تفریح همیشگی آنها ست. پیادگان که بیشتر مرد هستند تا زن، پس از آنکه مدتی به تماشای این بازیها پرداختند، برای گردش به باغها می‌روند» (ص ۱۵۸). وی در سیاهۀ ارمغانهایی که برای شاه عباس آورده بود، «به ۶ دست لباس مخصوص چوگان‌بازی» اشاره می‌کند که وجه آن برای من روشن نشد (ص ۲۶۲).

چوگان‌بازی شاه عباس، نظر نویسندگان ایرانی را نیز جلب کرده است. هرچند که هیچ‌کس برای او چوگان‌نامه‌ای، مانند آنچه گنابادی برای طهماسب اول سروده، ننگاشته است. وقایع‌نگاران زمان او، به‌سبب علاقۀ به‌راستی شدیدی که شاه به بازی چوگان داشت، ناچار شده‌اند بارها به بازی او در گوشه و کنار ایران اشاره کنند (برای نمونه‌های مختلف، نک‌ : فومنی، ۱۳۵-۱۳۶؛ منجم، ۲۳۴، ۳۳۵، ۳۵۳، ۴۳۹).

گزارشهایی از چوگان‌بازی در زمان پادشاهان دیگر صفوی، مانند شاه عباس دوم و شاه سلیمان نیز وجود دارد که ناظر بر رواج فراوان این بازی در آن دوره‌ها ست (نک‌ : تاورنیه، ۳۶۵, ۵۲۱, ۵۴۹؛ سانسون، ۶۳؛ شاردن، III / ۱۸۱-۱۸۲، ترجمۀ فارسی، ۳ / ۲۵۳-۲۵۴).

 

چوگان، مرگ و زندگی دوباره

از اواخر دوران صفوی به‌بعد، دیگر کسی دربارۀ چوگان ایران سخنی نگفته است؛ نه در تاریخها و فرس‌نامه‌های فارسی به چوگان اشاره شده است و نه در سفرنامه‌های اروپاییان. علت آن نیز احتمالاً آشوبهای بی‌پایانی است که نزدیک به ۲۰۰ سال گریبان کشور را گرفت و دیگر آرامش و آسایشی برای مردم باقی نگذاشت. خاموشی چوگان در این روزگار چنان عمیق است که یکی دو شهادتی را هم که به دست رسیده، نمی‌توان به آسانی باورکرد.

یکی از این شهادتها، کتاب «سفر به خاور زمینِ» سر ویلیام اوزلی است که در ۱۲۲۵ ق / ۱۸۱۰ م در زمان فتحعلی شاه قاجار (۱۲۱۲-۱۲۵۰ ق) نگاشته شده است. وی در این کتاب می‌نویسد: «چوگان در سراسر ایران رواج تمام دارد و تفریح محبوب شاهان و امیران است و به نظر می‌آید که مخصوص شخصیتهای برجسته بـاشد. هدف هـر بازیکن آن است کـه بـا یک چوب ــ که قطعۀ چـوب منحنی یا راستِ دیگری بـر سر آن نصب کرده‌اند ــ یک گوی چوبین را از دروازۀ حریف بگذراند. البته بازی از قوانینی هم پیروی می‌کند، مثلاً گوی را باید حتماً در حال تاخت زد. بازیکنان می‌کوشند گوی را از دست یکدیگر بربایند. این بازی به چندین‌گونه است و من در نقاشیهای درون نسخه‌های خطی که ۲۰۰ یا ۴۰۰ سال پیش نگاشته شده‌اند، دیده‌ام که سر «چوگانها» یعنی چوبِ بازی را در ۳ شکل و اندازۀ مختلف نمایش داده‌اند» (نک‌ : واتسن، ۲۳، که عیناً گفتار اوزلی را نقل کرده است).

ظاهراً گفته‌های او ــ مثلاً تأکیدش بر انتشار چوگان در سراسر ایران ــ به‌هیچ‌وجه باورکردنی نیست. به نظر می‌رسد که وی خود هرگز بازی چوگان را ندیده، و آنچه گفته براساس سفرنامه‌های پیشین، به‌خصوص گزارشهای شاردن و حکایات و ادبیات فارسی و نیز مینیاتورهای صفوی بوده است.

یک سند دیگر از این زمان به جای مانده که آن را هم شاید نتوان واقعی پنداشت: در نسخۀ خطی شاهنشاه‌نامۀ فتحعلی خان صبا (د ۱۲۳۸ ق / ۱۸۲۳ م) یک مینیاتور آمده است که در آن فتحعلی‌شاه با ۵ تن دیگر که همه مانند شاه، تاج به سر دارند، در حال چوگان‌بازی تصویر شده‌اند. سبک این نقاشی نه چندان زیبا، با سبک مینیاتورهای صفوی سخت تفاوت دارد. بازی روی زمین چمن در جریان است و همین امر نیز بر تردید نسبت به اصالت موضوع می‌افزاید، زیرا در مینیاتورهای کهن ایران، زمین چمن دیده نشده است؛ بلکه به عکس، از گردوخاکی که از زیر سم اسبان بر می‌خیزد، بارها سخن گفته‌اند. هیچ بعید نیست که تصویر چوگان‌بازی شاه قاجار، در شاهنشاه‌نامه ــ که به تقلید از فردوسی سروده شده ــ زادۀ خیال نقاش باشد. افزون بر این، جست‌وجو در برخی سفرنامه‌های دوران قاجار، احتمالاً این نظر را تأیید می‌کند؛ ازجمله، ویلز در سفرنامۀ خود (زمان ظل‌السلطان در اصفهان) هم میدان سوارکاری شیراز را وصف کرده (ص ۲۶۲)، و هم از میدان فرح‌آباد در جلفای اصفهان ــ که به دیوار خشت وگلی محصور بـود و جوانـان بـه اسب‌سواری می‌پـرداختند ــ سخن گفتـه است

(ص ۳۹۵)، اما هیچ‌گاه به بازی چوگان اشاره نکرده است. خوب است این نکته نیز افزوده شود که میرزا یحیى‌خان که منظومۀ گوی و چوگان را نگاشته (۱۳۱۴ ق / ۱۸۹۶ م)، از چوگان دوران قاجار هیچ خاطره‌ای ندارد.

 

چوگان ایران در حال حاضر

ظاهراً پس از ۱۳۱۴ ق، ایرانیان دوباره به چوگان روی آوردند و چوگان اندک‌اندک رو به پیشرفت نهاد.

در دهه‌های اول و دوم قرن ۱۴ ش / ۲۰ م، در حاشیۀ جنوبی «میدان مشق»، هفته‌ای دو سه روز، افسران ایرانی همراه با انگلیسیها بازی می‌کردند. سپس شاگردان مدرسۀ قزاق‌خانه هم به چوگان‌بازی پرداختند. در ۱۳۱۴ ش، ۵ میدان چوگان در تهران وجود داشت: طرشت، جلالیه، مهرآباد، قصر قاجار و سلطنت‌آباد. از آن پس، کمتر افسر سواری بود که چوگان‌بازی نداند. افزون بر این، در هر استانی که هنگ سوار و توپ‌خانه داشت، زمین چوگانی فراهم آمده بود. بازیکنان شهرستانی چندان توانا بودند که با تیمهای پایتخت مسابقه می‌دادند؛ مانند مسابقۀ تیم سپاه شرقی مشهد با تیم مرکز در حدود سال ۱۳۱۰ ش در دوشان‌تپه. در این احوال، گروهی غیرنظامی نیز به میان چوگان‌بازان ارتشی راه یافته بودند که بعدها، چوگان را پایدار نگه داشتند (نک‌ : شکی، ۱۸). در تیم سپاه شرق، گویا چند تن از اعضای کنسولگری انگلیس هم شرکت داشتند.

اشغال ایران توسط قوای روس و انگلیس، چوگان را متوقف ساخت، اما از ۱۳۲۳ ش که سپهبد امان‌الله‌خان ریاست مدارس نظام را بر عهده گرفت، افسران را به بازی در زمین جلالیه (پارک لالۀ کنونی) تشویق کرد (جهانبانی). از ۱۳۴۶ ش به‌بعد، با نام ۲۰ تن از چوگان‌بازان جلالیه آشناییم.

امان‌الله‌خان همین‌که به فرماندهی نیروهای جنوب منصوب شد، چوگان را در زمین شیراز دوباره به راه انداخت. برای نخستین‌بار، در ۱۳۳۴ ش، یک تیم ایرانی به خارج از کشور گسیل شد و به‌سبب بی‌اطلاعی از قوانین بین‌المللی، در دهلی از بازیکنان هندی به‌سختی شکست خورد (همو).

بعدها امان‌الله‌خان که چوگان‌باز ماهری بود، ریاست تربیت‌بدنی ایران را بر عهده گرفت و فدراسیون سوارکاری و چوگان را تأسیس کرد، اما اندکی بعد، فدراسیون چوگان استقلال یافت.

پیدا ست که چوگان با اسب رابطۀ مستقیم دارد و علت گسترش چوگان در آغاز قرن نیز فراوانی اسب در سازمانهای ارتش ایران بود. هر چه صنعت پیش‌تر می‌رفت و نیاز ارتش به اسب کاسته می‌شد، چوگان نیز محدودتر می‌گردید. در ۳ دهۀ نخست قرن، چوگان عمدتاً در جلالیه متمرکز بود. سپس با گسترش شهر، حدود ۱۳۳۰ ش چوگان را به خرگوش‌دره (۱۰ کیلومتری میدان آزادی) منتقل کردند. در آنجا بازیکنان عادی بر نظامیان فزونی داشتند، اما چوگان همچنان از کمکهای ارتش بهره‌مند بود. تیمهای ایران، لااقل ۵ بار به کشورهای خارج گسیل شدند و ۵-۶ تیم بیگانه نیز به ایران آمد (همو). آخرین رئیس فدراسیون چوگان ایران، تا آغاز انقلاب، رضا ذوالفقاری بود.

با پیروزی انقلاب، چوگان به‌کلی تعطیل شد، تا اینکه در ۱۳۶۲ ش، گروهی از بازیکنان قدیم گرد هم آمدند و در باشگاه نوروزآباد تهران، زمینی فراهم آورده، به بازی پرداختند. اما ازآنجاکه روزبه‌روز از حمایتهای دولت کاسته می‌شد، چوگان که به عنوان «کمیتۀ چوگان» به فدراسیون «سواری و چوگان» وابسته بود، دوباره رو به نابودی نهاد. کوششهای بی‌دریغ چوگان‌بازان، نامه‌های اعتراض‌آمیز به مقامات کشور، مصاحبه، انتشار مقاله و ... همه سرانجام نتیجه بخشید و در اواخر سال ۱۳۸۱ ش به اشارت رهبر معظم انقلاب، فدراسیون چوگان دوباره تشکیل شد.

مسئولیت فدراسیون چوگان، پس از یک سال تلاش و برنامه‌ریزی، سرانجام در ۱۳۸۲ ش به حمزه ایلخانی‌زاده، یکی از چوگان‌بازان قدیم ایران واگذار شد و اکنون می‌توان گفت که چوگان معاصر ایران، همۀ پویایی و شکوفایی خود را مدیون او ست. این مرد که چند تن از اعضای خانوادۀ خود را نیز به ورزش چوگان فراخوانده، به پشتوانۀ امکانات شخصی و یاری مسئولان سازمان ورزش کشور، توانست ۴ زمین چمن ــ کـه در ایران بـه‌کلی بی‌سابقه بوده است ــ فراهم آورد. نخستین زمین رسمی ایران در ۱۳۸۵ ش، در مجموعۀ «شهدا» (یا قصر فیروزه) با یک مسابقۀ چوگان افتتاح شد و پس از آن، باشگاهها و تیمهای چوگان در کانون چوگان، مجموعۀ شهدا (قصر فیروزه)، نوروزآباد و نیروی زمینی ارتش شکل نهایی به خود گرفتند و طبق برنامه‌های فصلی، در مسابقات دوره‌ای شرکت کردند. تاکنون چند تیم بیگانه نیز برای مسابقه به ایران دعوت شده‌اند.

 

مآخذ

آذرنوش، آذرتاش، «بازخوانی یک متن کهن دربارۀ چوگان»، شاخه‌های شوق، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۸۶ ش، ج ۲؛ همو، چالش میان فارسی و عربی، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ آقابزرگ، الذریعة؛ ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۰ ش؛ ابن‌قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، بیروت، ۱۳۴۳ ق / ۱۹۲۵ م؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۶۶ ش / ۱۹۸۷ م؛ همو، همان، ترجمۀ ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، دارالکتب؛ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمۀ مریم میراحمدی، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ اینوسترانتسف، کنستانتین، تحقیقاتی دربارۀ ساسانیان، ترجمۀ کاظم کاظم‌زاده، تهران، ۱۳۵۱ ش؛ بلعمی، تاریخ؛ بیهقی، ابراهیم، المحاسن و المساوی، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۰ ق / ۱۹۶۱ م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ التاج، منسوب به جاحظ، بیروت، ۱۳۷۵ ق / ۱۹۵۵ م؛ همان، ترجمۀ حبیب‌الله نوبخت، تهران، ۱۳۰۸ ش؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ ش؛ تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار،تهران، ۱۳۷۶ ش؛ ثعالبی، عبدالملک، خاص الخاص، به کوشش صادق نقوی، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۴ م؛ همو، یتیمة الدهر، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، ۱۴۰۳ ق؛ جامی، عبدالرحمان، سلامان و ابسال، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۷۳ ش؛ جهانبانی، حسین (پیش‌کسوت چوگان)، گفت‌وگو با مؤلف؛ حصری، ابراهیم، زهر الآداب، به کوشش علی‌محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۷۲ ق / ۱۹۵۳ م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهـران، ۱۳۳۹ ش؛ «خسرو قبـادان و ریدکی»، متون پهلوی، به کوشش جاماسب ـ آسانا، ترجمۀ سعید عریان، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ خالقی مطلق، جلال، حاشیه بر اساس اشتقاق فارسی (نک‌ : هم‌ ، هرن)؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ دانش‌پژوه، محمدتقی و ایرج افشار، نسخه‌های خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۵۳- ۱۳۵۸ ش؛ دبیرسیاقی، محمد، برگردان روایت‌گونۀ شاهنامۀ فردوسی به نثر، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، بغداد، المکتبة العربیه؛ راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال لاهوری، تهران، ۱۳۳۳ ش؛ رودکی، دیوان، به کوشش جهانگیر منصور، تهران، ۱۳۷۳ ش؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۸۴ ش؛ سانسون، سفرنامه، ترجمۀ تقی تفضلی، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ سرخوش، یحیى، منظومۀ گوی و چوگان، چ سنگی، به کوشش میرزا حبیب، تهران، ۱۳۱۴ ق؛ سلامه، عبدالحمید، الریاضة البدنیة عند العرب، تونس، ۱۹۸۳ م؛ سهیلی خوانساری، احمد، مقدمه و حاشیه بر آداب الحرب و الشجاعة (نک‌ : هم‌ ، فخر مدبر)؛ سیلوا ای فیگروا، گارثیا، سفرنامه، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ شاردن، ژان، سیاحت‌نامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ شاهکارهای نگارگری ایران، تهران، ۱۳۸۴ ش؛ شرلی، آ. و ر. شرلی، سفرنامه، ترجمۀ آوانس، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ شکی، مسعود، «اسب و اسب‌داری ایران رو به زوال»، دانش ورزش، تهران، ۱۳۷۱ ش، س ۵، شم‌ ۵۲؛ طایی، عبدالرزاق، التربیة البدنیة و الریاضیة فی التراث العربی الاسلامی، عمان، ۱۴۲۰ ق / ۱۹۹۹ م؛ طبری، تاریخ، به کوشش نواف جراح، بیروت، ۱۴۲۴ ق / ۲۰۰۳ م؛ عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس‌نامه، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۴۲ ش؛ فخر مدبر، محمد، آداب الحرب و الشجاعة، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ فرخی سیستانی، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیـاقی، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ فـردوسی، شـاهنامه، بـراساس چـاپ مسکـو، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ فومنی، عبدالفتاح، تاریخ گیلان در وقایع سالهای ۹۲۳- ۱۰۳۸ هجری قمری، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، به کوشش جلال‌الدین طهرانی، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ کارنامۀ اردشیر بابکان، به کوشش بهرام فره‌وشی، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ گنابادی، محمدقاسم، مثنویات قاسمی، نسخۀ خطـی موجود در کتـابخانۀ آستـان قدس رضوی، شم‌ ۳۸۳‘۸؛ مبـارک بـن زنگـی، فرس‌نـامه، نسخۀ عکسی کتابخانۀ بورسۀ تـرکیه، شم‌ ۱۱۴‘۲؛ المحاسن و الاضداد، منسوب بـه جاحظ، بـه کوشش علی فاعور و دیگران، بیروت، ۱۴۱۱ ق / ۱۹۹۱ م؛ محمد بن محمد، فرس‌نامه، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، شم‌ ۷۵۴‘۵؛ منجم یزدی، محمد، تاریخ عباسی، به کوشش سیف‌الله وحیدنیا، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ نسوی، محمد، سیرة جلال‌الدین یا تاریخ جلالی، ترجمۀ محمدعلی ناصح، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ نظام‌الملک، حسن، سیـرالملوک (سیـاست‌نـامه)، به کوشش هیوبرت دارک، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ نظامی گنجوی، کلیات خمسه، تهران، ۱۳۵۱ ش؛ نولدکه، تئودر، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاع‌الدین شفا، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ وصاف، تاریخ، به کوشش علیرضا حاجیان‌نژاد، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ ویلز، چارلز جیمز، ایران در یک قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین قراگزلو، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ هرن، پاول و هاینریش هوبشمان، اساس اشتقاق فارسی، ترجمۀ جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ نیز:

 

Arberry, A. J., Discourses of Rumi, London, ۱۹۷۴; Ashrafi, M. M., Persian-Tajik Poetry in XIV-XVII Centuries Miniatures, ed. K. S. Aini, Dushanbe, ۱۹۷۴; Chardin, J., Voyages en Perse, Paris, ۱۸۱۱; Chartier Jean-Luc, A., «Histoire du jeu de polo», Francepolo, www.francepolo. com / ffp / histo_polo, Paris, ۱۹۹۲; Chehabi, H. E. and A. Guttmann, «From Iran to All of Asia: The Origin and Diffusion of Polo», International Journal of the History of Sport, ۲۰۰۲, vol. XIX, no. ۲ / ۳; Dale, T. F., Polo, Past and Present, London, ۱۹۰۵; Daryaee, T., «Mind, Body, and Cosmos: Chess and Backgammon in Ancient Persia», Sports and Games, Michigan, ۲۰۰۲, vol. XXXV; Devic, M., Dictionnaire étymologique des mots français d’origine orientale, Amsterdam, ۱۹۱۵; Diem, C., Asiatische Reiterspiele, Berlin, ۱۹۴۲; Horn, P., Grundriss der neupersischen Etymologie, Hildesheim / New York, ۱۹۷۴; Hübschmann, H., Persische Studien, Strassbourg, ۱۸۹۵; Laufer, B., «The Early History of Polo», The Magazin for Horseman, ۱۹۳۲, vol. VII, no.۵; Lloyd, J., The Pimm’s Book of Polo, Vermont, ۱۹۸۹; Lokotsch, K., Etymologisches Wörterbuch, Heidelberg, ۱۹۲۷; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, ۱۹۷۱; Massé, H., «Čawgān», EI۲, vol. II; Membré, M., Relazione di Persia, ed. F. Castro, Napoli, ۱۹۶۹; Modi, J. J., «The Games of Ball-Bal (Chowgângui) Among the Ancient Persians, as Described in the Epic of Firdousi», The Journal of the Bombay Branch, Bombay, ۱۸۹۱, vol. XVIII; The Oxford Dictionary of Byzantium, ed. A. P. Kazhdan, New York, ۱۹۹۱; Pagliaro, A., «Un giuoco persiano alla corte di Bisanzio», Atti del V Congresso internazionale di studi bizantini, Rome, ۱۹۳۹, vol. I; Quatremère, M., Histoire des Sultans Mamlouks de l’Égypte, Paris, ۱۸۳۷; Richard, F., Splendeurs Persanes, Paris, ۱۹۹۷; Sherley, A. et al., The Travels and Adventures, London, ۱۸۲۵; Suren-Pahlav, Sh., «History of Chogân (Polo)», CAIS, www.cais-soas.com / CAIS / Sport / polo.htm; Sykes, P. M., Ten Thousand Miles in Persia, New York, ۱۹۰۲; Tavernier, J. B., Les Six voyages, Paris, ۱۶۷۷; Valle, Pietro della, The Pilgrim, tr. G. Bull, London, ۱۹۸۹; Watson, J. N. P., The World of Polo, London, ۱۹۸۶; Yule, H. and A. C. Brunell, A Glossary of Colloquial Anglo-Indian Words and Phrases, London, ۱۸۸۶.

آذرتاش آذرنوش (تل‌ : دبا)

 

اسم الکتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران المؤلف : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    الجزء : 2  صفحة : 407
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست