جادو، ُيا سِحر، مجموعۀ
باورها، اعمال، فنون و روشهاُيُي که به کارگُيرُي آنها براُي
کنترل ُيا دگرگون کردن شراُيط فراطبُيعُي، طبُيعُي
و محُيط زُيست، و رسُيدن به مقاصد و اهداف نُيک ُيا بد،
مؤثر و سودمند پنداشته مُيشده است. در اُين امر، جادوگر ُيا از
توان روحُي و ارادۀ شخصُي خود و ُيا از برخُي ابزارها، وساُيل، اوراد،
افسونها، طلسمات و تعوُيذات براُي رام و مهارکردن نُيروهاُي
فراطبُيعُي بهره مُيگرفته تا طبع، منش و مُيل آنها را مطابق
با خواستها و نُيازها بگرداند و بر پدُيدههاُي طبُيعُي،
اندُيشه، احساس و فرجام انسان، و نُيز امور جارُي زندگُي او
تأثُير بگذارد.
I. رُيشهشناسُي واژه
واژۀ فارسُي
«جادو» به دو معنُي «ساحر، جادوگر» و «سحر، جادوگرُي»، بازماندۀ واژۀ فارسُي
مُيانۀ jādūg است که
تنها معنُي آن «جادوگر، ساحر» بودهاست (مکنزُي، 46). اُين واژۀ فارسُي
مُيانه در گذشتهاُي دور، بهصورت jatuk به زبان ارمنُي راه ُيافتهاست
(هرن، 92). واژۀ فارسُي مُيانۀ jādūg در
متون پازند بهصورت jādū آمده، و تلفظ آن در فارسُي مُيانۀ متقدم
yātūk بوده
است (نُيبرگ، II / 226). اُين واژۀ کهن اُيرانُي
در زبان سغدُي بهصورت yātūk (جادوگر، ساحر) ــ در سغدُي
بوداُيُي: y’twkh؛ در سغدُي مسُيحـُي: y’twq ــ
به کار رفتهاست (قرُيب، ۴۴۴-۴۴۵) و در
جزء نخست، واژۀ خوارزمُي j’δwky’d «جادوگرُي» نُيز دُيده
مُيشود (بنتسُينگ، 332). صورت باستانُي اُين واژه *yātūka- بوده
که جزء نخست آن در اوستا به صورت yātu- به هر دو معنُي «ساحر»
و «سحر» به کار رفتهاست (بارتولمه،
۱۲۸۳-۱۲۸۴). بُيتردُيد،
اُين واژه به گروهُي از ارواح پلُيد اهرُيمنُي نُيز
دلالت مُيکرده، زُيرا در اوستا و متون پهلوُي نام جادوان غالباً
در کنار نام پرُيان، دُيوان و دُيگر موجودات اهرُيمنُي
آمدهاست (مثلاً: ُيسن ۹، بند ۱۸؛ هرمزدُيشت، بند
۶؛ گُجستگ ابالُيش، انجامه، بند 5). در بندهشن نُيز جادوان گروهُي
از ارواح دُيوُي خوانده شده، و بر ضد ارواح اُيزدُي معرفُي
شدهاند (فصل 5، بند 2، نُيز نک : ۵۶).
معادل واژۀ «سحر» در فارسُي
مُيانۀ زردشتُي jādūgīh (مکنزُي، همانجا؛ نُيبرگ،
همانجا: yātūkēh)، و در
فارسُي مُيانۀ مانوُي jādūgī (دورکُين ماُيستررنست، 197) بوده است. همُين
واژه بهصورت «جادوُيُي» در زبان فارسُي باقُي مانده است.
معادل سنسکرُيت واژۀ اوستاُيُيِ
yātu-،
همان yātu- است
(مونُيروُيلُيامز، 849؛ مکدانل، 224) و اُين نشان مُيدهد
که واژۀ yātu- اصل
هندواُيرانُي داشتهاست. اُين واژه در سنسکرُيت به دو معنُي
«سحر» و «روح پلُيد، دُيو» به کار رفته است (همانجا). اُين واژه را
از رُيشۀ yā- در معنُي «هجوم بردن،
حمله کردن» دانستهاند (همانجا)؛ در اُين صورت، باُيد معنُي اصلُي
آن را «حمله» دانست. شاُيان ذکر است که معنُي اصلُي رُيشۀ yā- «رفتن» بوده است (وُيتنُي،
131).
بسُيارُي از واژههاُيُي
که در زبانهاُي اروپاُيُي به معنُي «جادو» ُيا «جادوگر»
به کار رفته، از واژههاُي ُيونانُي mageía (جادو)، mageutik (tékhnē) ُيا
magik (tékhnē) به معنُي
«(فن) جادوگرُي» مشتق شدهاند که هر ۳ برگرفته از کلمۀ Mágoi
(مُغان)اند که در اصل نام قبُيلهاُي از مادها بودهاست. اُين نام
بعداً براُي روحانُيان دُين کهن اُيرانُي نُيز به
کار گرفته شد. مغان احتمالاً بهسبب برگزارُي آُيُينهاُيُي
که در نظر ُيونانُيان عجُيب مُينمود، جادوگر تصور مُيشدند
(باک، 1494-1495).
واژۀ ُيونانُيِ
Mágoi صورت جمع واژۀ Mágos (مُغ) است (دخُيل در لاتُينُي: magus؛
در شمار جمع: magi) که برگرفته از maguš فارسُي باستان است. واژۀ ُيونانُي
Mágos در انجُيل براُي اشاره به خردمندانُي به کار رفتهاست
که از مشرق به دنبال ستارۀ «آن مولود که پادشاه ُيهود است»، ُيعنُي عُيسى مسُيح،
به اورشلُيم آمدند و از آنجا به بُيتلحم رفتند تا او را بپرستند و هداُياُيُي
بدو پُيشکش کنند (انجُيل متى، ۲: ۱-۱۲). maguš
در زبان فارسُي باستان، حالت نهادُي مفرد از اسم مذکر magu-
است (کنت، 201). اُين واژه را مشتقُي از رُيشۀ هندواروپاُيُيِ
*magh- (توانا بودن، قوُي بودن؛ کمک کردن، ُيارُي کردن)
دانستهاند (پکرنُي، II / ۶۹۵). همُين واژه بهصورت
«مجوس» به زبان عربُي نُيز راه ُيافته (هرن،
۲۲۱)، و در قرآن کرُيم هم به کار رفتهاست (حج /
۲۲ / ۱۷؛ نُيز نک : جفرُي، 259-260). معادل اُين
واژه در زبان اوستاُيُي moγu- (قس: بارتولمه، 1176)، در
زبان سغدُي mwγ (قرُيب، ۲۲۰)، و در زبان فارسُي مُيانه
moγ است (قس: مکنزُي، 56). اُين
واژۀ فارسُي مُيانه بهصورت mog به زبان ارمنُي نُيز
وارد شدهاست (هرن، همانجا).
Bartholomae, Ch., Altiranisches
Wörterbuch, Berlin, 1904; Benzing, J., Chwaresmischer Wörtindex,
Wiesbaden, 1983; Buck, C. D., A Dictionary of Selected Synonyms in the
Principal Indo-European Languages, Chicago, 1949; Bundahišn :
Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, tr. and ed. F. Pakzad, Tehran, 2005;
Durkin-Meisterernst, D., Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian,
Turnhout, 2004; Gajastak Abâlish, tr. and ed. H. F. Chacha, Bombay, 1936; Horn,
P., Grundriss der neupersischen Etymologie, Strasbourg, 1893; Jeffery, A., The
Foreign Vocabulary of the Qur’ān, Baroda, 1938; Kent, R. G., Old Persian, Grammar, Texts, Lexicon, New
Haven, 1953; MacDonell, A. A., A Practical Sanskrit Dictionary, London, 1929;
MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971; Monier-Williams,
M., A Sanskrit-English Dictionary, Oxford, 1899; Nyberg, H.S., A Manual of
Pahlavi, Wiesbaden, 1974; Pokorny, J., Indogermanisches etymologisches
Wörterbuch, Bern, 1959; Whitney, W. D., The Roots, Verb-Forms and Primary
Derivatives of the Sanskrit Language, New Haven, 1885.
حسن رضاُيُي باغبُيدُي
(تل : دبا)
II. جادو در ايران باستان
قديمترين باورهاُي ايرانُي
را دربارۀ جادو و جادوگرُي، در اوستا مُيتوان ُيافت. به رواُيت
اوستا، پس از آنكه اهورهمزدا ُيازدهمُين سرزمُين نُيك، هُيلمَند،
را آفرُيد، اهرُيمن در مقابل آن جادوان را آفرُيد (وندُيداد[۱]،
فرگرد 1، بند 14، قس: ۱۱-۱۲). منظور از جادوان در اُينجا
و در بسُيارُي دُيگر از بخشهاُي اوستا و متون پهلوُي
گروهُي از ارواح پلُيد اهرُيمنُي است. در تأُيُيد اُين
نكته مُيتوان به بندهشن استناد كرد كه دُيوان و دروجان و جادوان و
مازَنُيان را ارواح
دُيوُي خوانده، و آنها را ضد
ارواح اُيزدُي، ُيعنُي اُيزدان و بَغان و امشاسپندان،
معرفُي كردهاست (فصل 5، بند 2 ، نُيز نک : ۵۶).
در اوستا و دُيگر متون زردشتُي،
نام جادوان غالباً در كنار نام پرُيان، دُيوان و دُيگر موجودات اهرُيمنُي
آمده (مثلاً ُيسنا، ُيسن ۹، بند ۱۸؛ ُيسن
۱۲، بند ۴؛ ُيشتها، هرمزدُيشت، بندهاُي
۶، ۱۰؛ هَفتَنُيشت كوچك، بند ۱۱؛ اردُيبهشتُيشت،
بند ۵؛ خردادُيشت، بند ۳؛ آبانُيشت، بندهاُي
۱۳، ۲۲، ۲۶، ۴۶، ۵۰؛
نُيز آموزگار، ۱۱۳، نقل از كتاب پنجم دُينكرد، فصل
۲، بند ۳؛ داستان ... ، ۳۵۴،
۳۵۸، ۴۲۰-۴۲۱)، و نابودُي
و شكست و نفرُين آنان آرزو شده است (مثلاً گُجستگ ... ، انجامه، بند 5).
در جاُيجاُي اوستا، به چُيرگُي
اُيزدان بر جادوان اشارهشده است. در تُيرُيشت، تُيشتر بهعنوان
رَد (= سرور) و نگاهبان همۀ ستارگان ستوده شده، و بدُين نكته اشاره شدهاست كه اهرُيمن و دُيگر
موجودات اهرُيمنُي، ازجمله جادوان، نمُيتوانند آسُيبُي
بدو رسانند (بند ۴۴). اُيزد بهرام نُيز خود را در هم شكنندۀ ستُيهندگُي
همۀ جادوان خواندهاست (بهرامُيشت، بند ۴). در جاُيُي
دُيگر، بهرام بهعنوان اُيزدُي ستوده شده كه ردههاُي رزم
جادوان را از هم مُيپاشد، مُيدرد، به تنگنا مُيافکند و پرُيشان
مُيکند (همان، بند ۶۲). نُيز به گزارش آبانُيشت، اُيزدبانو
اناهُيتا سوار بر ۴ اسب سفُيد بر دشمنـُي همۀ
دشمنـان ــ كه جادوان نُيز در مُيان آنها هستند ــ چُيره مُيشود
(بند ۱۳).
كتاب ششم دُينكرد[۲] جادوگرُي
را چنُين تعرُيف كردهاست: «برخوردارُي از خوُي پنهان و خوُيشتن
را جدا از آنچه هست نمودن» (بند 256). در همُين كتاب، جادوگرُي از امُيالُي
دانسته شده كه در گوهر همۀ مردم نهفته است و تنها با دُيندارُي و همنشُينُي با
نُيكان مُيتوان آن را مهار كرد (بند 255). به گزارش كتاب سوم دُينكرد[۳]،
جادوگرُي ُيكُي از ۵ عامل اهرُيمنُي در درون انسان
است كه اساسش بدچشمُي (= شورچشمُي، چشمزخم، رشك و حسد)، و راه غلبه بر
آن افزاُيش نُيكچشمُي (= خُيرخواهُي) است (فصل
۲۹۵). اُين نكته با آن بخش از داستان زندگُي زردشت
مطابقت دارد كه زردشت و جادوگر دُيرزمانُي به انتقامْ ُيكدُيگر
را نگرُيستند و سرشت اُيزدُي زردشت بر جادوگرُي وُي چُيره
شد ( گزُيدهها [۴]... ، فصل ۱۲، بندهاُي 8-9، نُيز
نک : ۲۷- ۲۸).
از اوستا مُيتوان درُيافت كه
برخُي از جادوگران در مُيان مزداپرستان مُيزُيستند و تظاهر
به دُيندارُي مُيكردند، زُيرا ُيکُي از درخواستهاُي
مزداپرستان از اُيزدان اُين است که کسُي كه در مُيان آنان خود
را مزداپرست مُيخواند، اما با جادو جهان راستُي را وُيران مُيكند،
بدانها نماُيانده شود (ُيسن ۸، بند ۳). نُيز بر پاُيۀ رواُيات
سنتُي زردشتُي، دهمُين زمُين در مُيان پلُيدترُين
زمُينها، زمُينُي است كه «جادوُيُي بر آن كنند» (رواُيات
... ، ۱ / ۹۸).
اُيرانُيان جادوگرُي را
دُين اهرُيمن مُيدانستند (بندهشن، فصل 27، بندهاُي 4, 50، نُيز
نک : ۱۱۹، ۱۲۲؛ اندرز ... ، بند 12؛ متون
... ، ۹۵)؛ و بدُين سبب، از گناهان بسُيار بزرگ به شمار مُيآوردند،
به گونهاُي که در رواُيت پهلوُي[۵] نام چند گناه مرگارزان
(= مستوجب مرگ) آمده كه نخستُينِ آنها آدمكشُي و دومُين آنها
جادوگرُي آموختن است (فصل 41، بند 1، نُيز نک : ۵۱). نُيز
در متن پهلوُي مُينوُي خرد، در پاسخ به اُين پرسش كه كدام
گناه گرانتر است، نام ۳۰ گناه آمده، كه چهاردهمُين آنها جادوگرُي
است (پرسش ۳۵، بند ۱۷). در متن فارسُي زردشتُي
صد در نثر[۶] نُيز آموزش جادوگرُي از بدترُين گناهان مرگارزان
به شمار آمده (درِ 37) و جادوگران و جادوآموزان دوزخُي خوانده شدهاند (درِ
90).
دورُي از جادوگران و تبرُّي
جستن از آنان از وظاُيف زردشتُيان بود. در ُيسن ۱۲، كه
نوعُي اقرارنامۀ زردشتُي است، فرد دُيندار زردشتُي از دُيوان و دُيوپرستان
و جادوگران و جادوپرستان و از اندُيشهها و گفتارها و كردارهاُي آنان
دورُي مُيجوُيد (بند ۴).
جادوگرُي ازجمله صفاتُي است
كه در اوستا به زن روسپُي نسبت داده شدهاست (ُيسن ۹، بند
۳۲؛ اردُيبهشتُيشت، بند ۹). در متون پهلوُي نُيز
ُيكُي از نشانههاُي جِه (= زن روسپُي)، جادوگرُي (كتاب
ششم دُينكرد، بند 93) ُيا گفتار جادوُيُي (داستان،
۴۴۱، ۴۴۹-۴۵۰) دانسته شدهاست.
به رواُيت متن فارسُي زردشتُي صد در نثر، كُيفر زنُي كه
با مرد بُيگانه بخوابد، برابر با همۀ جادوان و گناهكاران است (درِ 67).
به نظر مُيرسد كه اصطلاح «جادوگر» براُي ناسزا گفتن به دُيگران نُيز
به كار مُيرفتهاست؛ براُي نمونه، به گزارش كارنامۀ اردشُير
بابكان، پس از آنكه اردشُير از سوءقصد زنُي كه مُيخواست با
خوراندن زهر او را از پاُي درآورد، جان سالم به در برد، آن زن را «زنك روسپُي
جادوگرِ دروندزادۀ زُيانكار» خطاب كرد و فرمان به قتلش داد (فصل ۹، بند
۱۷). نُيز نوُيسندۀ شكند گُمانُيگ وزار، كُيش
مانُي را به تحقُيرْ «جادوگرُي» خواندهاست (فصل 10، بندهاُي
59-60؛ اَشه، 71, 160؛ نُيز نک : کتاب سوم دُينکرد، 116-117؛ دربـارۀ
اشـارات به جادوگرُي در متـون زردشتـُي، نُيـز نك : فراختنبرگ،
399-453). در شاهنامه نُيز دشمنان خاندان زال براُي تحقُير، او را
جادو مُينامند (فردوسُي، ۶ / ۳۰۰،
۳۰۸).
وظاُيف جادوگران
ازجمله كارهاُي دُيوان آن است
كه با جادوگرُي به اُيران حمله كنند و بدان آسُيب رسانند (زند
... ، فصل ۴، بندهاُي ۶-۷، نُيز نک : ۵). دُينکرد
ُيکُي از راه نبرد را توسل به جادو دانسته است (كتاب هشتم[۷]، فصل
17، بند 6). براساس آنچه در اوستا آمده است، ُيكُي از انواع كشتهها
«كشتۀ جادو» است، ُيعنُي كسُي كه با جادو كشته شده است (وندُيداد،
فرگرد 7، بند 3، قس: ۶۶).
ازجمله وظاُيف جادوان، عذاب دادن
دوزخُيان در دوزخ است ( ارداوُيرافنامه، فصل ۵، بند ۵، نُيز
ترجمه[۸]، 82-83). در آنجا، ۹۹۹‘۹۹ دُيو
و دروج و پرُي و جادو در مخالفت با سپهر و اختران به سر مُيبرند و از
همُين رو ست كه براُي بازداشتن آنان، ستارۀ هفت اورنگ (=
دبّ اكبر) با ۹۹۹‘۹۹ فروهر مقدسان بر در و گذر دوزخ
گمارده شدهاند (مُينوُي خرد، پرسش ۴۸، بندهاُي
۱۵-۱۶). بندهشن نُيز جادوان و پرُيان و
اباختران (= سُيارگان) را بر ضد اختران (= ستارگان) معرفُي كردهاست
(فصل ۵، بند ۴، نُيز نک : ۵۶).
دُيوان و جادوان هر سال ۳
بار هنگامُي كه اُيزد تُيشتر باران بر زمُين مُيباراند،
با او به كارزار برمُيخُيزند (همان، فصل ۲۱c، بند
۴، نُيز نک : ۹۵) و در صورت پُيروزُي موقت،
باران را تكهتكه مُيبارانند تا به زُيان آفرُيدگان باشد (همان
فصل، بندهاُي ۱۶-۱۷، نُيز نک :
۹۶).
برخُي از جادوگران با كارهاُي
عجُيب به درمان بُيماران نُيز مُيپرداختند. براُي مثال
پس ازآنكه پوروشسپ، پدر زردشت، براُي درمان بُيمارُي پسرش ــ كه
گمان مُيكرد دُيوانه شدهاست ــ به جادوگرُي مراجعه كرد، جادوگر
جامُي گرفت و در آن ادرار كرد و گفت: پسرت اُين را بخورد تا خوب شود (
گزُيدهها، فصل ۱۱، بند ۶، نُيز نک :
۲۷). ُيكُي از زبردستترُين جادوپزشكان ستَرَگ نام
داشت (همان، فصل 8، بند 3، نُيز نک : ۲۲).
راههاُي مقابله با جادوگران
در هرمزدُيشت، زردشت از اهورهمزدا
اسم اعظمش را مُيپرسد تا بتواند بدان وسُيله بر جادوان چُيره شود
و اهورهمزدا بدان منظور مجموعهاُي از نامهاُي خود را بدو مُيآموزد
(بندهاُي ۵-۶، ۱۲-۱۵).
دعا و توسل به امشاسپندان و اُيزد
رشن ازجمله كارهاُيُي است كه دُينداران را از جادوگران رهاُيُي
مُيبخشد (خردادُيشت، بند 3). در جاُيُي، اُيزد اَندَرواُي
به زردشت مُيگوُيد كه اگر او را بستاُيد، مانثرهاُي (=
وردُي) بدو خواهد آموخت كه جادو و جادوگر نتوانند بر او چُيره شوند (رامُيشت،
بندهاُي ۵۴-۵۵). تهمورث نُيز از كسانُي
دانسته شده است كه به درگاه اُيزد اندرواُي دعا كرد تا بر همۀ
جادوان پُيروز شود (همان، بندهاُي ۱۱-۱۲). شاُيد
به همُين علت بود كه تهمورث با همراهُي فر كُيانُي بر هفتكشور
شهرُيارُي كرد و بر جادوان چُيره شد (زامُيادُيشت،
بندهاُي ۲۸-۲۹). از دُيگر اُيزدانُي
كه براُي در هم شكستن ستُيزۀ بدخواهان، ازجمله ستُيزۀ
جادوگران فراخوانده مُيشود، اُيزد هوم است (هومُيشت، بند
۱؛ نُيز ُيسن ۹، بند ۱۸). براُي پاُيدارُي
در برابر جادوگران، ستاُيش خورشُيد (خورشُيدُيشت، بند
۴) و ستاُيش هفتاورنگ (تُيرُيشت، بند ۱۲) نُيز
توصُيه شده است. در ُيسن ۶۵ نُيز كه در ستاُيش آب
است، ُيكُي از خواستههاُي فرد زردشتُي اُين است كه آب
از آنِ جادوگر نباشد و ستُيزگُي و گزند او به خودش بازگردد (بندهاُي
۷- ۸).
از سوُي دُيگر، همۀ
مانثرهها و آُيُينهاُي محافظ در برابر دُيوان را باُيد
از راههاُي مقابله با جادو دانست. براُي برخُي از مانثرهها خاصُيت
شفابخشُي نُيز قائل مُيشدند، بهگونهاُيكه ُيكُي
از انواع پزشك در اوستا «مانثرهپزشك» (اوستاُيُي: mąθrō.baēšaza-) خوانده شده، و از او با
عنوان «پزشكترُين پزشكان» (= بهترُين پزشك) ُياد شده است (وندُيداد،
فرگرد 7، بند 44، قس: ۷۴).
به رواُيت خردادُيشت، فرد
روحانُي مُيتواند براُي نابودكردن دُيوان، نام خرداد و دُيگر
امشاسپندان را در قالب مانثرهاُي بر زبان آورد و سپس شُيارُي بر
زمُين كشد تا بدان وسُيله تن خوُيش را از دُيو پنهان سازد و
آن دُيو، و دُيو دروج را در بند کشد و فروكوبد. آنگاه فرد روحانُي
در ۳ نوبت به ترتُيب ۳ شُيار، ۶ شُيار و ۹
شُيار بر زمُين مُيكشد و در هر نوبت به ترتُيب ۳ بار،
۶ بار و ۹ بار نام كسُي را كه مُيخواهد محافظت شود، بر
زبان جارُي مُيسازد (بندهاُي ۲-۶)؛ در واقع، در اُينجا
با مانثرهاُي براُي نامرئُيكردن خود در برابر دُيوان مواجه
مُيشوُيم (پانائُينو، 333-334).
گردُيزُي (ص ۳۷)
نُيز رواُيت مُيكند كه فرُيدون براُي غلبه بر جادوگرُيهاُي
ضحاك از خدا و فرشتگان ُيارُي خواست و فرشتگان جادوهاُي ضحاك را
ناكارآمد كردند و فرُيدون توانست ضحاك را به اسارت گُيرد.
قربانُيکردن به درگاه اُيزدان
از دُيگر راههاُي غلبه بر جادوان است. در آبانُيشت، از هوشنگ، جمشُيد،
كُيكاووس و كُيخسرو بهعنوان كسانُي نام برده شدهاست كه براُي
چُيرگُي بر دشمنان و از آن مُيان، بر جادوگران، به درگاه اُيزدبانو
اناهُيتا بهترتُيب در پاُي كوه البرز، در پاُي كوه هوكَُيرُيه
(= هُكَر)، در پاُي كوه اِرِزُيفُيه، و در كرانۀ درُياچۀ چَُيچَسته
(= چُيچست)، صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند قربانُي كردند (بندهاُي
۲۱-۲۲، ۲۵-۲۶،
۴۵-۴۶، ۴۹-۵۰). شاُيد به همُين
سبب بود كه فَرّ كُيانُي هوشنگ و جمشُيد را همراهُي كرد، بهگونهاُيكه
بر هفتكشور شهرُيارُي كردند و بر جادوان چُيره شدند (زامُيادُيشت،
بندهاُي ۲۶، ۳۱). نُيز به گزارش هرودت چون خشُيارشا،
شاهنشاه هخامنشُي (سل ۴۸۶-۴۶۵ قم) در
لشكركشُياش به ُيونان به رود استرومن[۹] رسُيد، مغان براُي
آنكه خشم رودخانه را فرو نشانند تا پارسُيان بتوانند بهآسانُي از روُي
پلهاُيُي كه پُيشتر ساخته شده بود، گذر كنند، اسبانُي سفُيد
را قربانُي كردند (III / 416-417؛ نُيز نك : اُمستد، 251).
بنابر باورهاُي زردشتُي، از
كردۀ زردشت، جادوان در زُير زمُين نهان شوند و دوباره به دوزخ افتند
( گزُيدهها، فصل ۱۰، بند 19، نُيز ۲۶). براساس
زند بهمن ُيسن، دورۀ پادشاهُي بهرام گور دورانُي است كه مُينوُي رامش پدُيدار
شد و اهرُيمن با جادوان دوباره به تارُيكُي دوزخ تاختند (فصل 3،
بند ۲۷، نُيز نک : ۴).
ُيكُي دُيگر از كارهاُيُي
كه جادوگران را مُيراند و برمُياندازد، خواندن دعاهاُي مقدس ُيثا
اَهو، اَشِم وُهو، ُينگه هاتام (نک : ُيسن ۲۷) و دَهمَآفرُيتُي
(ُيسـن ۶۰) است (نُيـز نک : ُيسن ۶۱،
بندهاُي ۱-۳؛ ُيسن ۷۲، بندهاُي
۱-۳). در جاُيُي دُيگر، دعاُي آ اَُيرُيما
اُيشُي (ُيسن ۵۴) نُيرومندترُين مانثره و
براندازندۀ اهرُيمن و همۀ جادوگران و پرُيان معرفُي شدهاست (اردُيبهشتُيشت،
بند ۵). اُين در حالُي است كه به رواُيت سروشُيشت
هادُخت، دعاُي اَهونهوَُيرُيه (= ُيثا اهو) پُيروزمندترُين
سخن است و اهورهمزدا به زردشت مُيآموزد كه بلند خواندن اُين دعا
جادوگران را مُيهراساند و مُيگرُيزاند (بند ۶). گردُيزُي
نُيز رواُيت مُيكند كه فرُيدون جادوهاُي ضحاك را با
افسونهاُي حق باطل كرد (همانجا).
به رواُيت مُينوُي خرد،
اهرُيمن به زردشت وعدۀ هزار سال سلطنت گُيتُي را داد؛ به شرطُي كه از دُين
برگردد، اما زردشت نپذُيرفت و بدو گفت كه او و كالبد دُيوان و دروجان و
جادوگران و پرُيان را با هوم و بَرسُم و با دُين راستُيِ به كه آفرُيدگار
بدو آموخته، مُيشكند و نابود مُيكند (پرسش ۵۶، بندهاُي
۲۴، ۲۸). نُيز در بهرامُيشت، زردشت از اهورهمزدا
مُيپرسد كه اگر از جادوُي مردمان آزرده شود، چارۀ آن چُيست
و اهورهمزدا در پاسخ مُيگوُيد كه شهپرُي از مرغ «وارِغن» (= شاهُين)
را برگُيرد و بر بدن خوُيش بمالد تا بدان طرُيق بر جادوُي
دشمن غلبه كند. آنگاه ادامه مُيدهد كه اگر كسُي استخوانُي ُيا
پرُي از اُين پرندۀ دلُير با خود داشته باشد، در پناه آن خواهد بود و كسُي نمُيتواند
او را بكُشد (بندهاُي ۳۴-۳۶).
برافروختن آتش در دفع جادوان بسُيار
مؤثر است. به رواُيت وندُيداد، زمانُي كه كسُي هُيزم
خوشبو بر آتش مُينهد، در هرسو كه باد بوُي خوش آتش را مُيبرد،
هزار دُيو و دوهزار جادو و پرُي نابود مُيشود (فرگرد 8، بندهاُي
79-80، قس: ۹۸). نُيز بنابر رواُيت پهلوُي، اگر به غُير
از نُيمهشب آتش بهرام را برافروزند ُيا در نُيمهشب آتش آذران را
برافروزند ُيا در نُيمهشب بوُي خوش بر آتشِ بهرام نهند، آن آتش
هزار دُيو و دو هزار جادو و پرُي را نابود مُيكند (بندهاُي
۱۸c۱-۱۸c۴). ازجمله كارهاُيُي
كه به بهدُينان توصُيه مُيشود، روشن نگاهداشتن آتش براُي
۳ شبانهروز در خانهاُي است كه کودکُي در آن متولد شدهاست. اُين
آتش كودك را در برابر دُيوان و جادوان و پرُيان محافظت مُيكند (شاُيست
... ، فصل ۱۲، بند ۱۲). وظُيفۀ آتش بلندسود
زدن و سوختن و شكست دادن جادوان و پرُيان است ( گزُيدهها، فصل 3، بند
83، نُيز نک : ۱۶).
خوُيدودَه (= ازدواج با نزدُيكان)
نُيز در دفع جادوان مؤثر است. به نوشتۀ رواُيت پهلوُي، در نتُيجۀ خوُيدوده،
بار نخست كه مرد با زن نزدُيكُي مُيكند، هزار دُيو و دو هزار
جادوگر و پرُي، بار دوم دو هزار دُيو و ۴ هزار جادوگر و پرُي،
و بار سوم ۳ هزار دُيو و ۶ هزار جادوگر و پرُي نابود مُيشوند
(بندهاُي 8f 2-8f 3). نُيز چون خوُيدوده صورت مُيپذُيرد،
ضربه و آسُيبُي به دُيوان مُيرسد كه اگر براُي جبران آن
مرد و زنُي جادوگر هزار چارپاُي كوچك و بزرگ را به ُيكباره قربانُي
و پُيشكش دُيوان كنند، سودُي براُي دُيوان نخواهد داشت
(بند 8g2). ثواب خوُيدوده تا بدانجا ست كه به نوشتۀ رواُيت
پهلوُي اگر كسُي جادوگرُي كرده ُيا آموخته باشد، خوُيدوده
او را از دوزخ مُيرهاند (فصل 8b، بندهاُي 1-2، نُيز نک : 5).
زمانُي كه كسُي ناخنش را مُيگُيرد،
باُيد افسونُي بر آن بخواند؛ در غُير اُين صورت، دُيوان
و جادوان آن را برمُيگُيرند و به مانند تُيرُي بـر جغد ــ كه
پـرندهاُي اهـوراُيُي است ــ مُيزنند و او را مُيكشند
(بندهشن، فصل 24h، بند 29، نُيز نک : ۱۰۲). علت اُين
امر آن است كه پرندگانِ دَد، دشمن جادواناند (همان، فصل ۲۴i، بند
۳۲، نُيز نک : همانجا). در جاُيُي دُيگر، خروس و
سگ نُيز دشمن دُيوان و جادوان معرفُي شدهاند (همان، فصل 24u، بند
48، نُيز نک : 103). خروس از پرندگانُي است كه با بانگ خوُيش
جادوان را از خانه دور مُيكند (قس: شاُيست، فصل ۱۰، بند
۳۰). از مُيان گُياهان نُيز گُياه آوُيشن
براُي بُياثر كردن تباهُي ناشُي از جادوان آفرُيده شدهاست
( گزُيدهها، فصل 3، بند 49، نُيز نک : 13).
در مُيان دستنوشتههاُي
بازماندۀ مانوُي دو دستنوشتۀ ضد جادوُيُي وجود دارد كه ُيكُي افسونُي به
زبان فارسُي مُيانه بر ضد تب (نك : هنُينگ، 40-41)، و دُيگرُي
طلسمُي به زبان پارتُي بر ضد دُيوان و نُيروهاُي ظلمت
است (نك : همو، 50-51).
به رواُيت گردُيزُي (ص
۴۵-۴۶) پس از آنكه کُيکاووس و همراهانش ــ كه به دست
جادوگران ُيمنُي نابُينا شده، و در حصارُي زندانُي شده
بودند ــ به دست رستم دستان نجات ُيافتند، به راهنماُيُي سودابه،
جگر آن جادوگران را ساُيُيدند و آب آن را در چشم نابُيناُيان
كردند و چشمان همۀ آنان بُينا شد.
جادوگران معروف
چنانكه پُيشتر گفته شد، پس از
آنكه اهورهمزدا ُيازدهمُين سرزمُين نُيك، هُيلمند، را
در سُيستان آفرُيد، اهرُيمن نُيز جادوگرُي را پدُيد
آورد؛ از اُينرو، در سنت زردشتُي بُيشترُين جادوگرُي
متعلق به آن سرزمُين است و از جادوگران آنجا ست كه برف و تگرگ و عنكبوت و ملخ
بر زمُين مُيبارد (بندهشن، فصل 31، بندهاُي 26-27، نُيز نک
: ۱۳۴).
در اوستا و برخُي از متون پهلوُي
نام چند جادوگر نُيز آمدهاست: بابِل، بنُيانگذار شهر بابِل در زمان
جمشُيد (شهرستانُيها ... ، بند 24)، تور، سازندۀ باروُي
اَروَنداسپ در زمان كُيقباد (همان، بند 57)، وُيدرَفش، از همراهان
ارجاسپ، فرمانرواُي خُيونان، در هنگام نبرد او با گشتاسپ، پادشاه حامُي
زردشت (ُيادگار زرُيران، بند ۴؛ «بُيدرفش جادو» در: ابنبلخُي،
۵۱)، افراسُياب تورانُي در زمان منوچهر (ُيادگار
جاماسپُي[۱]، فصل 4، بند 50؛ بندهشن، فصل 32، بند 6، نُيز نک :
۱۳۷)، مَلكوس در زمان جمشُيد (ُيادگار جاماسپُي،
فصل 7)، وامون كه دخترش مادرِ زاب بود (بندهشن، فصل 35، بند 41، نُيز نک :
۱۵۱)، دورَسرَو كه در هنگام زادن زردشت در صدد كشتن او بود
(آموزگار، ۷۴-۷۵؛ گزُيدهها، فصل ۱۲،
بندهاُي 7-9، نُيز نک : ۲۷- ۲۸)، برادَرورُيش
كه به همراه دورسرو در صدد كشتن زردشت بود (آموزگار، ۷۸)، و ستَرَگ
جادوپزشك ( گزُيدهها، فصل 8، بند 3، نُيز نک : ۲۲). ملكوس
پس از پاُيان هزارۀ اوشُيدَر ــ كه نخستُين هزاره از ۳ هزار سال پاُيانُي
عمر جهان است ــ بار دُيگر پدُيدار مُيشود و بارانُي سهمگُين،
به نام ملكوسان، و بُيشمار برف و تگرگ مُيباراند و بسُيارُي
از مردم را به كام مرگ مُيفرستد (بندهشن، فصل 33، بند 36، نُيز نک :
۱۴۲).
رسالهاُي پهلوُي با نام مادَُيانِ
ُيوشت فرُيان و اخت بر جاُي مانده كه دربارۀ جادوگرُي
به نام اخت است. به نوشتۀ اُين رساله، اخت با ۷۰ هزار سپاهُي وارد شهرُي
مُيشود و مُيگوُيد كه اگر كودكُي كه هنوز ۱۵
سالش تمام نشده است، نتواند به معماهاُي او پاسخ گوُيد، شهر و همۀ
ساكنانش را نابود خواهد كرد. كودكُي به نام ُيوشتفرُيان تن بدُين
آزمون مُيسپارد، به شرطُي كه اگر توانست به پرسشهاُي اخت پاسخ
دهد، اخت نُيز باُيد به ۳ پرسش او پاسخ دهد، وگرنه كشته خواهد شد.
اخت شرط كودك را مُيپذُيرد. سرانجام پرسشهاُي چُيستانگونۀ اخت
آغاز مُيشود و ُيوشتفرُيان به همۀ
۳۳ پرسش او پاسخ مُيدهد. در پاُيان، اخت از پاسخگوُيُي
به ۳ پرسش ُيوشتفرُيان فرومُيماند و كشته مُيشود.
رواُيتهاُيُي شفاهُي از اُين افسانه در فرهنگ مردم وجود
دارد که برخُي از آنها به بخت نصر منسوباند (وکُيلُيان، قصهها
... ، ۲۴۸- ۲۴۹، تمثُيل ... ، ۲
/ ۲۷). نام اختِ جادوگر در اوستا (آبانُيشت، بند
۸۲) و برخُي از دُيگر متون پهلوُي آمده است (مثلاً در
گزُيدهها، فصل 25، بند 10، نُيز نک : ۳۶؛ داستان،
۱۵۶-۱۵۷،
۱۶۳-۱۶۴).
فردوسُي سرزمُين ضحاك را
جادوستان، و خود او را جادوپرست نامُيده (۱ /
۵۹-۶۰)، و در جاُيُي دُيگر نُيز
آوردهاست که در زمان پادشاهُي او «هنر خوار شد جادوُيُي ارجمند»
(۱ / ۵۱). ابنبلخُي نُيز ضحاک را «جادو» خوانده است
(ص ۳۴). گردُيزُي هم مُينوُيسد كه به روزگار
ضحاك، جادوُي و فسق و فجور آشكار شد (ص ۳۴). ابنبلخُي (ص
۴۱)، همسر كُيكاووس را نُيز كه به رواُيتُي دختر ُيكُي
از ملوك ُيمن، و به رواُيتُي دُيگر دختر افراسُياب بود،
«جادو» نامُيده است.
در بندهشن همۀ خرفستران (=
جانوران اهرُيمنُي)، و در رأس آنان مار، از جادوان به شمار آمدهاند
(فصل ۲۲، بند ۱۸، نُيز نک : ۹۸)، و در
جادوگرُي خرفستران همُين بس كه اگر غذاُيُي را دور از مورچهاُي
قرار دهند، نه با بوُيُيدن و دُيدن، بلكه به جادوُيُي به
سوُي آن مُيرود و آن را مُيُيابد (فصل 22، بند 21، نُيز
نک : ۹۹).
احكام فقهُي و حقوقُي دربارۀ
جادوگران
به رواُيت اوستا اگر مزداپرستان
بالغ به درگاه اُيزدان دعا نكنند تا جادوگرانُي را كه در مُيانشان
زندگُي، و تظاهر به دُيندارُي مُيكنند، بدانها بنماُيانند،
جرم جادوگرُي بر آنها وارد خواهد آمد (ُيسن ۸، بند ۴).
در کتابهاُي فقهُي و حقوقُي
زردشتُي مطالبُي نُيز دربارۀ جادو و جادوگرُي آمده است؛
ازجمله اُينکه اگر فردُي زردشتُي ببُيند که كسُي جادوگرُي
مُيكند، بر او واجب است که به دُيگران بگوُيد و دُيگران را
از کردار وُي آگاه سازد (رواُيت آذرفرنبغ ... ، پرسش ۶۰). نُيز
به گزارش هُيربدستان[۲]، غذا ندادن به جادوگر گناه نُيست و اگر در
نتُيجۀ آن، جادوگر از گرسنگُي و تشنگُي بمُيرد، كُيفر كسُي
كه بدو غذا نداده، تنها ُيك «سروشچَرَنام» (ه د، ثواب و گناه) است، زُيرا
آن جادوگر سزاوار مرگ بودهاست (فصل 20، بندهاُي ۱-۲).
براساس قوانُين حقوقُي ساسانُي،
در صورت اثبات جادوگرُيِ كسُي، همۀ داراُيُي
او به رَد (= حاكم شرع) منتقل مُيشد؛ درصورتُيكه آسُيبُي
به كسُي رسانده بود، داراُيُياش بدو مُيرسُيد و اگر به
جادوگرُي او شهادت مُيدادند، اما معلوم نبود به چه كسُي آسُيب
رساندهاست، داراُيُياش به شاهدان مُيرسُيد (مادَُيان[۳]
... فصل A38، بندهاُي 13-15).
فرجام جادوگران
ارداوُيراف، موبد پرهُيزکار،
در سفر آسمانُي خوُيش و دُيدار خود از دوزخ، روانهاُي زنانُي
را مُيبُيند كه بر فلزِ روُي داغ اُيستادهاند و با دستودندان
پستانهاُي خوُيش را مُيبرند و سگان شكم آنان را مُيدرند و مُيخورند؛
وقتُي از گناه آنان سؤال مُيكند، پاسخ مُيشنود كه در گُيتُي
ُيكُي از گناهانشان اُين بوده است كه به دنبال جادوگرُي بودهاند
( ارداوُيرافنامه، فصل ۷۶، نُيز ترجمه، 150-151). همو در
جاُيُي دُيگر روان زنُي جادوگر را مُيبُيند كه با
دندان مردار خوُيش را مُيلُيسُيد و مُيخورد (همان، فصل
۳۵، نُيز ترجمه، 116-119). نُيز روان زن روسپُي جادوگرُي
را مُيبُيند كه زبانش برُيده، و چشمش كنده شده بود و مار و كژدم و
كرم و دُيگر جانوران اهرُيمنُي مغز او را مُيخوردند و گاه
تنش را به دندان مُيگرفتند و گوشتش را مُيجوُيدند (همان، فصل
۸۱، نُيز ترجمه، 154-155).
سغدُيانُي كه به دُين
بوداُيُي گروُيده بودند نُيز در آثار خود بـه زبان سغدُي
ــ كـه از زبـانهاُي اُيرانـُي مُيانۀ شرقـُي
است ــ نفرت خود را از جادوگران نماُياندهاند. براُي نمونه، به نوشتۀ سوترۀ علت و
معلول كردارها، پُيشگوُيان و جادوگران پس از مرگ در دامهاُيُي
در دوزخ آهنُين گرفتار مُيشوند و پرندگان گوشت بدنشان را تا استخوان مُيخورند
(گوتُيو، II(1) / 14 ، سطرهاُي 263-272).
مآخذ
آموزگار، ژاله و احمد تفضلُي،
اسطورۀ زندگُي زردشت، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ ابنبلخُي،
فارسنامه، به کوشش لسترنج و نُيكلسن، كُيمبرُيج،
۱۹۲۱ م؛ ارداوُيرافنامه، به کوشش فُيلُيپ
ژُينُيو، ترجمۀ ژاله آموزگار، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ بندهش، ترجمۀ
مهرداد بهار، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ داستان گرشاسب، تهمورس و جمشُيد
گلشاه و متنهاُي دُيگر، آوانوُيسُي و ترجمۀ کتاُيون
مزداپور، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ رواُيات داراب هرمزدُيار،
به كوشش رستم اونوالا، بمبئُي، ۱۹۲۲ م؛ رواُيت
آذرفرنبغ فرخزادان، به کوشش حسن رضاُيُي باغبُيدُي، تهران،
۱۳۸۴ ش؛ رواُيت پهلوُي، ترجمۀ مهشُيد
مُيرفخراُيُي، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ زند بهمن ُيسن،
به کوشش محمدتقُي راشدمحصل، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ شاُيست
ناشاُيست، آوانوُيسُي و ترجمۀ کتاُيون
مزداپور، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ فردوسُي، شاهنامه، به كوشش
رستم علُياف و دُيگران، مسكو،
۱۹۶۶-۱۹۶۷ م؛ كارنامۀ اردشُير
بابكان، به کوشش بهرام فرهوشُي، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ گردُيزُي،
عبدالحُي، زُين الاخبار، به كوشش عبدالحُي حبُيبُي،
تهران، ۱۳۶۳ ش؛ گزُيدههاُي زادسپرم، به کوشش
محمدتقُي راشدمحصل، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ متون پهلوُي،
به کوشش جاماسب ـ آسانا، ترجمۀ سعُيد عرُيان، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ مُينوُي
خرد، ترجمۀ احمد تفضلُي، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ وکُيلُيان،
احمد، تمثُيل و مثل، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ همو، قصههاُي
مردم، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ وندُيداد، به کوشش محمدعلُي
حسنُي، حُيدرآباد دكن، ۱۳۲۷ ش /
۱۹۴۸ م؛ ُيادگار زرُيران، به کوشش ُيحُيى
ماهُيار نوابُي، تهران، ۱۳۷۴ ش؛ ُيسنا،
ترجمۀ ابراهُيم پورداود، تهران،
۱۳۳۷-۱۳۴۰ ش؛ ُيشتها، ترجمۀ ابراهُيم
پورداود، تهران، ۱۳۴۷ ش؛ نُيز:
Andarz-ī Dānāyān be
Mazdayasnān, Pahlavi Texts, tr. and ed. J. M. Jamasp-Asana, Bombay, 1897;
Anthologie de Zādspram, tr. and ed. Ph. Gignoux and A. Tafazzoli, Paris, 1993; Asha,
R., The Doubt-Expelling Book of Mardānfarrokh, Paris, 2004; Avesta, ed.
K. F. Geldner, Stuttgart, 1896; The Book of a Thousand Judgements, tr. N.
Garsoïan, ed. A. Perikhanian, Costa Mesa, 1980; Bundahišn: Zoroastrische
Kosmogonie und Kosmologie, tr. and ed. F. Pakzad, Tehran, 2005; «Dinkard VIII»,
Pahlavi Texts, tr. and ed. E. W. West, Oxford, 1892, vol. IV; Frachtenberg, L.
J., «Allusions to Witchcraft and Other Primitive Beliefs in the Zoroastrian
Literature», The Dastur Hoshang Memorial Volume, Bombay, 1918; Gauthiot, R. and
P. Pelliot, Le Sûtra des causes et des effets du bien et du mal, Paris, 1926;
Gujastak Abâlish, tr. and ed. H. F. Chacha, Bombay, 1936; Henning, W. B., «Two
Manichaean Magical Texts, with an Excursus on the Parthian Ending-ēndēh»,
Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1947; The Hērbedestān and Nērangestān, tr.
and ed. F. M. Kotwal and Ph. G. Kreyenbroek, Paris, 1992, vol. XII; Herodotus,
The History, tr. A. D. Godley, London, 1922; Libro Apocalittico Persiano Ayātkār i
Žāmāspīk, tr. and ed. G. Messina, Rome, 1939; Le Livre d’Ardā Vīrāz, tr.
and ed. Ph. Gignoux, Paris, 1984; Olmstead, A. T., History of the Persian
Empire, Chicago, 1948; The Pahlavi Rivāyat : Accompanying the Dādestān ī Dēnīg, tr.
and ed. A. V. Williams, Copenhagen, 1990; Panaino, A., «Some Remarks upon the
Initiatic Transmission in the Later Avesta», Ātaš-e
Dorun: The Fire Within, Jamshid Soroush Soroushian Memorial, ed. C. G. Cereti
and F. Vajifdar, 2003, vol. II; Sad dar Nasr and Sad dar Bundehesh, tr. and ed.
B. N. Dhabhar, Bombay, 1909; Šahrestānīhā ī Ērānšahr,
tr. T. Daryaee, California, 2002; Shikand-Gûmânîk Vijâr, tr. and ed. H. J.
Jamasp-Asana and E. W. West, Bombay, 1887; Le Troisième livre du Dēnkart,
tr. and ed. J. de Menasce, Paris, 1973; The Wisdom of the Sasanian Sages, tr.
and ed. Sh. Shaked, Boulder, 1979; Zand-î Vohûman Yasn, tr. and ed. B. T.
Anklesaria, Bombay, 1957.
حسن رضاُيُي باغبُيدُي
(دبا)
III. جادو در فرهنگ مردم
جادو به همان مفهومُي که در اُيران
باستان راُيج بود، در فرهنگ و ادبُيات کتبُي و شفاهُي اُيران
بعد از اسلام نُيز ادامه ُيافت؛ براُي نمونه، در شاهنامه، جادو به
دُيوان و دشمنان اُيران منسوب گردُيده، و ضحاکْ جادوپرست نامُيده
شده است (فردوسُي، ۱ / ۶۵). در اُين کتاب، همهجا از
جادو بهعنوان عملُي زشت و اهرُيمنُي ُياد شده است و به همُين
سبب، در تشبُيهات، همراه با واژههاُيُي مانند پلُيد، سگ و
گرگ به کار رفته است؛ چنانکه دربارۀ بُيدرفش، قاتل زرُير
شاهزاده و پهلوان اُيران، آمده است: بُيامد پس آن بُيدرفش سترگ /
پلُيد و سگ و جادو و پُير گرگ (همو، ۵ / ۱۳۰).
جادوان در مقابله با شخصُيتهاُي
شاهنامه رفتارُي اهرُيمنُي پُيشه مُيکنند، مانند زن
جادو در داستان سُياوش که به ُيارُي سودابه مُيآُيد
(همو، ۲ / ۲۲۸- ۲۲۹)، ُيا زنان
جادو که در هفتخانهاُي رستم و اسفندُيار (همو، ۲ /
۳۰-۳۱، ۵ / ۲۳۶-
۲۳۹) ظاهر مُيشوند. توسل دشمنان اُيران به جادو در
جنگ، از دُيگر موارد قابل تأمل در اُين زمُينه است، مانند درخواست
پُيران از بازور جادو در ُيکُي از جنگهاُي اُيران و
توران (نک : دنبالۀ مقاله). اُين مفهوم از جادو در برخُي از کتابهاُي دورۀ سراُيش
شاهنامه نُيز کموبُيش به کار رفته است (نک : گردُيزُي،
۴، ۱۰؛ تارُيخ ... ، ۱۷، ۳۶).
در شاهنامه، واژۀ افسون نُيز
بهعنوان ُيکُي از مترادفات جادو آمده است؛ چنانکه از دُيوان بهعنوان
افسونگر ُياد شده است: همه نرهدُيوان افسونگران / برفتند جادو سپاهُي
گران (فردوسُي، ۱ / ۳۷). البته، در شاهنامه، افسون به معنُي
ضدجادو نُيز فراوان به کار رفته است؛ براُي نمونه، در نبرد طهمورث با دُيوان
آمده است: دو بهره از اُيشان به افسون ببست (همانجا). ازاُينرو، مُيتوان
گفت که در شاهنامه، افسون اعم از جادو ست.
در زبان فارسُي، افزون بر جادو و
افسون، واژۀ عربُي سحر نُيز کموبُيش، مترادف جادو به کار مُيرود.
در زبان گفتارُي امروز مردم اُيران، بُيشتر اصطلاحات جادو و جمبل،
تنبل، جادوگرُي و سحر رواج دارد و کسُي که مبادرت به اُين اعمال مُيکند،
جادوگر ُيا ساحر نامُيده مُيشود (نک : دنبالۀ
مقاله). در برخُي مناطق، ازجمله خوزستان، واژۀ سحّار نُيز
براُي جادوگر به کار مُيرود.
در داستانهاُي مکتوب ادب عامه
مانند سمک عُيار (ارجانُي، ۲ / ۳۲۱، ۴ /
۱۹۰)، دارابنامه ُيا همان داستان فُيروز شاه (بُيغمُي،
۱ / ۶۳۷ بب )، اسکندرنامه (ص
۲۹۰-۲۹۱، ۲۹۴؛ نُيز
نک : باقُيمحمد، ۱ / ۳۵۹)، ابومسلمنامه (ابوطاهر،
۲ / ۴۹۷)، و دُيگر کتابهاُيُي از اُين
دست، لفظ جادو براُي کسُي به کار رفته است که عمل جادوُيُي مُيکند؛
اما در افسانههاُيُي که از زبان مردم ثبت شده، کاربرد اصطلاح جادو ُيا
جادوگر کمتر است. آنهاُيُي که کارها و رفتارهاُي جادوُيُي
مُيکنند، دُيو، دُيوزاد، ُيا کسانُياند که با عنوان
دروُيش و قلندر معرفُي مُيشوند (انجوُي، ۳ /
۸۷-۱۰۰؛ سادات،
۱۴۶-۱۵۰؛ کوهُي،
۳۹-۴۴؛ خزاعُي، افسانهها ... ، ۵ /
۲۶۹-۲۸۲).
جادو در فرهنگ روزمرۀ مردم
اُيران، عملُي مذموم است که معمولاً از روُي بدطُينتُي،
و براُي رسُيدن به مقاصد غُيرانسانُي انجام مُيشود (نک
: دنبالۀ مقاله). در داستانهاُي ادب عامه نُيز معمولاً جادو علُيه
قهرمانان و شخصُيتهاُي مثبت و خُيراندُيش به کار مُيرود؛
براُي نمونه، در سمک عُيار، صُيحانۀ جادو علُيه
خورشُيد شاه (ارجانُي، ۲ / ۳۲۱)، در داستان فُيروز
شاه، زردۀ جادو علُيه فُيروزشاه (بُيغمُي، همان، ۱ /
۲۱۰ بب )، و در ابومسلمنامه، شمعونۀ جادو علُيه
ابومسلم و ُياران او (ابوطاهر، ۲ / ۴۹۷-
۴۹۸) مبارزه مُيکنند.
جادو در فرهنگ روزمره
در فرهنگ روزمره، جادو، طلسم، سحر و
افسون کموبُيش به ُيک مفهوم به کار مُيروند. کسانُي که در
اُين زمُينه تخصص دارند و مردم به آنها مراجعه مُيکنند، جادوگر
نامُيده مُيشوند. هدف بُيشتر مراجعهکنندگانْ ُيا سُياهبختکردن
کسُي، و ُيا باطلکردن جادو و طلسمُي است که سُياهبختُي
ُيا بستهشدن بخت عزُيزان آنها را سبب شده است.
جادوگران اشُياء عجُيبُي
داشتند که از آنها بهعنوان ابزار کار استفاده مُيکردند. اُين اشُياء
بسُيار کمُياب بودند و بهسختُي به دست مُيآمدند، هم ازاُينرو
در چشم عوام عجُيب و غرُيب مُينمودند؛ از آن جمله مُيتوان
به استخوان پوسُيدۀ مرده، پُيه گرگ، دندان کفتار، مهرۀ مار، آب مردهشورخانه،
آب چاه دباغخانه، خاک قبرستان کهنه، چشم گربۀ سُياه،
روغن مارمولک، تخم جاروب، سوزن غساله ــ که به آن سوسن غساله نُيز مُيگفتند
ــ و آلت تناسلُي کفتار ماده اشاره کرد (مونسالدوله، ۲۰۱؛
کتُيراُيُي، ۲۱۸- ۲۱۹،
۴۲۷، ۴۲۹؛ نُيز نک : دنبالۀ
مقاله).
در خانۀ اشخاصُي
که در اواخر دورۀ قاجار در تهران جادوگرُي مُيکردند، همُيشه چند منقل پر
از آتش وجود داشت و در کنار آتش، کترُي مسُيِ حاوُي قلُياب و
سرکه، ُيا زُير آتش نعل جادو مُيگذاشتند. آنها اشُياء جادوُيُي
خود را در کُيسههاُي سُياه و سفُيد نگهدارُي مُيکردند؛
کُيسههاُي سفُيد مخصوص کارهاُي سفُيدبختُي، و کُيسههاُي
سُياه براُي کارهاُي سُياهبختُي بود (مونسالدوله،
۲۰۰-۲۰۱).
ُيکُي از کارهاُيُي
که برخُي مردم براُي سُياهبختُي مُيکردند، رُيختن
سرکه و فلفل درون کاسهاُي سفالُي در شب عروسُي، و بردن آن پُيش
جادوگر بود. او ۱۳ بار «ورد جداُيُي» مُيخواند و به آن
فوت مُيکرد؛ سپس، کاسه را روُي پشتبام مردهشورخانه مُيگذاشتند.
صبح روز بعد ُيک ددۀ سُياه مُيرفت و آن کاسه را به قبرستان کهنه مُيبرد و
بالاُي قبرُي کهنه خالُي مُيکرد و مُيگفت: «اُي
مردۀ قبرستون! نمُيدونم رُيش دارُي ُيا پستون، همُينطور
که اُين سرکه و فلفل سرد و تلخ است، دل اُين داماد را با دل عروس (اسم
عروس و داماد را مُيآوردند) سرد و تلخ کن». پس از آن، کاسه را دمر مُيکرد
و هنگام بازگشت، کمُي از خاک همان قبر را با خود برمُيداشت و روز
پاتختُي، به خورد عروس و داماد مُيداد. به مجموعۀ اُين
عمل، دمروکردن ُيا وارونهکردن کاسۀ بخت مُيگفتند. برخُي
خانوادهها که حدس مُيزدند ممکن است دشمنان آنها چنُين دسُيسهاُي
چُيده باشند، براُي مقابله با آن، روز پاتختُي آب باطل سحر و قلُياب
و سرکه در پاشنههاُي درِ اتاق مُيپاشُيدند (همو،
۶۳).
ُيکُي دُيگر از اعمال
جادوُيُي براُي سُياهبختکردن اُين بود که پشت دو سوسک
را با نخ آبُي مُيبستند و وردُي را ۳ بار به آن مُيخواندند
و آن را چال مُيکردند (هداُيت، نُيرنگستان، ۵۳). در مُيبد،
براُي رفع محبت مُيان دو نفر، ۳ عدد تخمِ مرغ سُياه را در
ادرار ۷ دختر نابالغ مُيجوشانند و روُي آنها نام آن دو تن و نام
مادرهاُيشان را مُينوُيسند؛ سپس خمُيرُي از آرد جو بهارثرسُيده
و ماست درست مُيکنند و خمُير و تخممرغ را روُي تخت غسالخانه مُيگذارند.
آنگاه ُيک نفر روُي تخت رو به قبله مُينشُيند و درحالُيکه
با ُيک کاردِ بهارثرسُيده تخممرغ و خمُير را مُيبرد، اُين
جمله را بر زبان مُيآورد: «برُيدم مُيانجُي فلان و بهمان»
(نام دو تن مورد نظر را مُيبرد). در اُين هنگام، شخصُي که همراه
او ست، مُيگوُيد: «نبر»؛ و او همچنانکه به برُيدن ادامه مُيدهد،
مُيگوُيد: «برُيدم، برُيدم» (جانباللٰهُي،
۴ / ۴۳۴).
در تهران قدُيم، از کارهاُيُي
که هووها براُي همدُيگر، و عروسها براُي خواهرشوهر و مادرشوهر، ُيا
آنها براُي عروسها مُيکردند، اُين بود که روُي موم سُياه،
حرف «شُين» را ۶۳ بار وارونه مُينوشتند و آن را در مستراح
مُيانداختند، ُيا اُينکه موُي سگ و گربه را در لباس فرد مورد
نظر، مانند هوو ُيا شوهر، مُيگذاشتند و پس از نُيتکردن، آن را در
واجبُيخانۀ حمام ُيا مجراُي گنداب مُيگذاشتند (شهرُي، ۱
/ ۵۳۴). از کارهاُي دُيگر براُي اُيجاد
دشمنُي مُيان عروس و داماد، اُين بود که پُيه گرگ به لباس
آنها مُيمالُيدند، ُيا اُينکه به ُيک مشت تخم جارو
۷ مرتبه آُيۀ «اِذا زُلْزِلَتِ الْاَرضُ زِلْزالَها» (زلزال / ۹۹ /
۱) مُيخواندند و فوت مُيکردند و لاُي لباس عروس و داماد مُيپاشُيدند،
با اُين باور که وقتُي داماد چشمش به عروس بُيفتد، تنش مُيلرزد
(مونسالدوله، همانجا).
در سُيرجان، به جاُي پُيه
گرگ، پُيه گراز را به لباس مُيمالُيدند و باور داشتند چنُين
شخصُي در نظر طرف مقابل به شکل گراز درمُيآُيد و مورد نفرت او
قرار مُيگُيرد (مؤُيدمحسنُي،
۳۷۵-۳۷۶). در خراسان، شبُيه اُين
کار را براُي دفع هوو مُيکردند؛ بدُينترتُيب که مقدارُي
پُيه گرگ ُيا گراز را به سر و تن شوهر مُيمالُيدند، با اُين
باور که شوهر از هوو بُيزار مُيشود و از او کناره مُيگُيرد
(شکورزاده، ۲۴۵). در فرخنامه (تألُيف: سدۀ
۶ ق) نُيز آمده است که اگر پُيه خوک را به در خانۀ کسُي
بمالند، مُيان اعضاُي آن خانه دشمنُي اُيجاد مُيشود
(جمالُي، ۲۸). در تحفة الغرائب نُيز آمده است اگر پُيه
کفتار را نُيمروز چهارشنبه به لباس کسُي بمالند، آن شخص در چشم مردم زشت
نماُيد (حاسب، ۲۷۱).
کار دُيگرُي که در خراسان براُي
دفع هوو مُيکردند، اُين بود که با کاسۀ لاکپشت
۳ بار در حمام روُي خود آب مُيرُيختند، ُيا اُينکه
چرک پشت هوو را از حمامُي ُيا دلاک مُيگرفتند و در غذاُي
شوهر مُيرُيختند (شکورزاده، همانجا). اُين کار در اردکان نُيز
راُيج بود. در اُين شهر، همچنُين، براُي بُيزارکردن
شوهر از هوو «شاش سهکُنجَک» به مرد مُيخوراندند، بدُين ترتُيب که
زن در ۳ کنج اتاق مقدارُي ادرار مُيکرد و آنها را در ظرفُي
مُيرُيخت و بعد همراه شربت ُيا چاُي به خورد شوهر مُيداد؛
ُيا اُينکه شُير و سرکه را با هم مُيجوشاند و هنگام جوشاندن
مُيگفت: «فلان و فلان را از هم برُيدم»؛ ُيا اُينکه تکهاُي
از چوب تابوت و استخوان مرده را از قبرستان تهُيه مُيکرد و دعاُي
تنفر روُي آن مُينوشت و با ابرُيشم هفترنگ به هم مُيبست و
در قبرستان متروک شهر زُير خاک مُيکرد؛ نُيز دعاُي تنفر را
در کوزهاُي مُيگذاشت و در آن را محکم مُيبست و در تنورۀ آبانبار
مُيانداخت (طباطباُيُي،
۵۲۶-۵۲۷).
از جملۀ کارهاُي
جادوُيُي دُيگر براُي سُياهبختکردن زنان اُين بود
که ساُيُيدۀ سم قاطر را با آب مُيآمُيختند و به زن مورد نظر مُيدادند
تا آبستن نشود و سُياهبخت گردد (کتُيراُيُي،
۲۱۹). در ماهشهر، موُي کنُيز ُيا غلام را در
بالش زن مورد نظر قرار مُيدادند، ُيا روُي قفلُي، دعاُي
مخصوص دلسردُي مُيخواندند و سپس قفل را مُيبستند و در گوشهاُي
از اتاق او پنهان مُيکردند. براُي باطلکردن اُين جادو باُيد
قفل را بازمُيکردند (جعفرُي، تحقُيقات ... ).
در متون گذشته، به موارد فراوانُي
از جادو براُي اُيجاد تنفر مُيان زن و شوهر ُيا افراد دُيگر
اشاره شده است؛ براُي نمونه، در فرخنامه آمده است اگر مغز خر به در خانهاُي
بمالند، در آن خانه، دشمنُي اُيجاد مُيشود؛ ُيا اُينکه
اگر گوشت بوم را در ساُيه خشک کنند و بساُيند و به نُيت شخص معُينُي
در خوراک شخصُي دُيگر برُيزند، مُيان آنها دشمنُي پدُيد
مُيآُيد؛ ُيا اُينکه اگر زهرۀ گرگ را با
روغن گل ُيا روغن ُياسمُين گرم کنند و به نُيت کسُي،
قطرهاُي از آن را مُيان ابروُي شخصُي دُيگر بمالند، چون
آن دو تن همدُيگر را ببُينند، مُيان آنها درگُيرُي اُيجاد
مُيشود (جمالُي، ۲۷، ۳۸، ۷۷). در
تحفة الغرائب نُيز آمده است که مالُيدن ترکُيب زهرۀ کبک
با زهرۀ بوم به کسُي، سبب دشمنُي دُيگران با او مُيشود؛ ُيا
اُينکه اگر خون گربۀ سفُيد را در ساُيه خشک کنند و به همراه پُيه گوسفند به
چند تن دهند، مُيان آنها دشمنُي اُيجاد شود (حاسب،
۲۶۲، ۲۶۸).
در اردکان، براُي اُيجاد
دلسردُي مُيان زن و شوهر، دو آدمک مومُي به شکل زن و مرد درست مُيکردند
و از پشت به هم مُيچسباندند؛ سپس نام مرد مورد نظر را روُي عروسکُي
که به شکل مرد، و نام زن را روُي عروسکُي که به شکل زن بود، مُينوشتند
(طباطباُيُي، ۵۲۶). در تهران قدُيم، براُي
آوارهکردن شخصُي که با او دشمنُي داشتند، از جادوگران آدمکهاُيُي
کاغذُي و پارچهاُي به شکل زن ُيا مرد مُيگرفتند؛ سپس، پُيه
گرگ به آن مُيمالُيدند و شب چهارشنبه از دروازۀ شهر بُيرون
مُيبردند و در قبرستان کهنه دفن مُيکردند (مونسالدوله،
۲۰۱).
در سُيرجان، براُي رنجورکردن
و از مُيان بردن شخص مورد نظر، دنبۀ گوسفند را نزد ساحر مُيبردند
تا دعاهاُيُي روُي آن بنوُيسد؛ سپس آن را به مُيلهاُي
فلزُي مُيکشُيدند و در مکانُي دور از مردم، مانند قبرستانهاُي
قدُيمُي، ُيکُيدو شمع روشن مُيکردند و مُيله را
کنار حرارت قرار مُيدادند تا بر اثر گرما و بهمرور، روغن دنبه آب شود، با اُين
باور که با آبشدن دنبه، گوشت و توان شخص مورد نظر نُيز از بُين مُيرود
و او مُيمُيرد. به اُين عمل دنبهگداز مُيگفتند (مؤُيدمحسنُي،
۳۷۴). در اردکان و مُيبد، دنبه را در ُيک قبر کهنه به
مُيخ آوُيزان مُيکردند و چراغُي روشن زُير آن مُيگذاشتند
(طباطباُيُي، همانجا؛ جانباللٰهُي، ۴ /
۴۳۴).
در توفارقان، از شهرهاُي آذرباُيجان،
جادوگر دنبۀ گوسفند را در ُيکُي از شبهاُي تارُيک به گورستان
متروکُي مُيبرد و در قبر کهنهاُي مُينشست و دنبه را از چوبُي
در قبر آوُيزان مُيکرد؛ سپس اوراد مخصوصُي مُيخواند و در پاُيان،
شمعُي را به نام و نشان کسُي که قرار بود دنبهگداز شود، زُير دنبه
روشن مُيکرد، بهگونهاُي که شعلۀ شمع تقرُيباً
نزدُيک دنبه قرار مُيگرفت؛ بدُين ترتُيب، با حرارت شمع، دنبه
بهتدرُيج آب مُيشد و روُي شمع مُيرُيخت. در عُين
حال، خود شمع هم آب شده، دنبۀ ذوبشده جزو شمع مُيشد و دوباره و سهباره نُيرو مُيگرفت
تا سرانجام کاملاً ذوب مُيشد (مهُيار،
۲۲۲-۲۲۳).
در مُيبد، براُي از مُيان
برداشتن دشمن، جگربند مُيکردند؛ ُيعنُي به جگر سُياه گوسفند
که آسمان آن جگر را ندُيده بود، سوزنهاُي زُيادُي فرومُيکردند
و با خواندن اوراد مختلف، آن را رو به قبله به دُيوار مُيآوُيختند
تا پس از ۲۰- ۳۰ روز جگر ضعُيف شود و از بُين
برود؛ با اُين باور که با از بُين رفتن جگر، شخص مورد نظر نُيز مُيمُيرد
(جانباللٰهُي، همانجا).
در منافع حُيوان آمده است که زنُي
بچهدار نمُيشد؛ دستور داد تصوُير کودکُي زُيباروُي را
بر پردهاُي نقاشُي کنند. سپس، آن پرده را بر دُيوار اتاق آوُيخت
و هنگام همبسترُي با شوهرش، به آن تصوُير نگاه مُيکرد. زن در نتُيجۀ همُين
کار آبستن، و کودکش به زُيباُيُي همان کودک روُي پرده شد
(مراغُي، ۵۳).
براساس منابع دورۀ قاجار، اُيشپخدر،
سردار روس، مدام به نواحُي شمالُي اُيران حمله مُيکرد و به
مردم آزار و اذُيت مُيرساند. فتحعلُي شاه (سل
۱۲۱۲-۱۲۵۰ ق /
۱۷۹۸-۱۸۳۴ م) از مُيرزا
محمد اخبارُي نُيشابورُي، که با علوم غرُيبه آشنا بود، خواست
که براُي دفع اُيشپخدر چارهاُي کند. مُيرزا محمد قول داد که
تا ۴۰ روز دُيگر، سرِ اُيشپخدر را براُي شاه بُياورد.
پس از آن، او بر ُيکُي از دُيوارهاُي داخلُي خانۀ خود،
و به رواُيتُي دُيگر، بر دُيوار ُيکُي از زاوُيههاُي
حرم حضرت عبدالعظُيم (ع)، با نُيت اُيشپخدر تصوُيرُي رسم
کرد و روزانه در کنار آن تصوُير، آداب خاصُي به جا آورد و اورادُي
خواند. در ُيکُي از روزها نُيز کاردُي بر سُينۀ تصوُير
زد و گفت: «اُيشپخدر کشته شد». از قضا در همُين اُيام، حاکم شُيروان،
اُيشپخدر را کشت و سر او را به تهران فرستاد. قاصدِ حاکم درست روزُي که
مهلت مُيرزا محمد تمام شده بود، به تهران رسُيد (فساُيُي،
۱ / ۶۹۰؛ تنکابنُي، ۲۲۳؛ سپهر،
۱ / ۱۴۱-۱۴۲). نمونهاُي دُيگر
از اُين نوع جادو را دربارۀ شاه طهماسب صفوُي و فتح قلعۀ شماخُي نقل کردهاند (هماُيُي،
۱۳، حاشُيه).
در کنار اُين اعمال که براُي
سُياهبختُي، آوارگُي و حتى نابودُي دشمنان صورت مُيگرفت،
سحر و طلسمهاُيُي نُيز بود که براُي جلب محبت به کار مُيرفت.
اُين کار نُيز اشُياء، ملزومات، اوراد و آداب خاص خود را داشت. در
اردکان، طلسم سوسن ُيا طلسم مهر و محبت را در شربت ُيا چاُي شُيرُين
مُيکشُيدند و آن را به خورد شخص مورد نظر مُيدادند؛ ُيا اُينکه
مقدارُي شُيرُينُي، مثلاً نقل ُيا شکرپنُير، تهُيه
مُيکردند و درحالُيکه نخُي در دست داشتند، سورۀ ُيس
(۳۶) را مُيخواندند و وقتُي به کلمۀ «مبُين»
مُيرسُيدند، به شُيرُينُي فوت مُيکردند و به نخ
گرهُي مُيزدند. پس از آنکه ۷ مبُين خوانده، و ۷ گره
به نخ زده مُيشد، نخ را در جاُيُي در شکاف دُيوار مخفُي
مُيکردند و شُيرُينُي را به خورد شخص مورد نظر مُيدادند
(طباطباُيُي، ۵۲۷).
در سُيرجان، براُي جلب محبت
ورقهاُي فلزُي به شکل نعل درست مُيکردند که به آن نعلو مُيگفتند؛
سپس نام شخص مورد نظر را بر آن مُينوشتند و آن را زُير آتش ُيا در
آب جوش مُيانداختند، با اُين باور که آن شخص شُيفته و دلبستهشان
شود. براُي باطل کردن اُين جادو، باُيد نعل را در آب سرد فرو مُيکردند
(مؤُيدمحسنُي، ۳۷۵).
نعل در آتش افکندن سابقهاُي طولانُي
دارد. در فرهنگ جهانگُيرُي آمده است: «هرگاه عاشقُي خواهد که معشوق
به او رام شود، نام او را بر نعل اسب بکند و آن را در آتش نهد و افسونُي چند
که براُي آن خوب باشد، بر آن دمد، آن شخص مضطرب گردد؛ تا به وصال معشوق خود
نرسد، آرام نگُيرد» (ذُيل نعل). اُين نکته در اشعار بسُيارُي
از شاعران نُيز بازتاب ُيافته، چنانکه مولوُي گفته است: اُين
نعل تو در آتش، آن سوُي ز پنج و شش / از جذبۀ آن است اُين،
کاندر غم و آشوبُي (۵ / ۲۸۳؛ براُي نمونههاُي
دُيگر در شعر شاعران، نک : عطار، ۲۳۴؛ حافظ،
۲۲۱؛ نُيز دهخدا، ۴ /
۱۸۱۷). خاقانُي ضمن بازتاب اُين موضوع در ُيکُي
از اشعارش، بر اُين نکته نُيز تأکُيد مُيکند که اُين
کار توصُيۀ جادوان است: نعل در آتش نهادندُي مرا / آن نهاد جادوان بدرود باد (ص
۷۷۰). برخُي پژوهشگران با استناد به اُين بُيت
عطار: چون فلک را کرهاُي سرکش کند / از هلالش نعل در آتش کند (همانجا)، بر اُين
باورند که نعلُي را که مُيخواهند در آتش بگذارند، باُيد نعل کرهاسب
باشد؛ ُيعنُي نخستُين نعلُي که بر سم اسب مُيزنند (مهدوُيفر،
۳۸).
ُيکُي از کارهاُيُي
که براُي جلب محبت در خوزستان مُيکردند، حلکردن مقدارُي گل سرشوُي
در شربت و خوراندن آن به فرد مورد نظر بود (جعفرُي، تحقُيقات). از جمله
ترفندهاُي جادوُيُي دُيگر، بهکاربردن طلسم شمامه و دمامه
بود. اُين طلسم روُي صفحهاُي پولادُي کنده مُيشد و دو
رو داشت. ُيک روُي آن به شکل مرد، و روُي دُيگرش به شکل زن
بود؛ ُيکُي بسُيار زُيبا و دُيگرُي بسُيار
زشت. روُي زشت آن ُيعنُي دمامه را موم مُيگرفتند که باعث شر
و مفسده نشود، مگر زمانُي که قصد دشمنُي با کسُي را داشتند. خواص
طلسم شمامه و دمامه اُين بود که اگر کسُي در ساعت نحس، آن را مُيساخت
و به آب مُيزد و سر و صورت خود را با آن مُيشست و طلسم را همراه مُيداشت،
هر کسُي با هر رنگ و با هر وابستگُي قومُي و جنسُي به وُي
علاقهمند مُيشد. افزونبراُين، شخص دارندۀ طلسم از هر
بلا و آفتُي، نُيز از هر بد و بدخواهُي در امان مُيماند
(شهرُي، ۱ / ۵۳۶-۵۳۷).
بومُيان جزُيرۀ کُيش
نُيز براُي جلب محبت از دو مهرۀ نر و ماده به نام خرز عشگ (مهرۀ عشق)
بهره مُيبردند (مختارپور، ۴۴۶)؛ همچنُين، گاهُي
اُين مهره را مُيساُيُيدند و در حلوا ُيا شُيرُينُي
مُيگذاشتند و به خورد داماد مُيدادند تا او همُيشه مطُيع
همسرش باشد. البته زمانُي که داماد حلوا ُيا شُيرُينُي
را مُيخورد، زن باُيد به آهستگُي مُيگفت: «چُش! خرِ من باش،
مثل خر فرمانبر من باش» (مونسالدوله، ۵۹). در برخُي مواقع،
خرمهره را مُيساُيُيدند و به اندازۀ ُيک قاشق
چاُيخورُي در خوراک شوهر مُيرُيختند (کتُيراُيُي،
۴۲۴). در خراسان مهرۀ خر را مُيساُيُيدند
و پنهانُي به پشت گردن شوهر مُيمالُيدند و مُيگفتند «چش!
منتر ما باش» (شکورزاده، ۲۴۲). در اردکان، زن خرمهره را مُيان
دو انگشت شست خود قرار مُيداد و هنگامُي که مهره شروع به چرخُيدن
مُيکرد، مُيخواند: «هَچُوش! خرِ من باش / هَرجُِي گِه مِرَم
هَمرُِي من باش» (هُش! خرِ من باش / هرجا مُيروم همراه من بُيا)
(طباطباُيُي، ۴۳۹). در رامهرمز خرمهره جفت و
رنگارنگ بود و زنان آنها را به گردن مُيانداختند و روُي استکان چاُي
ُيا لُيوان شربت مُيساُيُيدند؛ سپس چاُي ُيا
شربت را به شخص مورد نظر مُيدادند (ُيوسفُي، ۸۴).
کاربرد خرمهره براُي جلب محبت
سابقهاُي کهن دارد. در فرخنامه (تألُيف: ۵۸۰ ق)،
ضمن اشاره به اُين موضوع، برخُي خواص دُيگر خرمهره مانند خاصُيت
پادزهرُي آن نُيز نقل شده، و دربارۀ چگونگُي
تهُيۀ آن آمده است که هر از گاه در گردن برخُي از خرها چُيزُي
شبُيه مهره پدُيد مُيآُيد؛ باُيد با تُيغ آن موضع
را بشکافند و آن را خارج کنند. اُين مهره نرم است؛ اگر آن را در آب بگذارند،
«سنگُي گردد سپُيد زردفام و قُيمتُي نهند آن را» (جمالُي،
۳۷؛ نُيز نک : نصُيرالدُين،
۱۴۲-۱۴۳).
ُيکُي دُيگر از کارهاُيُي
که براُي جلب محبت صورت مُيگرفت، «زبانبندان» بود؛ بدُين ترتُيب
که در شب عروسُي، طنابُي سُياه و کلفت، ُيک مُيخ و تکهاُي
چرم را به دخترُي نابالغ مُيدادند و از او مُيخواستند هنگامُي
که زنها مشغول شادُي و بزن و بکوباند، در گوشهاُي خلوت چرم را با مُيخ
به دُيوار بکوبد و طناب سُياه را دور مُيخ بپُيچد. دختر پس از
آنکه چنُين کارُي مُيکرد، به نام هرُيک از زنهاُي
خانوادۀ داماد، بهوُيژه مادر و خواهر او، ُيک گره به طناب مُيزد
و مُيگفت: «بستم بستم زبان بدگو / بستم بستم زبانِ ... / بستم بستم زبانِ
... »، و بدُين ترتُيب، نام زنهاُي مورد نظر را بر زبان مُيآورد.
پس از آن، مُيخ و چرم و طناب را به خانۀ عروس مُيبردند
و در نخستُين فرصت، آن را در گورستان قدُيمُي چال مُيکردند،
با اُين باور که زبان بدخواهان عروس براُي همُيشه بسته مُيماند
(کتُيراُيُي، ۲۱۸).
از اشُيائُي که خاصُيت
جادوُيُي براُي آن قائلاند و تقرُيباً در سراسر اُيران،
براُي جلب محبت به کار مُيرود، مهرۀ مار (ه م)
است. مهرۀ مار را مُيساُيُيدند و در خوراک شوهر ُيا شخص مورد
نظر قرار مُيدادند، و به خورد او مُيدادند ُيا اُينکه مهره
را در تکه پارچهاُي مُيپُيچُيدند و در قاب قرآن قرار مُيدادند
و به گردن مُيآوُيختند (کتُيراُيُي،
۴۲۹).
در سُيرجان، پوست بازو را مُيشکافتند
و مهره را زُير پوست جاُي مُيدادند و سپس پوست را بخُيه مُيزدند
(مؤُيدمحسنُي، ۳۷۵). در خراسان، مهرۀ مار
را با ۷ دانه اسپند (ه م) و قدرُي زَمه، نمک و رُيشۀ مهرگُياه
(نک : دنبالۀ مقاله) در کُيسۀ کوچکُي قرار مُيدادند و سر آن را محکم مُيبستند؛ سپس آن
را در کُيسهاُي سُياهرنگ مُيگذاشتند و کُيسه را در کُيسهاُي
آبُيرنگ، و پس از آن در ُيک جلد پارچهاُي چهارگوش سبزرنگ قرار مُيدادند
و دورتادورش را با نخ سبزرنگ مُيدوختند و با نخ ُيا زنجُير به
گردن مُيآوُيختند (شکورزاده، همانجا).
زنان منطقۀ بختُيارُي
و نُيز رامهرمز مهرۀ مار را بهصورت جفت به کار مُيبرند و باور دارند که اُين مهرهها
زنده و داراُي روحاند. از نظر آنها، کسُي که مهرۀ مار داشته
باشد، وقتُي وارد مجلسُي مُيشود، مُيگوُيد: «نر باش،
ماده باش، با من باش»، و بدُين ترتُيب، هرکس در آن مجلس باشد، با حرفهاُي
او مخالفت نمُيکند (ُيوسفُي، ۸۲؛ نُيز نک :
داوودُي، ۲ / ۱۸۲). مردم بوشهر نُيز به جانداربودن
مهرۀ مار باور دارند (احمدُي، ۱۲۴).
در مجموع، مردم مناطق مختلف بر اُين
باورند که هرکس مهرۀ مار داشته باشد، دُيگران بهشدت به وُي علاقهمند مُيشوند.
مثل سائر «گوُيا مهرۀ مار همراه دارد» نُيز ناظر بر همُين باور است (دهخدا، ۴
/ ۱۷۶۳). در مُيان مردم رامهرمز، مهرۀ جگرُيرنگُي
به نام دلربا راُيج است که آُيات قرآن کرُيم ُيا کلمۀ
اللّٰه را روُي آن مُينوُيسند و زنان با نُيت دلرباُيُي
آن را به گردن مُياندازند (ُيوسفُي، ۸۳).
از دُيگر اشُيائُي که از
نظر مردم خاصُيت افسونکنندگُي دارد و آن را نُيز براُي جلب
محبت به کار مُيبرند، آلت تناسلُي کفتار ماده است که در زبان گفتارُي
به آن «فلان کفتار» مُيگوُيند. مردم بر اُين باورند که هرکس آن
را با خود داشته باشد، دُيگران به حد افراط او را دوست خواهند داشت (کتُيراُيُي،
۴۲۷). در برخُي مناطق، مانند سُيرجان، آن را زُير
پوست جاُي مُيدهند (مؤُيدمحسنُي، همانجا). ظاهراً باور به
چنُين خاصُيتُي سابقهاُي طولانُي دارد، چنانکه در رسالۀ «بُيان
الصناعات» آمده است که اگر کسُي عورت کفتار را ُيک شب تا به روز بجوشاند
و به خورد شخصُي دهد، بر وُي عاشق مُيشود (حبُيش،
۳۷۱). همچنُين در تحفة الغرائب (تألُيف: سدۀ
۵ ق)، از معجونُي ُياد شده است که با فرج کفتار تهُيه مُيشود
و چنانچه با آداب خاصُي به تن مالند، همان خاصُيت پُيشگفته را
دارد (حاسب، ۱۸۰).
در فرخنامه، افزون بر فرج کفتار،
اندامهاُي دُيگر اُين حُيوان مانند دست راستش نُيز داراُي
اُين خاصُيت دانسته شده است (جمالُي،
۳۰-۳۱). در عجاُيب المخلوقات، اُين خاصُيت
به گوش کفتار منسوب است (طوسُي، ۵۸۰). از جمله اشُياء
دُيگرُي که براُي آن، بهوُيژه در جلب محبت، خاصُيت جادوُيُي
قائلاند، مهرگُياه ُيا مردمگُيا (ه م) است.
در متون گذشته، از اندامها و اجزاء برخُي
جانوران دُيگر نُيز که خاصُيت افسونکنندگُي ُيا جادوُيُي
دارند، ُياد شده است؛ براُي نمونه، در تحفة الغرائب آمده است که چنانچه
کسُي جوجۀ هدهد را که هنوز پر در نُياورده باشد، در آب بجوشاند و به خورد کسُي
دهد، آن فرد دوستدار وُي شود؛ ُيا اُينکه اگر کسُي گوشت هدهد
را در ساُيه خشک کند و نرم بکوبد و همراه آرد از آن حلوا بپزد و به خورد کسُي
دهد، آن شخص را عاشق خود کند؛ ُيا اُينکه اگر کسُي دو چشم کلاغ را
خشک کند، سپس بساُيد و با مشک ترکُيب کند، هرکس بوُي آن را ببرد،
به آن شخص محبت مُيکند؛ از دُيگر کارها براُي اُيجاد محبت آن
است که فرد پُيه استر را مُيسوزاند و در جاُيُي که در نظر
دارد، پخش مُيکند تا کسانُي که آنجا هستند، دوستدار وُي شوند؛ و نُيز
اگر کسُي ۷ دانۀ فلفل و به همان اندازه، نخود و پُيه را بجوشاند و چند قطره از آن را
به همراه مغز خر مرده به کسُي دهد، آن شخص عاشق او شود، و اگر از اُين
معجون مقدارُي بر سُينۀ دوست مالد، در دوستُي ناشکُيبا شود (حاسب،
۱۸۱، ۲۵۸، ۲۶۱،
۲۶۵، براُي مصادُيقُي دُيگر از اُين
دست در همُين کتاب، نک : ۲۵۷، ۲۶۲،
۲۶۴).
در فرخنامه نُيز براُي جلب
محبت، موارد فراوانُي ذکر شده است؛ براُي نمونه، ناخن ۱۰
انگشت را بچُينند، با گلاب در پوست موش بگذارند و بر راه شخص مورد نظر دفن
کنند؛ ُيا اُينکه دل کلاغ را بساُيند و با شراب به خورد شخص مورد
نظر بدهند؛ ُيا اُينکه خون مرغ ماهُيخوار را خشک کنند و با چُيزُي
شُيرُين به شخص مورد نظر بخورانند (جمالُي، ۶۹،
۷۹، ۹۷، براُي نمونههاُي دُيگر در همُين
کتاب، نک : ۲۰، ۵۸، ۷۰؛ نُيز طوسُي،
۵۹۶).
از اشُياء دُيگرُي که به
خاصُيت افسونکنندگُي آن براُي جلب محبت باور شدُيدُي
وجود داشته، سوزن غساله بوده است که مونسالدوله آن را چنُين نامُيده، و
دربارهاش نوشته است: ُيک سوزن فولادُي بود که نوک آن مگسک کوچکُي
ساخته بودند و علامتُي هم مانند خاج روُي دو بال مگس بود. اُين سوزن
را طورُي زُير پُيراهن فرومُيکردند که ُيک قسمت سوزن به
تن بچسبد. وُي دربارۀ سبب نامُيدن و اهمُيت اُين طلسم حکاُيتُي نُيز
نقل کرده است که ناظر بر اهمُيت فراوان آن است (ص ۵۹). شهرُي
از اُين طلسم با نام سوسن غساله ُياد مُيکند و در توصُيف آن
مُينوُيسد: طلسمُي بود از جنس برنج که تصوُير زن و مرد بههمچسبُيدهاُي
روُي آن کشُيده بودند و با اعداد و حروف ناخواناُيُي پر شده
بود. وُي نُيز حکاُيتُي در اُين باره نقل کرده که اساسش
مانند حکاُيت مونسالدوله است، اما در روساخت آن تفاوتهاُيُي وجود
دارد (۱ / ۵۳۵).
در سروستان، مردم براُي اُيجاد
دشمنُي مُيان دو ُيا چند تن، نزد دعانوُيس مُيرفتند و
دعاُي «سحر و سُياهُي» مُيگرفتند؛ سپس آن را به همراه قطعهاُي
از کفن ُيک مرده، قطعهاُي از چوب ُيک تابوت، قطعهاُي از
استخوان مرده، و مقدارُي سُياهدانه به همراه دعا درون کُيسهاُي
مُيگذاشتند، سر کُيسه را مُيبستند و کنار قبر شهُيدُي
دفن مُيکردند. شخصُي که دست به چنُين کارُي مُيزد،
هنگام گرفتن دعا باُيد نُيت مُيکرد (هماُيونُي، فرهنگ
... ، ۳۶۱).
در اردکان، اگر بخواهند آرامش خانوادهاُي
را بر هم زنند، استخوان کشکک زانوُي گوسفند را که کارد قصاب آن را خراش نداده
باشد، سرخاب و سفُيداب مُيزنند و در خانۀ مورد نظر مُياندازند،
با اُين باور که پس از آن، دعوا و ناراحتُي در آن خانه حتمُي است
(طباطباُيُي، ۵۲۵-۵۲۶).
«بستن داماد» ُيا «بستن عروس و
داماد» ُيکُي دُيگر از کارکردهاُي جادو و افسون در زندگُي
روزمره است. اُين کار به اُين معنُي است که داماد در شب زفاف
نتواند کارُي انجام دهد. دشمنان داماد ُيا خانوادۀ او، مثلاً کسُي
که دوست داشت دخترش را به داماد بدهد و خانوادۀ داماد ُيا
خود او نپذُيرفته بودند، اُين کار را مُيکردند. «بستن داماد»
راههاُي مختلفُي داشت؛ مثلاً در مراسم عقدکنان ُيا عروسُي،
قفل، سنجاق قفلُي ُيا ُيک قُيچُي را در خفا مُيبستند.
در برخُي مناطق، خانوادۀ عروس و داماد که احتمال چنُين کارُي را مُيدادند، بر سر
سفرۀ عقد ُيک قُيچُي قرار مُيدادند تا به اُين ترتُيب،
سحر را باطل کنند (کتُيراُيُي، ۱۷۸؛ کسراُيُيان،
۲۱؛ مهجورُيان، ۴۸؛ نُيز نک : ه د، داماد).
ازجمله بازتابهاُي دُيگر جادو
در زندگُي روزمره مربوط به برخُي بُيمارُيها مانند نازاُيُي
است؛ مثلاً زنان کمُيجان، از توابع اراک، چُيلا را نوعُي جادوگرُي
مُيدانند که با آن، روح شُيطان بر زنان تأثُير مُيگذارد و
آنان را نازا، ُيا به بُيمارُياُي لاعلاج دچار مُيکند.
براُي مقابله با اُين جادو، مراسم چُيلاکِسمَک اجرا مُيشود
(عارف، ۱۴۵). اُين مراسم شبُيه مراسم چلهبُرُي
است که در بسُيارُي از مناطق اُيران راُيج است (براُي
آگاهُي بُيشتر، نک : ه د، باطلالسحر؛ چله).
ُيکُي دُيگر از مصادُيق
جادو در زندگُي روزمره موضوع خشکسالُي است. در برخُي مناطق، مردم
خشکسالُي و نُيامدن باران را با جادو و موجودات جادوُيُي
مرتبط مُيدانند. در بسُيارُي از مناطق نُيز به «بندکردن
باران» باور دارند. مردم هرُيک از مناطق براُي مقابله با اُين
جادوها مراسمُي ضدجادوُيُي اجرا مُيکنند؛ براُي نمونه،
در لارستان، براُي باطلکردن جادو ُيا «بازکردن باران»، رسم «بستن چهل
کچلان» را به جا مُيآورند (نک : ه د، بارانخواهُي). در گذشته، مردم
مشهد نُيز براُي مقابله با جادوُي باران، اُين دعا را که بخش
دوم آنْ آُيات سورۀ نوح (۷۱) است، روُي کاغذُي مُينوشتند و بر
درختُي مُيآوُيختند: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ
الرَّحُيم. جاء الامطار من غمام الرحمٰن و سحاب الکرام و انزلنا
«السَّماءَ عَلَُيْکُم مِدْراراً (۱۱) وَ ُيُمْدِدْکُم
بِاَمْوالٍ وَ بَنُينَ وَ ُيَجْعَلْ لَکُم جَنّٰاتٍ وَ ُيَجْعَلْ
لَکُم اَنْهاراً (۱۲)» (جعفرُي، تحقُيقات؛ نُيز براُي
آگاهُي بُيشتر دربارۀ انواع جادوُي باران و اعمال ضدجادوُيُي، نک : ه د،
بارانخواهُي). در اوستا هم از مبارزۀ اپوشدُيو، اهرُيمن،
جادوان و مردمان جادو علُيه تشتر، اُيزد باران، ُياد شده است (نک
: تُيرُيشت، کردۀ ۶، بند ۲۱، کردۀ ۱۰، بند
۳۹). در بندهش نُيز از مبارزۀ دُيوان و
جادوان با بارانسازُي تشتر در ۳ مرحله سخن رفته است (ص
۹۵) و در جاُيُي دُيگر، آمده است که جادوان «آب را در
(فضا) فراز برند» (همان، ۹۶).
افزونبر آنچه گفته شد، باورهاُي دُيگرُي
در مُيان مردم دربارۀ سحر، جادو، طلسم، و اشُياء و موادُي که واجد اُين وُيژگُي
است، وجود دارد. در گلباف کرمان، چنانچه ناگهان تخممرغُي به داخل خانۀ کسُي
بُيفتد، از روُي آن عبور نمُيکنند، زُيرا بر اُين
باورند که آن تخممرغ سحر و جادو ست و گذر از روُي آن، باعث سحر و جادوُي
شخص مُيشود، ازجمله اُينکه بختش بسته مُيشود (اسدُي گوکُي،
۲۸۷). در همُين شهر، براُي جارو (ه م) نُيز خاصُيت
جادوُيُي قائلاند؛ به همُين سبب، از روُي آن عبور نمُيکنند،
زُيرا باور دارند باعث سحر و جادوُي شخص مُيشود (همو،
۲۷۵).
در گُيلان بر اُين باورند که
پوست سُير جادو ست و نباُيد آن را روُي زمُين رُيخت؛
گذشتن از روُي آن باعث مشاجره در خانه مُيشود (بشرا، ۹۵).
در مُيان مردم لرستان، افزون بر پوست سُير، دربارۀ پوست پُياز
و پوست تخممرغ نُيز چنُين باورُي راُيج است ( فرهنگ مردم ...
، ۶۶). در سُيرجان، همُين باور دربارۀ پوست سُير
و سُياهدانه وجود دارد (مؤُيدمحسنُي، ۳۸۶). در
برخُي نقاط، تخم لاکپشت و مغز تولهسگ نُيز براُي جادو به کار مُيرود
(هداُيت، فرهنگ ... ، ۱۰۰).
مردم شهربابک باور دارند که اگر با سحر
و جادو بخت کسُي را ببندند و دعاُي مربوط به سحر را در قبرستان دفن کنند
ُيا به سگ بخورانند، تا زمانُي که آن دعا نپوسد ُيا سگ نمُيرد،
جادو باطل نمُيشود (فاضلُي، ۴۵۱). به باور مردم
گلباف، اگر کسُي ناگهان دچار بداخلاقُي شود، بهگونهاُي که به هر
بهانهاُي دعوا و مشاجره کند، حتماً دچار سحر و جادو شده است و براُي
باطلکردن آن، باُيد در حالت اُيستاده به اطراف خود ادرار کند (اسدُي
گوکُي، ۸ ۲۸).
جادو در داستانهاُي مکتوب
بازتاب جادو، کارکردهاُي آن و نتاُيج
کارها و رفتارهاُي جادوان و نُيز چگونگُي باطلکردن جادو در
داستانهاُي مکتوب و افسانهها با زندگُي روزمره تفاوتهاُي مهمُي
دارد.
در بُيشتر داستانهاُي حماسُي
و پهلوانُي، دُيوان بزرگترُين جادوگراناند که علُيه اُيرانُيان
مبارزه مُيکنند، مانند دُيو سپُيد و اکوان دُيو در شاهنامه
(فردوسُي، ۲ / ۴۱-۴۴). اما افزونبر دُيوان،
در انواع متفاوت داستانهاُي اُيرانُي، اعم از حماسُي، پهلوانُي،
عُيارُي و عاشقانه، جادوان دُيگرُي نُيز با کارکردهاُيُي
متنوع وجود دارند. در متون متقدم در کنار جادوان زن، مردان جادو نُيز اُيفاُي
نقش مُيکنند؛ براُي نمونه، در شاهنامه و ضمن داستانهاُي هفتخانهاُي
رستم و اسفندُيار از زنان جادو ُياد مُيشود (همو، ۲ /
۳۰، ۵ / ۲۳۶-۲۴۰) و در
داستان کاموس کشانُي، از شخصُي به نام بازور، از سپاهُيان توران،
سخن مُيرود که به درخواست پُيران، علُيه اُيرانُيان دست
به جادو مُيزند و با اُيجاد برف و سرما آنها را ناتوان مُيکند
(همو، ۳ / ۱۲۷- ۱۲۹).
در گرشاسبنامه نُيز از جادوگرُي
سپاهُيان توران ُياد مُيشود که از متن برمُيآُيد باُيد
منظور جادوگران مرد باشند (نک : اسدُي طوسُي،
۳۹۵-۳۹۶). در سمک عُيار هم در کنار
شروانۀ جادو و صُيحانۀ جادو (ارجانُي، ۱ / ۲۳، نُيز ۲ /
۳۳۲-۳۳۳)، که هر دو زناند، مردانُي نُيز
هستند که به جادوُيُي مشهورند و دست به جادو مُيزنند، مانند قادسۀ جادو
و پسرش سپهداد (همو،۴ / ۱۷۵- ۱۷۸، نُيز
۱۸۹-۱۹۰). اما در متنهاُي بعدُي،
معمولاً جادوان زناند، مانند مرجانۀ جادو در شهرُيارنامه (مختارُي، ۸)، زردۀ جادو
و مقنطرۀ جادو در داستان فُيروز شاه (نک : بُيغمُي، داراب نامه،
۱ / ۲۱۰، ۶۴۰-۶۴۱)،
شمسهبانو در جامع الحکاُيات (چ ۱۳۹۱ ش، ص
۴۲۹-۴۳۰)، زهراُي جادو در داستان سُيد
جنُيد (نک : ابوطاهر، ابومسلمنامه، ۱ / ۳۸۴)، براقُيس
جادو در زرُينقبانامه (ص ۴۵۳-۴۵۴)، و رُيحانۀ جادو
و مادر فولادزره در امُير ارسلان نامدار (نقُيبالممالک،
۴۵۴، ۴۷۹، ۶۲۳، جم ).
زنان جادو معمولاً پُير، زشترو،
بدبو و بدشکلاند و اعضاُيُي غُيرمعمول دارند. راوُي سمک عُيار،
صُيحانۀ جادو و ُيارانش را «گرانجان و ناخوش» که «بوُي گند از اُيشان
در جهان افتاده» است، توصُيف مُيکند (ارجانُي، ۲ /
۲۷۸). در داستان فُيروز شاه تألُيف محمد بُيغمُي
ــ که با عنوان دارابنامه منتشر شده ــ مقنطرۀ جادو اُينگونه
توصُيف شده است: بلندبالا و عظُيمهُيکل، داراُي سرُي
بزرگ، موها برآمده، پُيشانُي مانند تختۀ نفطُيان
سُياه، چشمان چون دو کاسۀ خون، بُينُي دراز و بزرگ مانند گودال تون حمام، دهان مانند دم
آتشافروزان، دندان مانند دندان گراز از دهان بُيرونآمده، گوشها پهن مانند
گوشهاُي فُيل، گردن دراز، تنش برهنه، شکم بزرگ، دستها دراز و با ناخنهاُيُي
دراز و پرچرک (بُيغمُي، همانجا). در داستان فُيروز شاه، بوُي
دهان زردۀ جادو آنقدر بد است که بهروز عُيار را بُيهوش مُيکند
(همان، ۱ / ۲۲۲).
در زرُينقبانامه، از منظومههاُي
پهلوانُي سرودهشده در دورۀ صفوُي، انکوس جادو اُينگونه وصف شده است: «ُيکُي
زشت پتُياره چهره چو نُيل»، موُي سر مانند مار، دهانُي مانند
غار، شکمُي مانند دَم مسگران، و سرانجام پستانها مانند «دو خُيک نفط سُياه»
(ص ۴۸۳-۴۸۴). در ملکجمشُيد که از
متأخرترُين داستانهاُي ادب عامه است، دربارۀ بوُي بد
پُيرزن جادو آمده است: «چون بوُي عفونت دهان آن حرامزاده به مشام
شاهزاده رسُيد، نزدُيک شد دل از حلقش بهدرآُيد. دُيد حالا
هلاک مُيشود؛ دماغ خود را گرفت و به هزار مشقت خود را عقب کشُيد» (نقُيبالممالک،
۷۴).
همانگونه که گفته شد، تقرُيباً همۀ زنان
جادو کموبُيش، ازلحاظ ظاهرُي به هم شبُيهاند (براُي نمونههاُي
بُيشتر، نک : مختارُي، ۷؛ بُيغمُي، همان، ۱ /
۲۱۰؛ جامع ... ، همان چ، ۱۲۰،
۴۲۹-۴۳۰). در سمک عُيار، از زبان ُيکُي
از شخصُيتهاُي مثبت داستان آمده است که سبب زشتروُيُي جادوان
کردار بد آنها ست و چنانچه کسُي جادوُي بداند و به کار نگُيرد، زشتصورت
نخواهد شد (ارجانُي، ۲ /
۳۲۹-۳۳۰). جادوان معمولاً با القاب خاصُي
خطاب مُيشوند، مانند استاد جهان، استاد ساحران عالم، سلطان ساحران شرق و غرب
(بُيغمُي، همان، ۱ / ۶۳۹،
۶۴۲)، ملکۀ جهان (ارجانُي، ۲ / ۲۷۹) و داناُي
رازهاُي آشکار و نهان (جامع، همان چ، ۴۳۰).
در برخُي داستانها، از تخت و
بارگاه و خانههاُي شاهانۀ جادوان ُياد شده که بسُيار بزرگ و باشکوه، و معمولاً در جزُيره
است؛ براُي نمونه، بدرۀ جادو در جزُيرۀ سولُيقُيا زندگُي مُيکند و اُيوان خانهاش «سر
به کُيوان کشُيده، دُيوار آن خشتُي نقره و خشتُي از طلا،
و درهاُي آن منزل بعضُي از چوب عود و بعضُي از صندل» و کف آن با
قالُيهاُي زربفت خجندُي فرش شده است (همان، ۱۰۸-
۱۰۹). صُيحانۀ جادو، از جادوان داستان سمک عُيار،
نُيز در جزُيرۀ آتش زندگُي مُيکند و سراُيُي شاهانه دارد که بر در
آن، خدمتکاران اُيستادهاند. جادوان در اُين خانهها معمولاً بر تخت مُينشُينند
(ارجانُي، ۲ / ۲۷۸- ۲۷۹؛ نُيز
بُيغمُي، دارابنامه، ۱ / ۲۲۱؛ جامع، چ
۱۳۹۱ ش، ۴۳۰).
ُيکُي از وُيژگُيهاُي
اُين جادوان مُيل شدُيد جنسُي آنها، بهوُيژه نسبت به
قهرمان داستان است. آنها با هدف کامجوُيُي از قهرمان دست به هر کارُي
مُيزنند؛ حتى او را به مرگ نُيز تهدُيد مُيکنند. در شهرُيارنامه،
مرجانۀ ساحر پس از آنکه شهرُيار را در دژ عنبر زندانُي مُيکند،
درخواست خود را با او در مُيان مُيگذارد: کنون با من امروز دلشاد شو /
بُيا جفت من باش و داماد شو / / رهاُيُي اگر باُيدت زُين
حصار / بده کام من اُي ُيل نامدار؛ اما وقتُي با امتناع شهرُيار
روبهرو مُيشود، او را بهسختُي تهدُيد مُيکند (مختارُي،
۸ - ۹).
در هماُينامه، وقتُي زن جادو
با مخالفت هما روبهرو مُيشود، نهفقط او را تهدُيد مُيکند، بلکه
با او به جنگ نُيز مُيپردازد (ص ۶۱-۶۳). در فُيروزشاهنامه
نُيز زردۀ جادو همُين درخواست را از بهروز عُيار دارد، اما بهروز متناسب
با شخصُيت خود که عُيار است، و برخلاف شهرُيار، در ظاهر با درخواست
زردۀ جادو مخالفتُي نمُيکند و او را بازُي مُيدهد تا اُينکه
در فرصتُي مناسب، با ُيارُي فُيروز شاه وُي را از پاُي
درمُيآورد (بُيغمُي،
۲۲۲-۲۳۱).
براقُيس جادو، ُيکُي از
جادوان زرُينقبانامه ــ که از او با عنوان دُيو نُيز ُياد
شده است ــ وقتُي درخواست کامجوُيُي خود را با ُيکُي از
پهلوانان بُيان مُيکند و درخواستش از سوُي پهلوان پذُيرفته
نمُيشود، به افسون بر او آتش مُيبارد، بهگونهاُي که «بَر و
بُرز و ُيالش به آتش بسوخت» (ص
۴۵۳-۴۵۴). در همُين کتاب، انکوس جادو از
کرُيمان، سراقۀ جادو از بُيژن، و جادوگر دُيگرُي از گرشاسب درخواست کامجوُيُي
مُيکنند (ص ۴۸۴-۴۸۵،
۷۱۸، ۱۱۴۶).
در برخُي از داستانها، اُين
کارکرد به پرُيان منسوب است؛ براُي نمونه در سامنامه، عالمافروز پرُي
دلباختۀ سام مُيشود و از وُي مُيخواهد که عشق پرُيدخت را
فراموش کند و با وُي به کامجوُيُي بپردازد، اما وقتُي با
مخالفت سام روبهرو مُيشود، او را به جاُيُي مُيبرد و در
طلسم مُيگذارد (خواجو، ۹۰-۹۲). در ُيکُي
از طومارهاُي نقالُي، به جاُي عالمافروز از مرجانۀ جادو ُياد
شده، و تصوُيرُي نُيز که از وضعُيت جسمُي او ارائه شده
است، کموبُيش، شبُيه زن جادوُي داستانهاُي پُيشگفته
است (سعُيدُي، مصطفى، ۱ /
۲۰۶-۲۰۷). اُين کارکرد پرُي منطبق
است با شخصُيت پرُي در اوستا و متون پهلوُي؛ هم در اوستا و هم در
متون پهلوُي، از پرُيان در کنار جادوان و دُيوان ُياد شده است
و آنها مادهدُيو و جادوگر نامُيده شدهاند (نک : همُين مقاله،
بخش جادو در اُيران باستان؛ نُيز نک : ه د، پرُي). براساس اُين
متون، ُيکُي از کارکردهاُي پرُي اغواگرُي جنسُي است
(براُي آگاهُي بُيشتر، نک : سرکاراتُي،
۱-۲۶).
افزونبراُين، در باورهاُي
مردم بنادر و جزاُير خلُيجفارس، موجودُي وهمُي به نام منمنداس
وجود دارد که به شکل زنُي بسُيار زُيبا و جوان بر مردان ظاهر مُيشود
و براُي همخوابگُي با آنها روُي خوش نشان مُيدهد. اگر مردُي
فرُيب او را بخورد و با وُي درآمُيزد، منمنداس با پاهاُي ارهمانندش
او را به دو نُيم مُيکند (ساعدُي،
۱۵۱-۱۵۲).
ُيکُيدُيگر از وُيژگُيهاُي
جادوان پُيکرگردانُي (ه م) آنها ست. منظور از پُيکرگردانُي
تغُيُير شکل ظاهرُي و هوُيت انسان ُيا هر موجود دُيگر
با بهرهگُيرُي از قواُي ماوراءالطبُيعُي است؛ مانند تغُيُير
خداُيان اساطُيرُي به انسان، حُيوان و گُياه، ُيا پُيکرگردانُي
موجوداتُي مانند دُيو، اژدها و جادو (براُي آگاهُي بُيشتر،
نک : رستگار، ۴۳ بب ). همانگونه که مشخص است، هم نُيروهاُي
اهوراُيُي و هم نُيروهاُي اهرُيمنُي و ازجمله
جادوان و دُيوان تواناُيُي پُيکرگردانُي دارند.
در شاهنامه (ه م)، نمونههاُيُي
از پُيکرگردانُي جادوان ُياد شده است. دُيوان که از بزرگترُين
جادوان در اُين کتاباند، خود را به اشکال متفاوت درمُيآورند. در
داستان مازندران، دُيوُي خود را به شکل رامشگرُي درمُيآورد و
نزد کاووس مُيرود و او را ترغُيب به رفتنِ به مازندران مُيکند
(فردوسُي، ۲ / ۴). اکوان دُيو نُيز خود را به شکل گورُي
درمُيآورد که مُيتواند اسبان را از پاُي درآورد (همو، ۳
/ ۲۸۷-۲۹۳). در کنار دُيوان، در شاهنامه
به پُيکرگردانُي زنان جادو نُيز اشاره شده است. در چهارمُين
خان از هفتخان رستم و نُيز در هفتخان اسفندُيار، زنان جادو که زشترو
و پُيرند، براُي به دام انداختن اُين دو پهلوان، خود را به شکل
دخترُي زُيبارو درمُيآورند (همو، ۲ /
۲۹-۳۰، ۵ /
۲۳۶-۲۴۱).
افزون بر شاهنامه، در دُيگر متون
ادب فارسُي نُيز به پُيکرگردانُي جادوان اشاره شده است. در
اسکندرنامۀ نظامُي، دخترُي جادو که از نسل سام است، براُي نگهبانُي
از آتشکده و پُيشگُيرُي از وُيرانشدن آن، خود را به شکل
اژدها درمُيآورد (ص ۹۷۳-۹۷۵). در شهرُيارنامه
نُيز مرجانۀ جادو چند بار دست به پُيکرگردانُي مُيزند؛ ُيک بار
به شکل پُيرمردُي درمُيآُيد و ُيک بار دُيگر به
شکل ابرُي سُياه ظاهر مُيشود (مختارُي، ۶- ۸).
پُيکرگردانُي در داستانهاُي
ادب عامه تنوع بُيشترُي دارد. در زرُينقبانامه، جادوانُي
وجود دارند که مُيتوانند به ۷۰ شکل پُيکرگردانُي
کنند؛ براُي نمونه، انکوس جادو مُيتواند به شکل آهو، مُيش، گور،
گوزن، ابر، خارهسنگ، اژدها و پلنگ دربُياُيد (ص
۳۹۵).
در برخُي از داستانها، زنان جادو
براُي فرُيب قهرمان و به دام انداختن او، به هنگام شکار به شکل آهو ُيا
گورُي در مقابل قهرمان داستان ظاهر مُيشوند. سپس، قهرمان به تعقُيب
حُيوان مُيپردازد، اما نهتنها موفق به شکار آن حُيوان نمُيشود،
بلکه خود نُيز به دام او مُيافتد (نک : ارجانُي، ۱ /
۱۳، ۴ / ۲۲-۲۷؛ جامع، چ
۱۳۹۱ ش، ۹۶). اُين بنماُيه در
بهمننامه (اُيرانشاه، ۲۸۱-۲۸۲) و برخُي
افسانههاُي شفاهُي (رحمانُيان، ۹؛ خزاعُي، زُيباترُين
... ، ۱۵۳-۱۵۴) نُيز تکرار شده است.
تغُيُير صورت به حُيوانات
وحشُي از اشکال راُيج پُيکرگردانُي است. در داستان فُيروز
شاه، زردۀ جادو به هنگام شکار بهصورت شُيرُي درمُيآُيد و
گورخرُي را شکار مُيکند و در جاُيُي دُيگر، به صورت گاومُيشُي
درمُيآُيد (بُيغمُي، دارابنامه، ۱ /
۲۲۷- ۲۲۹). در همُين داستان، مقنطرۀ جادو
نُيز به هنگام نبرد با اُيرانُيان، خود را به شکل فُيلُي
درمُيآورد «عظُيم، بهغاُيت بلند و سُياه و خرطومدراز، با
چشمهاُي سرخ» که هُيچ حربهاُي بر او کارگر نُيست (همان،
۱ / ۶۵۴-۶۵۵). در ُيکُي از
طومارهاُي نقالُي، آزرشم جادو، مادر سخرهدُيو، در جنگ با اُيرانُيان
خود را به شکل گراز درمُيآورد (طومار ... ،
۸۰۹-۸۱۰). در زرُينقبانامه، ُيکُي
از جادوان به شکل فُيلُي درمُيآُيد که از خرطومش آتش بُيرون
مُيآُيد و هُيچ سلاحُي بر او کارگر نُيست. از آتش او
پهلوانان اُيران دچار سوختگُي مُيشوند و براُي خاموشکردن
آتش خود را به آب مُيزنند (ص ۹۸۴-
۹۸۸). سُيماب افسوننما نُيز تواناُيُي آن
را دارد که به شُير، ببر، فُيل و کرگدن تغُيُير شکل دهد
(همان، ۱۲۰۰).
در ابومسلمنامه، دختر ُيکُي
از جادوان به شکل گربهاُي سُياه، و شوهرش به صورت گربهاُي سفُيد
است (ابوطاهر، ۳ / ۳۵۷- ۳۵۸). در
خاوراننامه، مالک اشتر ُيکُي از جادوان را که کسُي را ُياراُي
مقابله با او نُيست، از روُي زُين اسب برمُيگُيرد و به
سپاه خود مُيآورد؛ اما جادو، همچنان که در دست مالک است، خود را به شکل سگُي
درمُيآورد که باعث خجالت مالک مُيشود (ابنحسام،
۱۶۶-۱۶۷). جادوان به اژدها نُيز تغُيُير
شکل مُيدهند؛ براُي نمونه، در خاورنامه، ساحران با تغُيُير
شکل به اژدها به مبارزه با ُياران حضرت علُي (ع) مُيپردازند (ص
۵۳). در برخُي از داستانها، هنگامُي که اژدها کشته مُيشود،
به شکل اصلُي خود، زنُي پُير، برمُيگردد (نک : زرُينقبانامه،
۹۰۱). در دارابنامه نُيز ُيکُي از مصادُيق
پُيکرگردانُي جادوان تغُيُير شکل به اژدها ست (نک : ابوطاهر،
۱ / ۱۸۹).
در ُيکُي از رواُيتهاُي
چاپنشدۀ حسُين کرد شبسترُي، شکل وُيژه و نادرُي از پُيکرگردانُي
و تغُيُير شکل به اژدها نقل شده است. براساس اُين رواُيت، که
نسخۀ منحصربهفرد آن در کتابخانۀ ملُي اُيران نگهدارُي
مُيشود، هنگامُي که شاه عباس در قصر خود نشسته است، سقف شکافته مُيشود
و «افعُياُي خود را در بارگاه» ظاهر مُيکند و از دهانش آتش بُيرون
مُيزند که شاه را مضطرب مُيکند. شُيخ بهاُيُي دور افعُي
خطُي مُيکشد و اسمُي مُيخواند و با تعلُيمُي بر
سر او مُيزند؛ پس از اُيجاد صاعقه، «بچهاُي جوکُي ظاهر» مُيشود
و مُيگوُيد: «هفت برادر ساحرُيم که به حکم عبدالمؤمن خان اوزبک،
آمدهاُيم به تمامکردن شاه عباس» (حکاُيات ... ، گ ۱ الف).
ُيکُيدُيگر از مصادُيق
بااهمُيت پُيکرگردانُي جادوان اُين است که آنها خود را به
شکل اشخاص دُيگرُي درمُيآورند. در ُيکُي از رواُيتهاُي
نقالُي، ُيکُي از جادوان خود را به شکل مادر برزو درمُيآورد
و با تهُيۀ غذاُي سمُي، قصد کشتن او را مُيکند؛ اما صداُيُي
غُيبُي به برزو مُيگوُيد که اُين شخص مادرت نُيست،
او را بکش. برزو نُيز او را مُيکشد (سعُيدُي، مصطفى، ۲
/ ۹۱۱-۹۱۲). در قصۀ مهر و ماه نُيز
شبگون جادو براُي انتقام از مهر، که برادرش را کشته است، خود را بهصورت ماه،
محبوبۀ مهر، درمُيآورد، اما پُيش از آنکه بتواند کارُي کند،
رازش آشکار مُيشود (ص ۱۲۲-۱۲۵؛ جامع، چ
۱۳۹۰ ش، ۲۱۸-۲۲۰).
در برخُي داستانها نُيز جادوان براُي فرُيب قهرمان داستان،
خود را به شکل پُيرمرد درماندهاُي درمُيآورند و بر سر راه آنها
قرار مُيگُيرند (همان، ۲۵۴؛ زرُينقبانامه،
۱۲۰۱-۱۲۰۲).
پُيکرگردانُي جادوان در
افسانههاُي شفاهُي نُيز وجود دارد که به نمونهاُي از آن
اشاره مُيشود. براساس ُيکُي از رواُيتهاُي افسانۀ شاگرد
جادوگر (آرنه ـ تامپسون، تُيپ 325)، پسر فقُيرُي شاگرد جادوگرُي
مُيشود. دختر جادوگر عاشق او مُيشود و فنون جادوگرُي را به پسر مُيآموزد
و او را از مکر پدر آگاه مُيکند. پسر با فرُيب دروُيش به خانه برمُيگردد
و اعمال جادوانه انجام مُيدهد. جادوگر قصد نابودُي او را مُيکند.
از اُينجا به بعد مسابقۀ پُيکرگردانُي اُين دو آغاز مُيشود. پسر بهترتُيب
به کبوتر، شاخۀ گل و مشتُي ارزن تغُيُير شکل مُيدهد. دروُيش نُيز
متناسب با وضعُيت پسر و براُي از مُيان بردن او بهترتُيب،
شکل قوش (پرندهاُي شکارُي)، دروُيش، و مرغ و شمارُي جوجه درمُيآُيد.
سرانجام، پسر به روباه تغُيُير شکل مُيدهد و مرغ و جوجهها را مُيخورد
و سپس به شکل اصلُي خود برمُيگردد (کوهُي،
۵۶-۶۵). از اُين افسانه رواُيتهاُي فراوانُي
در اُيران ثبت شده است که نوع پُيکرگردانُي در آنها متفاوت است
(براُي آگاهُي از برخُي از اُين رواُيتها، نک : سادات،
۱۵۳-۱۵۶؛ بهرنگُي،
۹۲-۱۰۱؛ صبحُي، ۳۵۳-
۳۶۸؛ انجوُي، ۲ /
۱۶۷-۱۷۳؛ سعُيدُي، سهراب، ۱
/ ۱۹۹-۲۰۰؛ مُيرکاظمُي،
۳۴۷-۳۵۲).
رفتارهاُي جادوُيُي در
داستانها
مهمترُين رفتار جادوان مقابله با
نُيروهاُي خُير، ازجمله اُيرانُيان و قهرمانان داستان
است. مرکب آنها در مُيدان جنگ حُيواناتُي مانند فُيل، گراز،
گرگ ُيا حُيواناتُي است که تن و سرشان ترکُيبُي از دو حُيوان
است. در سمک عُيار، صُيحانۀ جادو با ۳۹ تن از ُيارانش
هنگام نبرد با سپاه خورشُيد شاه، بر گاوهاُيُي سوار مُيشوند
که دست و پاُي آنها شبُيه سر سگ، و سر گاوان بهمانند سر فُيل با
خرطومهاُيُي آوُيخته است و از سر سگها و خرطوم فُيلها، آتش به
قلب سپاه خورشُيد شاه مُيپراکنند و با هر حمله، ۵۰۰
تن را نابود مُيکنند (ارجانُي، ۲ /
۳۲۱-۳۲۲).
ُيکُيدُيگر از جادوان
بر گاوُي سوار مُيشود که ۴ دست و پاُي آن مانند سگ است و
همچون سگ واقواق مُيکند و آتش از دهان خود مُيافروزد (همو، ۲ /
۳۲۴-۳۲۵). در جاُيُي دُيگر از
همُين داستان، صُيحانه سوار بر فُيلُي به جنگ مُيآُيد
که ۷ خرطوم دارد و از آنها دود و آتش بُيرون مُيزند (همو،
۲ / ۳۳۳-۳۳۴). در داستان فُيروز
شاه، مقنطرۀ جادو بر پشت شُيرُي سوار مُيشود، تازُيانهاُي
از مار در دست مُيگُيرد و به مُيدان جنگ سپاه اُيران مُيآُيد
(بُيغمُي، دارابنامه، ۱ / ۶۴۹). اُين
جادو در جاُيُي دُيگر بر گرگُي سوار مُيشود (همان،
۱ / ۶۵۱). در ُيکُي از داستانهاُي جامع
الحکاُيات نُيز سپاه شمسهبانوُي جادو را حُيوانات وحشُي
شامل فُيل، شُير، ببر، خرس و جز اُينها تشکُيل مُيدهند
(چ ۱۳۹۱ ش، ۴۳۱). در جهانگُيرنامه،
راحُيلۀ جادو سوار بر شُيرُي با فرزند و نوادگان رستم جنگ مُيکند
(هراتُي، ۳۲۲-۳۲۵).
ُيکُيدُيگر از رفتارهاُي
جادوان اُيجاد عناصر اربعه شامل آب، آتش، باد و خاک براُي مقابله با
دشمنان است که از مُيان آنها، آتش بسامد بُيشترُي دارد. در ابومسلمنامه،
شمعونۀ جادو در مقابله با ُياران ابومسلم در مُيدان جنگ، نخست باد، و
سپس ابر سرخُي پدُيد مُيآورد که از آن آتش مُيبارد؛ اُين
آتش به هرچه مُيافتد، آن را مُيسوزاند. باد نُيز خاک آن صحرا را
بر روُي ُياران ابومسلم و چهارپاُيان مُيزند (ابوطاهر،
۲ / ۵۰۷). پسر همُين شمعونه نُيز در مُيدان
نبرد، از گوش و بُينُي خود شعلۀ آتش پخش مُيکند (همان،
۲ / ۵۰۶). زن جادو در جهانگُيرنامه در مقابله با
جهانگُير از دهانش آتش بُيرون مُيآورد: «تو گفتُي ز آتش بُدش
اندرون» (هراتُي، ۲۲۱). در جاُي دُيگرُي از
همُين کتاب، در وصف سپاه جادوان اشاره مُيشود که همۀ آنها
از دهان خود آتش مُيپراکنند و عَلَمهاُي آنها نُيز برافراخته از
آتش است (همو، ۳۲۴).
در خاوراننامه نُيز جادوان افزون بر
آنکه از دهان خود مُيدان جنگ را پر از آتش و دود مُيکنند، از نُيزههاُي
خود نُيز آتش مُيپراکنند، بهگونهاُي که اُين آتش باعث
سوختن مبارزان مسلمان مُيشود (ابنحسام،
۱۶۴-۱۶۶). در بخشُي از داستان سمک عُيار،
قبط پرُي، ُيکُي از جادوان، طلسمُي از آتش ساخته که پُيرمردُي
کنار آن اُيستاده است و هرکس دست به پُيرمرد دهد، در آتش مُيسوزد
(ارجانُي، ۵ / ۱۴۱). در بخشُي دُيگر از اُين
داستان، تُيغو، ُيکُي دُيگر از جادوان، هنگام آمدن به مُيدان
جنگ، عَلَمُي سرخرنگ در دست مُيگُيرد که با گرداندن آن، «بر
مقدار هزار خروار آتش از علم بُيرون مُيآُيد» و هر شعلۀ آن بهمانند
تُيرُي به کنار لشکرگاه فرخروز مُيرود و سپاهُيان را مُيسوزاند.
اسب فرخروز نُيز از اُين آتش از بُين مُيرود (همو، ۵
/ ۵۰۱). مرسوسۀ جادو در ابومسلمنامه دو سُم خر به دست مُيگُيرد و به مُيدان
مُيرود، وردُي بر سمها مُيخواند و آنها را پرتاب مُيکند.
سمهاُي خر به مارُي تبدُيل مُيشود که از دهانش آتش بُيرون
مُيرود (ابوطاهر، ۲ / ۵۲۱-۵۲۲).
افزون بر مصداقهاُيُي که از
اُيجاد باد در نقلهاُي پُيشُين اشاره شد، براساس ُيکُي
از طومارهاُي نقالُي، ضمن جنگ کاووس با دُيوان مازندران، مادر دُيو
سپُيد دستور مُيدهد که خار و خاشاک فراوانُي آتش زنند و پس از آن،
گاوُي را در آتش مُياندازند و بر آتش مُيدمند. دود زُيادُي
از آتش بلند مُيشود: «آن عفرُيتۀ جادوگر وردُي خواند و بر آتش
دمُيد؛ بادُي وزُيد و دود را به طرف سپاه اُيران برد. سپاهُيان
ُيکسره با سالاران و کاووس از صدمۀ دود کور شدند» (صداقتنژاد،
۱۲۵). در ابومسلمنامه نُيز ُيکُي از جادوان رُيسمانُي
را به سوُي ُياران ابومسلم بر زمُين مُياندازد که بر اثر آن،
توفان عظُيمُي برپا مُيشود. توفان «خاک زمُين را بر روُي
مرد و مرکب» مُيزند. پس از آن، ابومسلم دعاُيُي مُيخواند که
باعث مُيشود باد و توفان به سوُي سپاه دشمن برگردد و خرابُي بسُيار
در سپاه آنها پدُيد آورد (ابوطاهر، ۲ /
۵۱۴-۵۱۵).
به راه انداختن سُيلاب و خرابُي
بر اثر بارش باران و برف از دُيگر کارهاُي جادوان است. مقنطرۀ جادو
در داستان فُيروز شاه، مقدارُي خاک و آب را به هم مُيآمُيزد،
افسونُي روُي آن مُيخواند و آن را در هوا مُيپراکند. ناگهان
ابرُي بزرگ در آسمان پُيدا شده، جهان تارُيک مُيشود و باد و
باران درمُيگُيرد و به اندازهاُي باران مُيبارد که آب تا
ارتفاع بام خانهها بالا مُيآُيد (بُيغمُي، دارابنامه،
۱ / ۶۴۵). در ابومسلمنامه نُيز آمده است که دولپستان
جادو بر سر کوه به جادوُيُي رفت. بر اثر اعمال او، بادُي سرد وزُيد
و ابرُي سُياه آسمان را فراگرفت. «ُيک دانگ از شب گذشته بود که
باران درگرفت و سُيلاب روان شد و خُيمهها را آب برد و بسُيار
مردم هلاک شدند» (ابوطاهر، ۳ / ۳۵۱). در جاُيُي
دُيگر از همُين داستان، چند تن از جادوان باعث اُيجاد ابر و باد و
بارش «تگرگ چندانکه بُيضۀ مرغُي»، مُيشوند؛ بهگونهاُي که ۱۵هزار تن
از سپاهُيان ابومسلم از مُيان مُيروند (همان، ۲ /
۵۰۴).
در بخش تازهُيافتۀ فُيروزشاهنامه
نُيز با افسونُي که شمسۀ جادو علُيه سپاه اُيران به کار مُيبرد، نخست، بادُي
عظُيم مُيوزد «چنان عظُيم که خُيمههاُي لشکرُيان
را سرنگون مُيکرد و مُيخهاُي آهنُين را از قعر زمُين
برمُيکند ... تا وقت سحر در سپاه اُيران ُيک خُيمه بر سر پا
نماند». وُي سپس با افسونُي، باعث اُيجاد بارانُي عظُيم
مُيشود که از هر سو جوُي آب روان مُيگردد، «تو گفتُي که مگر
طوفان نوح است» (بُيغمُي، ۲۲۷).
در بسُيارُي از آثار داستانُي،
اُيجاد باران و برف به همراه سرماُي زُياد است، بهگونهاُي
که اُين سرما دست مبارزان را خشک مُيکند. قدُيمترُين مصداق
شناختهشده در اُين زمُينه، در داستان کاموس کشانُي در شاهنامه
آمده است که پُيران از بازور جادو مُيخواهد که بالاُي کوه برود و
«ُيکُي برف و سرما و بادُي دمان» بر سپاه اُيران فرورُيزد.
بازور نُيز چنُين مُيکند. بر اثر اُين کار، «همه دست نُيزهگزاران
ز کار / فروماند از برف و از کارزار». پس از آنکه رهام بازور را مُيکشد، برف
و باران قطع مُيشود و «هوا گشت ازآنسان که از پُيش بود» (فردوسُي،
۳ / ۱۲۷- ۱۲۹). اُين بنماُيه
در گرشاسبنامه (اسدُي طوسُي، ۳۹۵) و جهانگُيرنامه
(هراتُي، ۲۱۸) نُيز تکرار مُيشود. در زرُينقبانامه،
ُيکُي از جادوان با زدن دو قطعه سنگ باران باعث اُيجاد برف و سرما
مُيشود (ص ۷۵۰؛ نُيز براُي آگاهُي بُيشتر
دراُينباره، نک : ه د، بارانخواهُي). در روضةالصفا نُيز
گزارشُي کموبُيش شبُيه به اُين، در ارتباط با جنگ نوذر و
افراسُياب آمده است (مُيرخواند، ۱(۲) /
۶۵۰). در قصۀ مهر و ماه نُيز بوقلمون جادو با سحر باعث اُيجاد سرما و بارش
برف فراوان مُيشود که بر اثر آن، بسُيارُي از چهارپاُيان
هلاک مُيشوند (ص ۱۱۷؛ نُيز نک : جامع، چ
۱۳۹۰ ش، ۲۱۶). همچنُين در
اسکندرنامۀ نقالُي، ُيکُي از اعمال پربسامد جادوان تولُيد باران
و سرما ست (ص ۲۷، ۱۷۱، ۲۹۵،
۲۹۹).
آنچه تاکنون دربارۀ اعمال و
رفتارهاُي جادوان گفته شد، اعمال و رفتارهاُيُي بوده است که آنها
روُي عناصر طبُيعُي صورت مُيدهند تا با اُيجاد تغُيُيراتُي
در طبُيعت بتوانند به اهداف خود، نابودُي دشمنان، برسند. اما جدا از اُين
موارد، جادوان در داستانها و افسانهها رفتارهاُيُي نُيز دارند که
بهطور خاص، روُي انسانها صورت مُيدهند؛ ُيعنُي موضوع جادوُي
آنها بهطور مشخص، جسم انسان است. معمولاً در داستانها و افسانهها به اُين
گونه جادو، طلسم مُيگوُيند. جادوان براُي اُيجاد طلسم، لوازم
خاصُي دارند. براُي نمونه، در ُيکُي از داستانهاُي جامع
الحکاُيات، زن جادو دو شُيشه حاوُي دو نوع روغن دارد: ُيکُي
سرخرنگ براُي تبدُيل انسان به حُيوان، و دُيگرُي سبزرنگ
براُي باطلکردن آن (چ ۱۳۹۱ ش،
۴۳۳)؛ همچنُين، زنجُيرُي بر تخت خود آوُيزان
کرده است و چنانچه کسُي بخواهد بُياجازۀ او به بالاُي
تخت برود، اُين زنجُير به دستش مُيچسبد (همان،
۴۲۹).
زردۀ جادو نُيز
دو شُيشه دارد: ُيکُي حاوُي آب سُياه که با آن سحر مُيکند،
و ُيکُي آب سفُيد که افسونگشا ست (بُيغمُي، دارابنامه،
۱ / ۲۲۹). شمسۀ جادو نُيز دو شُيشه با
خود بر بالاُي کوه مُيبرد که با کمک ُيکُي از آنها باد، و با
دُيگرُي باران به وجود مُيآورد (همو، فُيروزشاهنامه،
۲۳۱). اما آنچه اُين ابزارها را مؤثر مُيکند، ورد ُيا
افسونُي است که وُي هنگام بهکاربردن اُين ابزارها بر زبان جارُي
مُيکند. اهمُيت افسون زبانُي به اندازهاُي است که جادو گاهُي
فقط از همُين روش براُي طلسمکردن بهره مُيگُيرد؛ براُي
نمونه، در برخُي افسانهها، جادو وردُي مُيخواند که بر اثر آن،
مردم شهر به خوابُي عمُيق فرومُيروند و تنها چُيزُي که
مُيتواند اُين طلسم را باطل کند، شکستن شُيشهاُي است که بر
دروازۀ شهر آوُيزان است (خزاعُي، افسانهها، ۵ /
۲۸۰-۲۸۱؛ براُي نمونههاُي مشابه،
نک : هماُيونُي، افسانهها ... ،
۱۳۵-۱۳۶؛ انجوُي، ۲ /
۱۶۱-۱۶۶؛ نُيز نک : ادامۀ
مقاله). ُيا در افسانهاُي دُيگر، «پُير برزنگُي» وردُي
مُيخواند و آدمُيزاد را به شکل سوزن درمُيآورد (خزاعُي،
همان، ۵ / ۱۰۵).
طلسمها در داستانهاُي ادب عامه بسُيار
متنوع است، به گونهاُي که طبقهبندُي آنها امکانپذُير نُيست.
درعُينحال، هرُيک از طلسمها به روش خاصُي دفع ُيا باطل مُيشود؛
به عبارت دُيگر، راههاُي طلسمگشاُيُي به اندازۀ خود
طلسمها متنوع است. ُيکُي از انواع طلسمها تغُيُير انسان به حُيوان
است. در داستان فرخ شاه و فرخروز، زن افسونگر به قربانُيان خود غذاُيُي
مُيدهد. هنگامُي که قربانُي نخستُين لقمه را فرومُيبرد،
زن فرُياد مُيزند: «آهو شو»؛ در همان زمان، قربانُي به شکل آهو درمُيآُيد.
افسونگشاُيُي اُين طلسم
با روغن خاصُي است که به خورد آهو مُيدهند و در همان زمان، به صداُي
بلند اُين جمله را بر زبان مُيآورند: «آدمُي شو، چنانکه اول بودُي»
(جامع، همان چ، ۱۳۷- ۱۳۹).
اُين بنماُيه، ُيعنُي
طلسم تبدُيل آدمُي به حُيوان، و باطلکردنش از پربسامدترُين
انواع طلسمها در داستانهاُي ادب عامه و افسانههاُي شفاهُي است.
کسانُي که اُين طلسم را به کار مُيبرند، مُيتوانند قربانُي
خود را به شکل هر حُيوانُي که اراده کنند، دربُياورند (براُي
برخُي نمونهها، نک : همان، ۴۳۳-۴۳۵؛
جعفرُي، رواُيتها ... ، ۱۹۸-۲۰۰؛
نقُيبالممالک، ملکجمشُيد ... ، ۷۵-۷۶؛ هزار و
ُيک شب، ۱ / ۱۴-۲۳). در بُيشتر مصداقهاُي
اُين نوع طلسم، شُيوۀ باطلکردن آن، کموبُيش شبُيه به اصلش است (نک : همانجاها).
البته، نمونههاُي دُيگرُي
نُيز وجود دارد که بسُيار نادر است. در قصۀ حسُين
کرد شبسترُي آمده است که فقط با آتشزدن جادو مُيتوان طلسم را باطل
کرد. بر اساس اُين رواُيت، دو تن از زنجادوان از مُير سُيد
اسماعُيل و مُير حسُين درخواست کامجوُيُي مُيکنند؛
اما آنها مخالفت مُيکنند. جادوان مُير اسماعُيل را به شکل خرگوش،
و مُير حسُين را به شکل شغال درمُيآورند. ُيکُي از
پهلوانان اُيرانُي جادوان را بُيهوش مُيکند، اما بهرغم
تلاش فراوان نمُيتواند آنها را بکشد، زُيرا کارد و خنجر بر آنها بُياثر
است. پهلوان سرانجام تلُي از هُيزم فراهم مُيکند، آتشُي برمُيافروزد
و آنها را در آتش مُياندازد. با سوختن جادوان، سُيد اسماعُيل و مُير
حسُين به حالت اول برمُيگردند (ص
۴۰۳-۴۰۵).
در ابومسلمنامه نُيز آمده است که
حبُيب عطار قربانُيان خود را به شکل زاغ درآورده است و براُي باطلکردن
اُين افسون، باُيد چشم و دل پسران او را به قربانُيان داد
(ابوطاهر، ۱ / ۴۱۲). نکتۀ درخور توجه در
اُين گونه طلسم آن است که قربانُيان وقتُي به شکل حُيوان درمُيآُيند،
فقط برخُي از صفات انسانُي خود را از دست مُيدهند؛ براُي
نمونه، نمُيتوانند صحبت کنند، اما تواناُيُي تشخُيص دوستان و
دشمنان سابق خود را دارند؛ حتى چنانچه باسواد بودهاند، هنگامُي که به شکل حُيوان
درمُيآُيند، مُيتوانند درخواستهاُي خود را بنوُيسند؛
مثلاً مُيرحسُين وقتُي بهصورت شغال درمُيآُيد، با
نوشتن نام خود بر زمُين، مُير اسماعُيل را از هوُيت خوُيش
آگاه مُيکند (همانجا).
در ُيکُي از داستانهاُي
هزاروُيکشب، نامادرُي در غُياب شوهر خود، پسر او را به گوساله
تبدُيل مُيکند. مرد پس از بازگشت، بُيآنکه از اُين موضوع
آگاه باشد، قصد ذبح گوساله را مُيکند، اما گوساله که پدر را مُيشناسد،
آنقدر گرُيه مُيکند و خود را بر زمُين مُيزند که مرد از ذبح
او درمُيگذرد (۱ / ۱۵-۱۶). نمونهاُي دُيگر
از اُين برخورد، در داستان حبُيب عطار ساحر آمده است. براساس اُين
داستان، ُيکُي از قربانُيان حبُيب ساحر که به زاغ تبدُيل
شده بود، «وقتُي عمۀ خود را مُيدُيد، در پاُي او مُيغلطُيد و
خونابه از دُيده مُيبارُيد؛ به گوشۀ چشم معلوم مُيکرد،
ولُيکن نمُيتوانست گفتن» (جامع، چ ۱۳۹۰ ش،
۲۵۱).
ُيکُي دُيگر از انواع
طلسمهاُيُي که بهوُيژه در افسانههاُي شفاهُي پربسامد
است، تبدُيلکردن انسان به سنگ است. در افسانۀ مشهور دُيو
و ماهُيگُير، که افزون بر هزاروُيکشب، در رواُيتهاُي
شفاهُي نُيز آمده است، غلامُي جادو، کاسۀ آبُي را
که به آن افسون خوانده بودهاند، بر جوانُي مُيرُيزد. جوان از کمر
تا انگشت پا سنگ مُيشود. براُي باطلکردن جادو غلام را مُيکشند،
جگر او را مُيسوزانند و خاکسترش را به جوان سنگشده مُيمالند تا به
حالت نخست برگردد (انجوُي، ۲ / ۴-۱۰؛ جعفرُي،
رواُيتها، ۱۰۹-۱۲۰؛ هزاروُيکشب،
۱ / ۲۳ بب ).
اُين نوع باطلکردن جادو ُيادآور
داستان رستم و دُيو سپُيد است. رستم پس از کشتن دُيو سپُيد،
جگر او را درمُيآورد و به چشمان کاووس و پهلوانان اُيران مُيمالد
تا روشناُيُي خود را بازُيابند (فردوسُي، ۲ /
۴۳-۴۴؛ براُي رواُيتُي دُيگر از اُين
داستان، نک : گردُيزُي، ۹-۱۰). در افسانهاُي دُيگر،
پادشاهُي ضمن وصُيت به ۳ پسرش، آنها را از انجامدادن کارُي
نهُي مُيکند. دو پسر بزرگتر برخلاف وصُيت عمل مُيکنند و به
دست دخترُي جادو سنگ مُيشوند. برادر کوچکتر از طرُيق گفتوگوُي
پرُيانُي که در جلد کبوترند، از چگونگُي باطلکردن سحر آگاه مُيشود.
دختر جادو مجبور مُيشود که نهفقط پسران پادشاه، بلکه دُيگرانُي
را که سنگ کرده است، به حالت اول برگرداند (الولساتن، ۸۰-
۸۹).
شبُيه همُين بنماُيه در
رواُيتُي از افسانۀ مرغ سعادت و دو برادر نُيز آمده است (نک : آرنه ـ تامپسون، تُيپ
567؛ نُيز جعفرُي، قصهها ... ، ۶۳-۷۳). براساس
رواُيتُي از افسانۀ برادران دوقلو و نشانۀ سرنوشت (نک : آرنه ـ تامپسون، تُيپ 303)، دروُيشُي جادو
به بهانههاُي مختلف اشخاصُي را به محل سکونت خود مُيبرد و به سنگ
تبدُيل مُيکند، اما در ادامۀ کار، شاهزادۀ جوانُي پُيش
از آنکه به سنگ تبدُيل شود، به طرُيقُي سحرآمُيز، از راز دروُيش
آگاه مُيگردد و دروُيش را از مُيان برمُيدارد. در همان
زمان، همۀ اشخاصُي که به سنگ تبدُيل شدهاند، به حالت نخست خود برمُيگردند
(انجوُي، ۳ / ۸۸-۹۱؛ براُي مصداقهاُي
دُيگرُي از بنماُيۀ سنگشدن، نک : مارتسلف، ۱۳۸- ۱۳۹).
در برخُي از انواع طلسمها، جادو
قربانُي خود را با وساُيلُي بسُيار ساده، مانند موُي سر،
مُيبندد ُيا با خواندن افسونُي، او را در موقعُيتُي
قرار مُيدهد که امکان حرکت و فعالُيت نتُيجهبخش از او سلب، ُيا
اُينکه ارتباط او با دنُياُي خارج قطع مُيشود. زردۀ جادو
با موُي بدن خود فُيروز شاه را مُيبندد. هُيچ خنجرُي بر
اُين مو کارگر نُيست، الماس آن را نمُيبرد و به آتش هم نمُيسوزد.
فقط با آب مخصوص موجود که در شُيشۀ سفُيدُي که از آنِ زردۀ جادو
ست، مُيتوان اُين طلسم را بازکرد (بُيغمُي، دارابنامه،
۱ / ۲۲۶-۲۳۰). جادوُيُي دُيگر
پهلوانان اُيران را در جاُيُي زندانُي مُيکند و با
افسون خاص باعث مُيشود که آنها تواناُيُي هُيچ حرکتُي
را نداشته باشند. ُيکُي از عُياران مهرهاُي افسونگشا را ــ
که از ابزارهاُي خاص زن جادو ست ــ بر دست و پاُي پهلوانان مُيمالد
و آنها تواناُيُي خود را بازمُيُيابند (همان، ۱ /
۶۸۰).
در سمک عُيار، قبط پرُي که
خود را به شکل کلاغُي درآورده است، نخست، بالهاُي خود را پُيرامون
فرخروز بر زمُين مُيکشد و سپس پرواز مُيکند. در اندک زمانُي،
اطراف فرخروز دُيوارُي بلند پدُيد مُيآُيد و او در آن
زندانُي مُيشود؛ صداُيش به آن سوُي دُيوار نمُيرسد
و توان حرکت را نُيز از دست مُيدهد، بهگونهاُي که فکر مُيکند
«او را به هزار زنجُير بستهاند». قبط پرُي در نقطهاُي دُيگر
سمک عُيار را مُيُيابد، افسونُي مُيخواند و بر وُي
مُيدمد. سمک نُيز سست مُيشود، «گوُيُي هزار من بار بر
اندام» او انداخته باشند. پس از آن، قبط پرُي سمک را به دست ُيکُي
از ُياران خود مُيدهد تا نزد فرخروز ببرد. فرخروز در طلسم به درگاه
خداوند ناله و مناجات مُيکند. به دنبال آن، خضر و الُياس بر او ظاهر مُيشوند.
هرُيک از آنها نامُي از نامهاُي ُيزدان به فرخروز و سمک مُيآموزند.
اُين دو نُيز به محض آنکه نامهاُي ُيزدان را بر زبان جارُي
مُيکنند و بر خود باد مُيدمند، طلسم باطل و حصار ناپدُيد مُيشود
(ارجانُي، ۵ / ۲۳-۶۷). در بخشهاُيُي
دُيگر از سمک عُيار و نُيز در امُير ارسلان نامدار و ُيکُي
از رواُيتهاُي حسُين کرد شبسترُي، نمونههاُي فراوانُي
از اُين نوع طلسمها وجود دارد (نک : عزُيزُيفر، ۹۱-
۹۸).
گاهُي اوقات جادوان براُي
نگهدارُي قربانُيان خود، طلسمهاُي پُيچُيدهترُي
شامل چند مرحله ُيا منزل فراهم مُيکنند که از آن جمله مُيتوان به
طلسم هفتمنظر در زرُينقبانامه اشاره کرد. اُين طلسم ساخته و پرداختۀ سُيماب
جادو ست که در آن، شمارُي از فرزندان و نوادگان رستم را قرار داده است. هفتمنظر
درحقُيقت مجموعهاُي از ۷ طلسم است؛ ُيعنُي در هر منظر
ُيک طلسم وجود دارد. هرُيک از منظرها منسوب به سُيارهاُي
است و رنگُي خاص دارد. باطلکردن اُين طلسم کمُي پُيچُيده
است. زال از کُيخسرو مُيخواهد که چارهاُي بُيندُيشد. کُيخسرو
به درگاه خداوند ناله و مناجات مُيکند. پس از آن، سروش بر وُي ظاهر مُيشود
و مُيگوُيد که رستم باُيد نزد عابدُي در دماوند برود و از او
راه باطلکردن هفتمنظر را بپرسد و خود اُين کار به پاُيان برساند. رستم
اُين کار را انجام مُيدهد و از هفتمنظر عبور مُيکند. در هر
منظر، ضمن آنکه حادثهاُي براُيش پُيش مُيآُيد، ُيکُي
از جادوان را از مُيان برمُيدارد. او در پاُيان هفتمنظر، با
کشتن سُيماب جادو، فرزندان و نوادگان خود را نجات مُيدهد (ص
۱۲۰۷ بب ؛ نُيز نک : طومار،
۷۷۴-۷۷۵).
در داستانهاُي اُيرانُي،
از طلسمهاُي هفتمرحلهاُي دُيگرُي نُيز ُياد شده
است، مانند طلسم جنُيدنامه که از آن با عنوان هفتخان سُيد جنُيد ُياد
شده، و شامل اُينها ست: آتشُي که از زمُين تا آسمان شعله مُيزند؛
کوهُي که سر به آسمان کشُيده است؛ صحراُيُي پر از زنبورهاُيُي
که هرُيک اندازۀ گنجشکُي است: «اگر دههزار فُيل آنجا رسُيدُي، همه
را در ُيک ساعت بخوردندُي»؛ سرزمُين غادقۀ جادو که استاد
جادوان به شمار مُيرود؛ صحراُيُي که بادُي تند در آن مُيوزد،
«بادُي که اگر هزار ژندهفُيل آنجا بودُي، همه را بربودُي»؛
کوه آتش؛ و سرانجام درُياُيُي معلق از هوا آوُيخته که ُيک
سر آن در زمُين بود. سُيد جنُيد را در اُين سفر شُيروانۀ جادو،
که به دست خود او مسلمان شده است، همراهُي مُيکند و هم او ست که بُيشتر
طلسمها را با بهرهگُيرُي از تواناُيُيهاُي خود باطل مُيکند
(ابوطاهر، ابومسلمنامه، ۱ / ۴۲۱-۴۲۵).
شُيروُيه نُيز براُي نجات محبوبهاش، سُيمُينعذار،
طلسمُي هفتمرحلهاُي را باطل مُيکند (شُيروُيه ... ،
۳۰۳-۳۰۶).
ُيکُي از پژوهشگران ضمن مقاُيسۀ اُينگونه
طلسمها، بهوُيژه طلسم هفتمنظر با هفتخان رستم، مُينوُيسد:
تفاوت اُين رواُيتها با هفتخانهاُي رستم و اسفندُيار و بسُيارُي
دُيگر از رواُيات اُيرانُي، اُين است که پهلوان در رواُيتهاُيُي
مانند هفتمنظر با خطرها و دشوارُيهاُيُي روبهرو مُيشود که
محصول طلسم و افسون است و با دشوارُيهاُي موجود در هفتخان که غالباً
نبردهاُي تنبهتن پهلوانان با ددان و پتُيارگان است، تفاوت دارد.
پهلوان در طلسمها با نُيروُي باطلالسحر، با افسونها مقابله مُيکند،
اما در هفتخان، بُيشتر به زور بازوُي خود متکُي است (آُيدنلو،
مقدمه ... ، ۱۶۵، «هفتخان ... »، ۶).
اگرچه مقاُيسۀ کلُي
داستانهاُي هفتطلسم با هفتخانهاُي رستم و اسفندُيار مؤُيد
نتُيجهگُيرُي ُيادشده است، اما در مُيان داستانهاُي
پهلوانُي، «هفتخان»هاُيُي وجود دارد که بخشُي از موانع آنها
مبتنُي بر سحر و افسون است. بخشُي از چارهجوُيُيهاُي
پهلوان نُيز تنها با کمک نُيروها و عناصر افسونگشا به نتُيجه مُيرسد،
مانند هفتخان جهانبخش و هفتخان فرامرز، که در طومارهاُي نقالُي بهشرح
آمدهاند. جهـانبخش در خـان دوم ــ در برخـُي رواُيتهـا در خان سوم ــ
به بُيابان سوزانُي مُيرسد که «فُيل پاُي خود را بر زمُين
نتوانست نهاد». پُيرُي نورانُي اسم اعظم را به او مُيآموزد.
او نُيز با بر زبان آوردن اسم اعظم و دمُيدن بر خود، آتش و گرما را از
خود و همراهش، گستهم، دور مُيکند (طومار،
۷۴۱-۷۴۲؛ نُيز نک : هفتلشکر،
۴۱۳). جهانبخش در خـان پنجم ــ در برخُي رواُيتها در
خان ششم ــ با مجموعهاُي از موانع روبهرو مُيشود که همه مبتنُي
بر سحر و افسون است؛ براُي نمونه، جادوانُي رُيسمان به دست که رُيسمانها
را به مار تبدُيل مُيکنند، ُيا جادوُيُي که خود را به
شکل پُيرُي درآورده است و جهانبخش را به خوردن کباب دعوت مُيکند،
ُيا بارش سُيلآساُي باران که آب را تا بالاُي کوه مُيرساند.
همۀ اُين موانع را جهانبخش با ُيارُي لوحُي که راههاُي
افسونگشاُيُي روُي آنها نقش بسته است، برطرف مُيکند (طومار،
۷۴۶- ۷۴۸؛ نُيز نک : هفت لشکر،
۴۱۷- ۴۱۹).
نکتۀ جالب اُينکه
در ُيکُي از طومارها، حتى چگونگُي دستُيابُي جهانبخش به
لوح نُيز حالتُي سحرآمُيز دارد؛ بدُين صورت که پلنگُي به
جهانبخش حمله مُيکند. در همان زمان، اُين ندا به گوش او مُيرسد
که «اُين پلنگ را به عمود نرم کن! لوحُي در سُينۀ او
ست؛ بُيرون بُيار! هرچه در لوح نوشته است، عمل نما! کل اُين طلسم
است!» (همان، ۴۱۷). وضعُيت هفتخان فرامرز هم کموبُيش
به همُين صورت است. در خان اول پرُيزادُي به او کمک مُيکند
تا در تارُيکُي شب راه را پُيدا کند، و در خان دوم با موانع سحرآمُيز
روبهرو مُيشود که با ُيادکردن اسم اعظم، عامل سحر را از پا درمُيآورد.
موانع خانهاُي چهارم و پنجم نُيز سحرآمُيزند، هرچند وُي اُين
موانع را با زور بازو برطرف مُيکند (طومار،
۶۰۵-۶۱۱).
پُيش از پاُيانبردن اُين
بحث، باُيد به اُين نکته اشاره کرد که پس از شکستهشدن طلسم، که همزمان
با نابودُي جادو ست، براُي مدتُي فضاُي پُيرامون طلسم تُيره
و تار مُيشود و صداهاُيُي سهمگُين به گوش مُيرسد، بهگونهاُي
که همه را دچار بُيم و هراس مُيکند. در طلسم هفتمنظر پس از آنکه رستم
سُيماب جادو را از پاُي درمُيآورد، از پُيکر جادو دودُي
بلند مُيشود که روز مانند شب تُيره و سُياه مُيشود و هُياهو
تا به آسمان مُيرسد. به گفتۀ راوُي: «سه ساعت جهان بُد سراسر سُياه / که نه هور بود و نه
تابنده ماه»؛ پس از آن، هوا آرام مُيشود (زرُينقبانامه،
۱۲۳۸).
هنگام کشتن جادوان و دُيوان نُيز
وضعُيتُي مشابه آنچه شرح داده شد، پُيش مُيآُيد؛ به مُيزانُي
که طلسم پُيچُيدهتر، ُيا مرتبۀ جادو در مُيان
جادوان بالاتر باشد، شدت نابسامانُي اُيجادشده بُيشتر خواهد بود.
اُين بنماُيه در مُيان همۀ داستانهاُي اُيرانُي،
از متقدم تا متأخر، تکرار شده است (نک : بُيغمُي، دارابنامه، ۱
/ ۷۴۴-۷۴۵؛ هراتُي،
۲۳۵؛ سعُيدُي، مصطفى، ۲ /
۹۱۲). در شاهنامه نُيز هنگامُي که اسفندُيار در
خان چهارم زن جادو را مُيکشد، باد و گرد سُياهُي آسمان را تُيره
مُيکند، بهگونهاُي که خورشُيد دُيده نمُيشود (فردوسُي،
۵ / ۲۳۹).
افزون بر اُين مصداق، داستان دُيگرُي
در شاهنامه هست که به طلسمهاُي ُيادشده شباهت فراوانُي دارد و آن
داستان دژ بهمن است. براساس اُين داستان، بر سر جانشُينُي کاووس، مُيان
پهلوانان و شاهزادگان اُيران اختلاف پُيش مُيآُيد. برخُي
فرُيبرز، و برخُي کُيخسرو را پُيشنهاد مُيکنند. قرار مُيشود
هرکس دژ بهمن را فتح کند، پادشاه اُيران شود؛ دژ بهمن در دست اهرُيمنان
است و موبدان آنجا جاُيگاهُي ندارند. فرُيبرز به همراه توس به آنجا
لشکر مُيکشد، اما همُينکه آنها به نزدُيکُي دژ مُيرسند،
زمُين مانند آتش مُيشود، بهگونهاُي که تاب گرما را نمُيآورند
و پس از ُيک هفته برمُيگردند. پس از آن، کُيخسرو به همراه گُيو
به آنجا مُيرود و با نام ُيزدان، دژ را بهراحتُي فتح مُيکند.
آنگاه، «جهان چون روُي زنگُي» سُياه مُيشود، ابرُي پدُيد
مُيآُيد که باعث بارش تگرگ مُيشود. سپس تُيرگُي ناپدُيد
مُيگردد (همو، ۲ / ۴۶۵-۴۶۶).
طلسم گنج ُيا گنجهاُي طلسمشده
در بسُيارُي از داستانهاُي
ادب عامه، از طلسمهاُيُي سخن رفته که براُي نگهدارُي گنجهاُي
پادشاهان بزرگ اُيجاد شده است. اُين طلسمها معمولاً نام ُيکُي
از شخصُيتهاُي اسطورهاُي ُيا تارُيخُي را بر خود
دارند، مانند طلسم فرُيدونُي، طلسم جمشُيد، سلُيمان، طهمورث و
جز اُينها. اُين طلسمها را شخصُيتُي که طلسم به نام او ست، اُيجاد
کرده، و هم او نام شخصُيتُي را که باُيد طلسم را بگشاُيد،
مشخص کرده است. چنانچه شخصُي غُير از فرد معُينشده، قصد گشاُيش
طلسم را داشته باشد، ُيا نمُيتواند به طلسم نزدُيک شود، ُيا
اُينکه در طلسم مُيماند و از بُين مُيرود. در همۀ
داستانهاُيُي که از چنُين طلسمهاُيُي سخن گفتهاند، طلسمگشا
قهرمان داستان است؛ براُي نمونه، در برزونامۀ نقالُي،
طلسم فرُيدون به دست برزو (نک : هفتلشکر، ۳۶۶ بب ؛ سعُيدُي،
مصطفى ۲ / ۹۰۹-۹۱۱)، طلسم جم شهرُيار
در جهانگُيرنامه به دست جهانگُير (نک : هراتُي،
۲۲۳ بب )، و طلسم سلُيمان نبُي در داستان فُيروز
شاه به دست فُيروز شاه گشاده مُيشود.
ُيکُي از مشروحترُين و
مفصلترُين توصُيفات از اُينگونه طلسم و نُيز چگونگُي
گشودن آن، در داستان اخُير آمده است. براساس اُين رواُيت، سلُيمان
نبُي در جزُيرهاُي نزدُيک اسکندرُيه طلسمُي ساخته،
و در آن گنجُي نهاده است. بخارُي پُيرامون جزُيره وجود دارد؛
هرکسُي که به جزُيره نزدُيک شود، مانند مغناطُيس به درون
بخار کشُيده مُيشود و برنمُيگردد. شبهاُي چهارشنبه جزُيره
روشن مُيشود و گروهُي پرُيزاد به رقص و دف و پاُيکوبُي
مُيپردازند. با روشنشدن هوا جزُيره تارُيک مُيشود. روُي
پوست آهوُيُي به زبان ُيونانُي قدُيم نوشته بوده که گشاُيندۀ طلسم
فُيروز شاه است. اُين نوشته را تا پُيش از آمدن سپاه اُيران
به آنجا، کسُي نمُيتوانسته بخواند. پس از آنکه وزُير اُيران
نوشته را مُيخواند، فُيروز شاه به جزُيره مُيرود و با بر
زبان راندن اسم اعظم، طلسم را مُيگشاُيد و گنج را تصاحب مُيکند
(بُيغمُي، دارابنامه، ۱ / ۷۲۸-
۷۴۹).
در همۀ اُينگونه
طلسمها، لوحُي وجود دارد و سخنانُي از زبان صاحب طلسم روُي آن
نوشته شده که معمولاً شامل دو بخش است: ُيکُي با مضمون تعلُيمُي
در مذمت مال و ثروت و بُيوفاُيُي دنُيا، و دُيگرُي
راه و نقشۀ باطلکردن مرحلهبهمرحلۀ طلسم. گاهُي نُيز پُيرُي به جاُي لوح اُين
مطلب را به گشاُيندۀ طلسم مُيگوُيد (نک : سعُيدُي، مصطفى، همانجا؛ هفتلشکر،
۳۷۵-۳۸۱). در اُين طلسمها نُيز
مانند طلسمهاُي پُيشُين، پس از گشاُيش طلسم نابسامانُي
جوُي به وجود مُيآُيد (نک : همانجاها).
مآخذ
آُيدنلو، سجاد، مقدمه بر زرُينقبانامه
(هم )؛ همو، «هفتخان پهلوان»، مجلۀ ادب و زبان فارسُي، کرمان،
۱۳۸۸ ش، شم ۲۶؛ ابنحسام قهستانُي،
محمد، تازُياننامۀ پارسُي (خلاصۀ خاوراننامه)، به کوشش حمُيدالله مرادُي، تهران،
۱۳۸۰ ش؛ ابوطاهر طرسوسُي، ابومسلمنامه، به کوشش حسُين
اسماعُيلُي، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ همو، دارابنامه،
بهکوشش ذبُيحالله صفا، تهران، ۱۳۸۹ ش؛ احمدُي
رُيشهرُي، عبدالحسُين، سنگستان، شُيراز،
۱۳۸۲ ش؛ ارجانُي، فرامرز، سمک عُيار، به کوشش
پروُيز خانلرُي، تهران،
۱۳۴۷-۱۳۶۳ ش؛ اسدُي طوسُي،
علُي، گرشاسبنامه، به کوشش حبُيب ُيغماُيُي، تهران،
۱۳۵۴ ش؛ اسدُي گوکُي، محمدجواد، فرهنگ عامُيانۀ
گلباف، کرمان، ۱۳۷۹ ش؛ اسکندرنامه (از فرنگ تا هندوستان)،
منسوب به منوچهر خان حکُيم، به کوشش علُيرضا ذکاوتُي قراگزلو،
تهران، ۱۳۸۸ ش؛ الول ساتن، ل. پ.، قصههاُي مشدُي
گلُين خانم، به کوشش ا. مارتسلف و دُيگران، تهران،
۱۳۷۴ ش؛ انجوُي شُيرازُي، ابوالقاسم، قصههاُي
اُيرانُي، تهران،
۱۳۵۳-۱۳۵۵ ش؛ اوستا، ترجمۀ جلُيل
دوستخواه، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ اُيرانشاه ابن ابُيالخُير،
بهمننامه، به کوشش رحُيم عفُيفُي، تهران،
۱۳۷۰ ش؛ باقُيمحمد بن ُيوسف، اسکندرنامه (رواُيت
آسُياُي مُيانه)، به کوشش حسُين اسماعُيلُي، تهران،
۱۳۹۲ ش؛ بشرا، محمد و طاهر طاهرُي، باورهاُي
عامُيانۀ مردم گُيلان، رشت، ۱۳۸۶ ش؛ بندهش، ترجمۀ
مهرداد بهار، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ بهرنگُي، صمد و بهروز
دهقانُي، افسانههاُي آذرباُيجان، تهران،
۱۳۷۹ ش؛ بُيغمُي، محمد، دارابنامه، به کوشش ذبُيحالله
صفا، تهران، ۱۳۹۱ ش؛ همو، فُيروزشاهنامه، به کوشش اُيرج
افشار و مهران افشارُي، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ تارُيخ
سُيستان، به کوشش محمدتقُي بهار، تهران، ۱۳۱۴
ش؛ تنکابنُي، محمد، قصص العلماء، به کوشش محمدرضا برزگر خالقُي و عفت
کرباسُي، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ جامع الحکاُيات، نسخۀ آستان
قدس رضوُي، به کوشش پگاه خدُيش و محمد جعفرُي (قنواتُي)،
تهران، ۱۳۹۰ ش؛ جامع الحکاُيات، نسخۀ
کتابخانۀ گنجبخش پاکستان، به کوشش محمد جعفرُي (قنواتُي)، تهران،
۱۳۹۱ ش؛ جانباللٰهُي، سعُيد، چهل گفتار
در مردمشناسُي مُيبد، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ جعفرُي
(قنواتُي)، محمد، تحقُيقات مُيدانُي؛ همو، قصهها و افسانههاُيُي
از گوشهوکنار اُيران، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ همو، رواُيتهاُي
شفاهُي هزاروُيکشب، تهران، ۱۳۸۴ ش؛ جمالُي
ُيزدُي، مطهر، فرخنامه، به کوشش اُيرج افشار، تهران،
۱۳۴۶ ش؛ حاسب طبرُي، محمد، تحفة الغرائب، به کوشش
جلال متُينُي، تهران، ۱۳۹۱ ش؛ حافظ، دُيوان،
به کوشش منصور موحدزاده، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ حبُيش تفلُيسُي،
«بُيان الصناعات»، به کوشش اُيرج افشار، فرهنگ اُيران زمُين،
تهران، ۱۳۵۴ ش، ج ۵؛ حکاُيات شاه عباس (رواُيتُي
از حسُين کرد شبسترُي)، نسخۀ خطُي موجود در کتابخانۀ ملُي
اُيران، شم ۶۶۰‘۲؛ خاقانُي شروانُي، دُيوان،
به کوشش ضُياءالدُين سجادُي، تهران، ۱۳۶۸
ش؛ خاورنامه (از سلسله افسانههاُي شُيرُين شرقُي)، تهران،
۱۳۲۹ ش؛ خزاعُي، حمُيدرضا، افسانههاُي
خراسان، مشهد، ۱۳۸۰ ش؛ همو، زُيباترُين افسانهها
(پرُيان)، مشهد، ۱۳۸۳ ش؛ خواجوُي کرمانُي،
محمود، سامنامه، به کوشش اردشُير بنشاهُي، بمبئُي،
۱۳۱۹ ش؛ داوودُي حموله، ثرُيا، «باورهاُي
مردم بختُيارُي دربارۀ زن و کودک»، کتاب خوزستان، تهران، ۱۳۸۳ ش؛
دهخدا، علُياکبر، امثال و حکم، تهران، ۱۳۳۸ ش؛
رحمانُيان، دارُيوش، افسانههاُي لرُي، تهران،
۱۳۷۹ ش؛ رستگار فساُيُي، منصور، پُيکرگردانُي
در اساطُير، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ زرُينقبانامه، به
کوشش سجاد آُيدنلو، تهران، ۱۳۹۳ ش؛ سادات اشکورُي،
کاظم، افسانههاُي اشکور بالا، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ ساعدُي،
غلامحسُين، اهل هوا، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ سپهر، محمدتقُي،
ناسخ التوارُيخ (تارُيخ قاجارُيه)، به کوشش جمشُيد کُيانفر،
تهران، ۱۳۹۰ ش؛ سرکاراتُي، بهمن، ساُيههاُي
شکارشده، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ سعُيدُي، سهراب، قصهها
و افسانههاُي مردم هرمزگان، قم، ۱۳۸۶ ش؛ سعُيدُي،
مصطفى و احمد هاشمُي، طومار شاهنامۀ فردوسُي، تهران،
۱۳۸۱ ش؛ شکورزاده، ابراهُيم، عقاُيد و رسوم
مردم خراسان، تهران، ۱۳۹۳ ش؛ شهرُي، جعفر، طهران قدُيم،
تهران، ۱۳۷۱ ش؛ شُيروُيۀ نامدار، به
کوشش علُيرضا سُيفالدُينُي، تهران،
۱۳۸۴ ش؛ صبحُي مهتدُي، فضلالله، افسانهها، به
کوشش حمُيدرضا خزاعُي، مشهد، ۱۳۸۵ ش؛ صداقتنژاد،
جمشُيد، طومار کهن شاهنامۀ فردوسُي، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ طباطباُيُي
اردکانُي، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ طوسُي، محمد، عجاُيب
المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ طومار
نقالُي شاهنامه، به کوشش سجاد آُيدنلو، تهران،
۱۳۹۱ ش؛ عارف، محمد، کمُيجان، سرزمُين شگفتانگُيز
تاتها و مادها، تهران، ۱۳۹۱ ش؛ عزُيزُيفر، امُيرعباس،
«بررسُي طلسم و طلسمگشاُيُي در قصههاُي عامُيانۀ فارسُي»،
پژوهشهاُي زبان و ادب فارسُي، تهران، ۱۳۹۲ ش،
شم ۱۷؛ عطار نُيشابورُي، فرُيدالدُين، منطق الطُير،
به کوشش محمدرضا شفُيعُي کدکنُي، تهران،
۱۳۸۷ ش؛ فاضلُي شهربابکُي، افسر، کشک و تغار،
کرمان، ۱۳۹۱ ش؛ فردوسُي، شاهنامه، به کوشش جلال خالقُيمطلق،
تهران، ۱۳۸۶ ش؛ فرهنگ جهانگُيرُي، حسُين
بن حسن انجو شُيرازُي، به کوشش رحُيم عفُيفُي، مشهد،
۱۳۳۵ ش؛ فرهنگ مردم لرستان، به کوشش ابوالقاسم انجوُي
شُيرازُي و سعُيد شادابُي، تهران،
۱۳۷۷ ش؛ فساُيُي، حسن، فارسنامۀ ناصرُي،
به کوشش منصور رستگار فساُيُي، تهران، ۱۳۶۷ ش؛
قرآن کرُيم؛ قصۀ حسُين کرد شبسترُي، به کوشش اُيرج افشار و مهران افشارُي،
تهران، ۱۳۸۸ ش؛ قصۀ مهر و ماه، به کوشش محمدحسُين
اسلامپناه، تهران، ۱۳۸۹ ش؛ کتُيراُيُي،
محمود، از خشت تا خشت، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ کسراُيُيان،
نصرالله و زُيبا عرشُي، ترکمنهاُي اُيران، تهران،
۱۳۷۰ ش؛ کوهُي کرمانُي، حسُين، پانزده
افسانه از افسانههاُي روستاُيُي اُيران، تهران،
۱۳۴۸ ش؛ گردُيزُي، عبدالحُي، زُين
الاخبار، به کوشش عبدالحُي حبُيبُي، تهران،
۱۳۴۷ ش؛ مارتسُلف، اولرُيش، طبقهبندُي قصههاُي
اُيرانُي، ترجمۀ کُيکاووس جهاندارُي، تهران، ۱۳۷۱ ش؛
مختارپور، رجبعلُي، دو سال با بومُيان جزُيرۀ کُيش،
تهران، ۱۳۸۷ ش؛ مختارُي غزنوُي، عثمان، شهرُيارنامه،
به کوشش غلامحسُين بُيگدلُي، تهران، ۱۳۵۸
ش؛ مراغُي، عبدالهادُي، منافع حَُيَوان، به کوشش محمد روشن، تهران،
۱۳۸۸ ش؛ مولوُي، کلُيات شمس، به کوشش بدُيعالزمان
فروزانفر، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سُيروس
سعدوندُيان، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ مؤُيدمحسنُي،
مهرُي، فرهنگ عامُيانۀ سُيرجان، کرمان، ۱۳۸۶ ش؛ مهجورُيان
نمارُي، علُياکبر، باورها و بازُيهاُي مردم مازندران، آمل،
۱۳۸۴ ش؛ مهدوُيفر، سعُيد، «در باب بُيتُي
از منطق الطُير»، کتاب ماه ادبُيات، تهران،
۱۳۹۲ ش، شم ۸۱؛ مهُيار، عباس، باُيدها
و نباُيدها در باورهاُي مردم توفارقان، تهران،
۱۳۹۲ ش؛ مُيرخواند، محمد، روضة الصفا، به کوشش جمشُيد
کُيانفر، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ مُيرکاظمُي، حسُين،
افسانههاُي دُيار همُيشهبهار، تهران،
۱۳۷۴ ش؛ نصُيرالدُين طوسُي، تنسوخنامۀ اُيلخانُي،
به کوشش محمدتقُي مدرس رضوُي، تهران، ۱۳۴۸ ش؛
نظامُي گنجوُي، کلُيات خمسه، تهران، ۱۳۸۴
ش؛ نقُيبالممالک، محمدعلُي، امُير ارسلان نامدار، به کوشش منوچهر
کرُيمزاده، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ همو، ملکجمشُيد و
طلسم آصف و حمام بلور، به کوشش پدر فهم، تهران، ۱۳۲۷ ش؛
هداُيت، صادق، فرهنگ عامُيانۀ مردم اُيران، به کوشش جهانگُير
هداُيت، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ همو، نُيرنگستان،
تهران، ۱۳۳۴ ش؛ هراتُي، ابوالقاسم، جهانگُيرنامه،
به کوشش ضُياءالدُين سجادُي، تهران، ۱۳۸۰
ش؛ هزاروُيکشب، ترجمۀ عبداللطُيف طسوجُي، به کوشش محمد رمضانُي، تهـران،
۱۳۱۵ ش؛ هفتلشکر، بـه کوشش مهران افشارُي و مهدُي
مداُينُي، تهران، ۱۳۷۷ ش؛ هماُينامه، به
کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ هماُيونُي،
صادق، افسانههاُي اُيرانُي، شُيراز،
۱۳۷۲ ش؛ همو، فرهنگ مردم سروستان، مشهد،
۱۳۷۱ ش؛ هماُيُي، جلالالدُين، مقدمه بر
کنوز المعزمُين ابنسُينا، تهران، ۱۳۳۱ ش /
۱۳۷۱ ق؛ ُيوسفُي، حسُين، فرهنگ عامُيانۀ مردم
رامهرمز، قم، ۱۳۸۷ ش، شم ۳؛ نُيز:
Aarne, A. and S. Thompson, The Types
of International Folktales, ed. H. J. Uther, Helsinki, 2004.
محمد جعفرُي (قنواتُي)
IV. جادو و افسون در افسانهها
افزون بر آنچه بهصورت پراکنده در بخش پُيش،
دربارۀ افسانهها گفته شد، در اُين نوع ادبُي، افسون و جادو داراُي
وُيژگُيهاُي معُينُي است که در اُين بخش به آن مُيپردازُيم.
همانگونه که پُيش از اُين اشاره شد، در شاهنامه و برخُي متون
گذشته، اصطلاح افسون اعم از جادو ست، زُيرا افزون بر جادو، در مواضعُي
معنا و مفهوم ضدجادوُيُي نُيز دارد و به کارهاُيُي اطلاق
مُيشود که به نفع قهرمان داستان و علُيه نُيروهاُي اهرُيمنُي
است. اُينگونه افسونها در نوع خاصُي از افسانهها بسامد بالاُيُي
دارند. برخُي پژوهشگران از اُين افسانهها با عنوان «افسانۀ جادوُيُي»
ُياد مُيکنند و اصطلاح خاص «جادو» را بر اصطلاح عامِ «افسون» اطلاق مُيکنند؛
ازاُينرو، بهتر است مجموعۀ نُيروهاُي جادوُيُي و ضدجادوُيُي را نُيروهاُي
سحرآمُيز ُيا افسونکار نامُيد (براُي آگاهُي بُيشتر،
نک : ه د، افسانه).
در اُينگونه افسانهها، کمتر واژههاُي
جادو و جادوگر به کار رفته است. اُين موضوع احتمالاً به مذمومبودن جادو در
فرهنگ روزمرۀ مردم مربوط مُيشود و به همُين سبب، مردم بر زبان آوردن اُين
لفظ را بدشگون مُيدانستهاند؛ همانگونه که در بسُيارُي از مناطق،
لفظ جن، اجنه و جز اُينها را بر زبان نمُيآورند و از آنها با اصطلاحاتُي
مانند «اونا»، «از ما بهتران» و جز اُينها ُياد مُيکنند (نک :
لهساُيُيزاده، ۸۵؛ شاملو،
۳۸۷-۳۹۱؛ نُيز نک : ه د، جن).
در افسانهها، دُيوان مهمترُين
شخصُيتهاُي جادوُيُياند؛ قدُي چون منار دارند، سر آنها
پر از شپش ُيا عقرب و مارمولک است، در هنگام خواب صداُي خروپف آنها
مانند رعد است و بخار دهانشان مانند دود به هوا بلند مُيشود (خدُيش،
۱۲۱). دُيوها در چاه (انجوُي، قصهها ... ، ۱ /
۸۵-۸۶) و ُيا در غار (وکُيلُيان،
۵۰) زندگُي مُيکنند. دُيوان به دختران زُيباروُي
عاشق مُيشوند، آنها را مُيرباُيند و در چاه زندانُي مُيکنند
و درخواست وصال از آنها را دارند که اغلب موفق نمُيشوند (انجوُي، همان،
۳ / ۸۳؛ خزاعُي، زُيباترُين ... ،
۱۲۲؛ رحمانُيان، ۱۶۲). دُيوان
معمولاً شُيشۀ عمرُي دارند که در مکانهاُيُي دستنُيافتنُي
پنهان است؛ مثلاً در ُيکُي از رواُيتهاُي تُيپ
۴۶۷ آرنه ـ تامپسون، دُيوْ نشانُي شُيشۀ عمر
خود را چنُين مُيدهد: درون چاهُي، جنگلُي است که گاوُي
در آن مُيچرد. در شکم گاو، درُياچهاُي است که ُيک ماهُي
در آن وجود دارد. شُيشه درون شکم اُين ماهُي قرار دارد (انجوُي،
همان، ۲ / ۴۹). در رواُيتُي دُيگر از همُين
تُيپ، دُيو مُيگوُيد شُيشۀ عمرش در پاُي
آهوُيُي است که در درُياچهاُي زندگُي مُيکند؛ باُيد
آب درُياچه را خالُي کرد تا به آهو رسُيد (همان، ۲ /
۷۷). در رواُيتُي از تُيپ ۴۶۵، شُيشۀ عمر دُيو
در پاُي درختُي خاک شده است (وکُيلُيان،
۱۲۷- ۱۲۸؛ براُي نمونههاُي دُيگر،
نک : الول ساتن، توپوزقلُي ... ، ۱۵۰؛ مُيهندوست،
۱۵۱-۱۵۲؛ انجوُي، همان، ۲ /
۸۷- ۸۸). دُيو با سادهلوحُي فرُيب مُيخورد
و نشانُي شُيشۀ عمر خود را به دختر محبوبش مُيدهد. از اُين راه، قهرمان
افسانه به شُيشۀ عمر دست مُيُيابد و با شکستن آن، دُيو از مُيان مُيرود.
معمولاً با کشتهشدن دُيو، براُي مدتُي هوا تُيرهوتار مُيشود
(مُيهندوست، انجوُي، همانجاها).
همانگونه که مشخص است، جنسُيت دُيو
بُيشتر مذکر است، اما در برخُي افسانهها از دُيو دختر (انجوُي،
همان، ۳ / ۱۶۸-۱۷۶؛ سادات،
۶۵- ۶۸)، و مادهدُيو (خزاعُي، افسانهها ... ،
۵ / ۱۰۵؛ مُيهندوست،
۷۷-۸۰؛ علُيمرادُي،
۴۹-۵۰) نُيز سخن گفته شده است.
افزون بر دُيو، در برخُي
افسانهها اشخاصُي که کارهاُي جادوُيُي مُيکنند، در چهرۀ شخصُيتهاُيُي
موجه و قابل احترام، مانند دروُيش و قلندر ظاهر مُيشوند. مثلاً در رواُيتهاُي
متفاوتُي که از تُيپ ۳۲۵ آرنه ـ تامپسون در اُيران
ثبت شده است، شخصُيت جادو در هُيئت دروُيشُي است که به بهانههاُي
مختلف، انسانها را به خانهاش مُيکشاند و با جادوُيُي، آنها را به
طلا تبدُيل مُيکند (کوهُي، ۵۶-۶۵؛ سادات،
۱۵۳-۱۵۶). در رواُيتهاُيُي از
تُيپ B ۵۱۰ نُيز جادو در شکل دروُيشُي
ظاهر مُيشود که مُيتواند خواب مردم را بدزدد و در شُيشه کند، بهگونهاُيکه
آنها بُيدار نشوند. تنها با شکستن شُيشه، مُيتوان مردم را از اُين
وضعُيت نجات داد (خزاعُي، همان، ۵ /
۲۸۰-۲۸۲؛ براُي نمونههاُي مشابه،
نک : هماُيونُي، ۱۳۵-۱۳۶؛ بهرنگُي،
۲۳۰- ۲۳۸). در رواُيتُي از افسانۀ همان
تُيپ نُيز جادوگر در هُيئت رمال است (خزاعُي، زُيباترُين،
۲۷۹-۲۸۵). البته در مواردُي محدود جادوگران
زن نقشآفرُيناند؛ مثلاً در رواُيتُي از تُيپ
۳۰۳، زن جادوُيُي وجود دارد که خود را به شکل گربه در
مُيآورد (انجوُي، قصهها، ۳ / ۹۸).
گفته شد که جادوان در افسانههاُي
اُيرانُي، بُيشتر مردند و اُين خلاف وابستگُي جنسُي
جادوان در داستانهاُي بلند ادب عامه است؛ زُيرا در اُين داستانها،
بُيشتر جادوان را زنان تشکُيل مُيدهند (نک : بخش پُيشُين
مقاله).
در مقابل اُين دُيوان و
جادوان که کارکرد اصلُي آنها منفُي است و علُيه نُيروهاُي
خُير و قهرمان افسانه اقدام مُيکنند، شخصُيتها، عناصر، و ابزارهاُيُي
وجود دارند که کارکرد آنها ُيارُيدادن به قهرمان در برابر اقدامات دُيوان
و جادوان است. اُين شخصُيتها، عناصر و ابزارها اغلب واجد نُيرو و
توان ماوراءالطبُيعُي ُيا وُيژهاُياند که با اتکا به
آنها مُيتوانند نُيروُي جادو را باطل، ُيا مقهور خوُيش
کنند؛ گاه نُيز با قدرت خود، امکاناتُي براُي زندگُي بهتر در
اختُيار قهرمان افسانه قرار مُيدهند. اُين نُيروها انسان،
جانوران و گاه نُيز اشُياء و ادوات بُيجاناند:
۱. انسانها
در برخُي افسانهها، هنگامُيکه
قهرمان دچار مشکل مُيشود، پُيرُي روشنضمُير ُيا نورانُي
که اغلب حضرت علُي (ع) ُيا خضر است (ه مم)، به کمک او مُيآُيد
و با نشاندادن راهوچاه، وُي را در دستُيابُي به اهداف خود ُيارُي
مُيدهد و سبب موفقُيت قهرمـان مُيشود. مثلاً در رواُيتُي
از افسانۀ تُيپ A ۴۶۵ آرنـه ـ تامپسون، شخصُيتهاُي
منفُي براُي نابودُي قهرمان، طُي ۳ مرحله، و بهترتُيب
از او مُيخواهند گلدانُي نقرهاُي، که فقط در بهشت ُيافت مُيشود،
سُيب بهشتُي، و سرانجام قصرُي در درُيا فراهم کند. حضرت علُي
(ع) با ظاهرشدن در راه قهرمان، شُيوۀ دستُيابُي به اُين
موارد را به او مُيآموزد و قهرمان نُيز در مأمورُيت خود موفق مُيشود
(انجوُي، همان، ۲ / ۳۶-۴۵، نُيز براُي
نمونههاُي دُيگر، نک : ۱ /
۲۵۲-۲۵۷،
۲۶۰-۲۶۶؛ سادات،
۱۳۰-۱۳۱؛ کوهُي،
۱۴-۳۲).
در رواُيتُي دُيگر، حضرت
خضر ۳ بار به خواب قهرمان مُيآُيد و هر بار، او را بادقت و با
شرح جزئُياتِ مشکلات بُين راه راهنماُيُي مُيکند (انجوُي،
همان، ۱(۲) / ۲۲۱-۲۳۰). در رواُيتُي
دُيگر قهرمان در مُيان راه، با خواجه خضر ملاقات مُيکند. خضر نامهاُي
به او مُيدهد و مُيگوُيد که در ادامۀ راه دُيوُي
را مُيبُيند و باُيد اُين نامه را براُي حل مشکلش به دُيو
دهد. قهرمان نُيز گفتۀ خضر را عمل مُيکند و مشکل او حل مُيگردد (خزاعُي،
افسانهها، ۶ / ۴۴-۴۵؛ براُي آگاهُي از
نمونههاُي دُيگر ُيارُيگرُي خضر، نک : انجوُي،
همان، ۱(۲) / ۴۱۸، ۳ /
۱۹۵؛ کوهُي، همانجا؛ فرُيدل، 58-62). در رواُيتُي
دُيگر، پُيرمردُي نورانُي ــ بُيآنکه نام و هوُيتش
مشخص شود ــ در مراحل مختلف، براُي راهنماُيُي قهرمان، بر سر راه
او ظاهر مُيشود. وُي سرانجام کاغذُي به او مُيدهد و مُيگوُيد:
چنانچه از اُين پس دچار مشکل شدُي، کاغذ را بخوان و حضرت علُي (ع)
را ُياد کن تا مشکل برطرف شود (انجوُي، همان،۱(۲) /
۱۹۶-۲۰۲). در افسانهاُي دُيگر،
قهرمان بُيآنکه بداند با جادوگرُي همراه است، پُيرُي نورانُي
او را از هوُيت جادوگر آگاه مُيکند (کوهُي،
۳۹-۴۲؛ نُيز براُي نمونههاُيُي دُيگر
از حضور پُير ُيارُيگر در افسانههاُي اُيرانُي، نک
: سعُيدُي، ۱ / ۱۱۰-۱۱۲؛
پزشکُيان، ۲۰۸- ۲۰۹؛ عمادُي،
۱۷۳-۱۷۶).
۲. پرُيزادان
پرُيان و پرُيزادان از شخصُيتهاُي
سحرآمُيز ُيا افسونپژوه در افسانهها به شمار مُيآُيند. پرُيان
در افسانهها نماد زُيباُيُياند. آنها اندامُي همچون انسانها
دارند، اما بسُيار زُيباتر از آناناند. آنها بهصورت جانورانُي
مانند کبوتر، آهو، اسب، ماهُي، مار، گورخر، بلبل، شانهبهسر، کلاغ، شُير
و جز اُينها ظاهر مُيشوند. آنها در مُيان همنوعان خود، و نُيز
در برخُي وضعُيتهاُي خاص، از کالبد جانورُي خود خارج مُيشوند
که به اُين کالبد جانورُي «جلد» مُيگوُيند (براُي آگاهُي
بُيشتر، نک : ه د، پرُي).
پرُيان افسانهها اگرچه در کالبد
بسُيارُي از جانوران قرار مُيگُيرند، اما بهعنوان ُيارُيگر،
بُيشتر در جلد کبوتر و پس از آن در جلد اسب، ماهُي و مار ظاهر مُيشوند.
پرُيانُي که در جلد کبوترند، معمولاً هنگامُيکه قهرمان دچار مشکل
شده و در تفکر ُيا استراحت است، بهصورت دو، سه ُيا هفت نفره بر درختُي
که قهرمان زُير آن استراحت مُيکند، مُينشُينند و ضمن صحبتکردن
با هم، قهرمان را از خاصُيت افسونگشاُيُي برخُي از اشُياء
آگاه مُيکنند، ُيا اُينکه با پُيشگوُيُي، او را از
آُينده مطلع مُيسازند. اُين کبوتران معمولاً خود را خواهر خطاب مُيکنند.
بر اساس رواُيتُي از تُيپ B۵۱۶، پادشاهُي
پُيش از مرگ وصُيت مُيکند که پسرانش از دروازۀ معُينُي
خارج نشوند. دو تن از پسران برخلاف وصُيت عمل مُيکنند و شاهزاده خانمُي
آنها را با توسل به جادو سنگ مُيکند. برادر سوم که در پُي آنها رفته
است، از گفتوگوُي ۳ کبوتر، به راه مقابله با جادو ُيا باطلکردن
آن پُي مُيبرد (الولساتن، قصهها ... ،
۸۲-۸۳). در رواُيتُي دُيگر از همُين
افسانه، دُيوُي برادران را به زنجُير مُيکشد. برادر کوچکتر
باز هم از گفتوگوُي ۳ کبوتر به چگونگُي رفع طلسم و جادو پُي
مُيبرد (خزاعُي، همان، ۷ /
۲۵۸-۲۶۱).
در برخُي افسانهها، کبوتران ضمن
گفتوگو، برخُي وساُيل و ابزارهاُي سحرآمُيز و افسونکننده را
معرفُي مُيکنند و چگونگُي دستُيابُي به آنها را شرح مُيدهند؛
بهگونهاُيکه قهرمان با دستُيابُي به آنها مُيتواند به
اهداف خود برسد. مثلاً در رواُيتُي از تُيپ ۵۶۷،
کبوتران توضُيح مُيدهند که قهرمان چگونه مُيتواند به قالُيچۀ حضرت
سلُيمان و گرد غُيبکننده که در دست ۳ بچهدُيو است، دست ُيابد
(رحمانُيان، ۸۲). در ادامۀ همُين رواُيت، باز هم
کبوتران از خاصُيت درختُي مُيگوُيند که اگر با شاخۀ آن به
کسُي بزنند، آن شخص به حُيوان تبدُيل مُيشود (همو،
۸۳؛ نُيز براُي نمونههاُي دُيگر از اُينگونه
راهنماُيُيها، نک : نادرُي،
۱۸۹-۱۹۰؛ علُيمرادُي،
۲۷؛ لُيموچُي، ۱ / ۵۰؛ سادات،
۱۳۱ -۱۳۵). در برخُي موارد، کبوتران راه
درمان بُيمارُيهاُي ناعلاج را نشان مُيدهند (خزاعُي،
همان، ۱ / ۱۷۱، ۹ /
۱۹۴-۱۹۵؛ مُيرکاظمُي،
۲۹۱-۲۹۲؛ عمادُي،
۱۵۱). در مواردُي مشکلات سفر را براُي قهرمان شرح مُيدهند
(علُيمرادُي، ۷۱-۷۲) و سرانجام، گاهُي راه
دستُيابُي به گنجهاُي زُيرزمُينُي را نشان مُيدهند
(همو، ۲۶-۲۷؛ خزاعُي، افسانهها، ۷ /
۱۴۷؛ مُيرکاظمُي، ۲۹۱). در برخُي
رواُيتها، بهجاُي کبوتر از بلبل (رسولزاده، ۷۱) ُيا
شانهبهسر (انجوُي، قصهها، ۱(۲) / ۱۵۹) سخن
رفته است.
کبوتران گاهُي از جلد خود خارج مُيشوند
و به برخُي اشخاص کمک مُيکنند. براُي نمونه، در ُيکُي
از رواُيتهاُي افسانۀ تُيپ ۴۰۳ «گلخندان» زن آبستنِ درمانده و تنهاُيُي
توصُيف مُيشود که در خرابهاُي دچار درد زاُيمان شده، و
شوهرش براُي آوردن کمک، به شهر رفته است. کبوتران با دُيدن او تصمُيم
مُيگُيرند که از جلدشان خارج شوند و به او کمک کنند. ُيکُي
از آنها ماما مُيشود و دو نفر دُيگر وساُيلُي مانند رختخواب
و غذا را فراهم مُيکنند. زن دخترُي مُيزاُيد و هرُيک
از پرُيان تصمُيم مُيگُيرند که هدُيهاُي خارقالعاده
و شگفت به وُي دهند. ُيکُي از پرُيان کارُي مُيکند
که هرگاه دختر قدم بردارد، جاُي ُيک پاُي او خشت طلا، و جاُي
پاُي دُيگر خشت نقره شود؛ هدُيۀ پرُي دوم
اُين است که دختر هرگاه دستش را در آب بگذارد و تکان دهد، آن آب تبدُيل
به پنُير شود؛ و هدُيۀ پرُي سوم نُيز آن است که هرگاه دختر بخندد، دستههاُي گل
محمدُي از دهانش بُيرون برُيزد، و هر وقت گرُيه کند، از
چشمانش دُر و گوهر بُيرون بُياُيد. پرُيان پس از پاُيان
کار، دوباره به جلد کبوتر رفته و از آنجا دور مُيشوند (همان،
۱(۲) / ۵۷- ۵۹).
پرُيان گاه در جلد اسب ظاهر مُيشوند.
مثلاً در رواُيتهاُي مختلف تُيپ ۳۱۴ آرنه ـ
تامپسون که با نامهاُي متفاوتُي مانند «کرّۀ درُياُيُي»
(الول ساتن، همان، ۲۱-۳۱؛ صبحُي،
۲۵۳-۲۷۲؛ طباطباُيُي،
۶۷- ۹۸)، «کرۀ سُياه» (پزشکُيان،
۱۸۵-۱۹۳؛ آزاده،
۴۰-۵۰؛ وکُيلُيان، ۵۹-
۶۹)، «اسب شاه پرُيان» (جعفرُي، قصهها ... ،
۷۴- ۷۸)، «کرۀ ابر و باد» (روانُيپور،
۵۷-۶۳)، «کرۀ هَولُي» (علُيمرادُي،
۱۵۳- ۱۶۹) و جز اُينها در اُيران
ثبت شده است، قهرمان افسانه کرهاسبُي دارد که او را از توطئههاُي زنپدر
آگاه مُيکند و در صورت لزوم، مُيتواند او را بر پشت بگُيرد و به
پرواز درآُيد و به شهر ُيا کشورُي دُيگر ببرد. کرهاسب همچنُين
در ادامۀ داستان، چند تار موُي خود را به قهرمان مُيدهد که او مُيتواند
با آتشزدن آنها در هنگام نُياز، کرهاسب را احضار کند (الول ساتن، صبحُي،
همانجاها).
پرُيانُي که در جلد ماهُي
رفتهاند، گاه نقش مادرانُي مهربان و دلسوز را اُيفا مُيکنند؛
مانند رواُيتهاُي مختلفُي از تُيپ A ۵۱۰ آرنه ـ
تامپسون که در جنوب اُيران ثبت شدهاست. براساس اُين رواُيتها،
دخترُي ــ که تحت ستم نامادرُي است ــ قرار است تعدادُي ماهُي
را پاک کند. ُيکُي از ماهُيها به زبان مُيآُيد و از
دختر مُيخواهد که او را در آب رها کند. دختر همُين کار را مُيکند.
در ادامه، ماهُي با رفتارهاُي سحرآمُيز و افسونگشاُيُيهاُي
خود مشکلات دختر را حل مُيکند و وُيژگُيهاُيُي منحصربهفرد
به دختر مُيبخشد که نتُيجۀ آنها، بهرغم خواستۀ
نامادرُي، ازدواج دختر با پسر پاشاه است.
نکات با اهمُيت در اُين رواُيتها،
در ارتباط با موضوع بحث، ُيکُي تأکُيد بر زنبودن ماهُي و دُيگرُي
تأکُيد بر رفتارهاُي سحرآمُيز و افسونگشاُيُيهاُي
او ست. ماهُي در همۀ اُين رواُيتها «ننهماهُي» خطاب مُيشود (جهازُي،
۱۶۵-۱۶۷؛ رحمانُيان،
۹۴-۹۵؛ روانُيپور، ۸۱-۸۶).
در ُيکُي از رواُيتها، ماهُي به دختر مُيگوُيد:
«من ننهماهُي هستم. هر شب بـراُي ماهُيهاُي درُيا قصه مُيگم.
اگه منو بکشُي، چُي به تو مُيرسه، به غُير از اُينکه
ماهُيها تو درُيا دربهدر بشن و بُيدارُي بزنه به کلهشون و ُيکُي
ُيکُي بمُيرن؟ اما اگه منو نکشُي، هر آرزوُيُي دارُي
برآورده مُيکنم. همچُي که بُياُي کنار درُيا و صدام بزنُي
ننهماهُي، حاضر مُيشم» (همو، ۸۲-۸۳). در برخُي
رواُيتهاُي ماهپُيشونُي (تُيپ ۴۸۰
آرنه ـ تامپسون)، ماهُياُي با کارکردها و با لقب ننهماهُي وجود
دارد (نادرُي، ۱۰۴-۱۱۱؛ لُيراوُي،
۷۵-۸۲).
در برخُي رواُيتها هم از پرُيانُي
درُياُيُي سخن مُيرود که کارکرد برکتزاُيُي دارند
و با رفتارهاُيُي سحرآمُيز، به صُيادان ماهُي و مروارُيد
کمک مُيکنند (جهازُي، ۲۹۹-۳۰۱؛
روانُيپور، ۶۹-۷۰). در برخُي افسانهها، ماهُيان
ُيارُيگر، مردند، مانند برخُي رواُيتهـاُي تُيپ C۵۰۷
آرنـه ـ تـامپسون (نک : انجـوُي، قصههـا، ۲ /
۱۱۸-۱۲۳، تمثُيل ... ، ۱ /
۸۷-۹۰).
ُيکُي دُيگر از صورتهاُي
جانورُي پرُيانِ ُيارُيگر در افسانهها مار است. ُيارُيگرُي
پرُيان در اُين حالت، تفاوتُي مهم با ُيارُيگرُي
آنها در اشکال پُيشُين دارد. در شکلهاُي پُيشُين، پرُيان
خود در بسُيارُي موارد راهوچاه مسُير را به قهرمان نشان مُيدادند
و شُيوۀ حل مشکلات را به او مُيآموختند. افزون بر اُين، امکانات مناسبُي
نُيز براُيش فراهم مُيکردند. اما پرُيانُي که در جلد
مارند، فقط ابزار و ادوات سحر و افسون در اختُيار قهرمان قرار مُيدهند
و خودْ مستقُيم و بُيواسطه تغُيُيرُي در زندگُي او
به وجود نمُيآورند. مثلاً در برخُي رواُيتـهاُي تُيپ
۵۶۰ آرنه ـ تامپسون، قهرمان افسانه مارُي سفُيد را
از چنگال مارُي سُياه نجات مُيدهد. سپس مشخص مُيشود که مار
سفُيد دختر شاه پرُيان و مار سُياه غلام او بوده که قصد تجاوز به وُي
را داشته است. دختر شاه پرُيان قهرمان افسانه را نزد پدر خود مُيبرد و
شاه پرُيان نُيز به پاس اُين خدمت، مهرۀ حضرت سلُيمان
را به قهرمان مُيبخشد. قهرمان مُيتواند با توسل به اُين مهره، هر
آرزوُيُي را متحقق کند (جهازُي، ۸۰-۸۲).
در برخُي رواُيتها، مار سفُيد پسر شاه پرُيان ُيا شاه
ماران است (انجوُي، همان، ۱(۲) / ۳۵۵؛ خزاعُي،
افسانهها، ۱ / ۸۳-۸۴؛ رسولزاده،
۱۹-۲۲). در رواُيتُي دُيگر، قهرمان افسانه
مارُي را از دست انسانُي که مُيخواهد آن را بکشد، نجات مُيدهد
و خود مار مهره را به قهرمان مُيدهد (پوراحمد،
۲۱۷-۲۲۰).
بنماُيۀ مبارزۀ مار سُياه
و سفُيد و اُينکه قهرمان مار سفُيد را نجات مُيدهد و در ازاُي
آن، هدُيهاُي سحرآمُيز درُيافت مُيکند، در برخُي
دُيگر از افسانهها، ازجمله در تُيپ ۶۷۰ آرنه ـ
تامپسون، ُيادگُيرُي زبان حُيوانات، تکرار شده است. از تُيپ
اخُير، رواُيتهاُي فراوانُي در ادبُيات کتبُي و
شفاهُي اُيران وجود دارد (نک : جعفرُي و وکُيلُيان،
۱۷۶-۱۸۲؛ نُيز بلعمُي، ۲ /
۹۳۸- ۹۳۹).
۳. دُيوان
دُيوان برخلاف اُينکه بزرگترُين
و مهمترُين نُيروُي جادو در افسانهها به شمار مُيآُيند
و ازاُينرو دشمنان اصلُي قهرماناند، اما در وضعُيتهاُيُي
خاص، دست از دشمنُي با او برمُيدارند، در خدمت وُي درمُيآُيند
و در نقش ُيارُيگر، کارهاُيُي در امتداد هدف قهرمان انجام مُيدهند.
مهمترُين عاملُي که باعث مُيشود دُيوان خلاف مُيل و
سرشت جادوُيُي خود عمل کنند و رفتارُي ضد جادوُيُي انجام
دهند، شکست آنها از قهرمان است. در افسانۀ «مرد ماهُيگُير»، دُيو
سوگند ُياد مُيکند چنانچه ماهُيگُير او را از زندان حضرت سلُيمان
و خمرۀ مهروموم شده که ۹۰۰ سال است در آن به سر مُيبرد،
نجات دهد، ماهُيگُير را به اوج فلک مُيرساند. ماهُيگُير
پس از سوگندهاُي سخت دُيو، او را آزاد مُيکند. دُيو ماهُيهاُيُي
رنگُين و منحصربهفرد در اختُيار او قرار مُيدهد و افزون بر آن،
چند تار موُي خود را نُيز به وُي مُيسپارد که در صورت ضرورت،
با آتشزدن آنها دوباره در خدمت صُياد حاضر شود. در ادامۀ
داستان، دُيو به شکل مردُي جوان درمُيآُيد و با افسون خود،
شاهزادۀ سنگشده و شهر جادوشده را که به درُيا تبدُيل شده بود، به
حالت نخست و طبُيعُي برمُيگرداند (انجوُي، همان، ۲ /
۴-۱۱؛ جعفرُي، رواُيتها ... ،
۱۰۹-۱۲۰). رواُيتُي از اُين
افسانه در شبهاُي سوم تا نهم هزاروُيک شب نُيز آمده است (۱ /
۲۳-۵۱).
در رواُيتُي از تُيپ
۷۰۷ آرنه ـ تامپسون، وقتُي قهرمان به شُيشۀ عمر دُيو
دست مُيُيابد، دُيو اظهار عجز مُيکند، تسلُيم مُيشود
و مُيگوُيد: «هر چه مطلب دارُي، روا مُيکنم». قهرمان از او
مُيخواهد سوگند بخورد. او نُيز «به نانونمک پدر و شُير مادر»
خود سوگند مُيخورد. قهرمان نُيز از خُردکردن شُيشۀ عمر
او منصرف مُيشود. دُيو پس از آن، با لشکرُي از ُياران خود در
خدمت قهرمان درمُيآُيد و براُي به دست آوردن آُينۀ جهاننما
ــ که در «مملکت حورُيان و پرُيان» است ــ اقدام مُيکند (انجوُي،
همان، ۱(۲) / ۱۸۲-۱۸۴). دُيو
در برخُي از رواُيتهاُي تُيپ ۴۶۵، پادشاه حسود،
نُيز بههمُينصورت عمل مُيکند (خزاعُي، همان، ۷ /
۱۹۳-۲۱۲؛ نادرُي و موحدُي،
۶۱-۷۲).
آنچه دربارۀ دُيو و
تغُيُير رفتار او گفته شد، کموبُيش در حماسۀ ملُي اُيران
نُيز دُيده مُيشود. در شاهنامه، هنگامُي که دُيوان از
تهمورث شکست مُيخورند و گروهُي از آنها کشته و گروهُي نُيز
«خسته و بسته و خوار» مُيشوند، از شاه زُينهار مُيخواهند و مُيگوُيند:
«ما را مکش تا ُيکُي نوهنر» به تو بُياموزُيم. تهمورث نُيز
به آنها زُينهار مُيدهد. آنها نُيز نوشتن را به تهمورث مُيآموزند
(نک : فردوسُي، ۱ / ۳۷). در جهانگُيرنامه نُيز
وقتُي جهانگُير دُيو را به زمُين مُيزند و دستانش را مُيبندد،
دُيو مجبور مُيشود با جهانگُير همراهُي کند و راه مقابله با
طلسم را به او بُياموزد (هراتُي، ۲۳۱ بب ).
در برخُي موارد نُيز چنانچه
قهرمان سراغ مادر دُيوان برود و محبت او را جلب کند، مُيتواند دُيوان
را به خدمت خود درآورد و آنها را به ُيارُيگر تبدُيل کند. در رواُيتُي
از تُيپ ۵۵۰، به نام برادران حسود، قهرمان به توصُيۀ پُيرُي
روشنضمُير، سراغ مادهدُيوُي مُيرود و بُيآنکه او متوجه
شود، سُينهاش را که از بزرگُي به پشت افتاده است، مُيمکد. بههمُينسبب،
مادهدُيو نهفقط او را آزاد مُيکند، بلکه به پسران خود که
۴۰ دُيوند، مُيگوُيد که چون آدمُيزاد سُينۀ او را
مکُيده، بنابراُين برادر آنها به شمار مُيرود و باُيد به او
کمک کنند. دُيوها نُيز قهرمان را به برادرُي مُيپذُيرند
و به او براُي دستُيابُي به ابزارُي سحرآمُيز که در سرزمُين
پرُيان است، ُيارُي مُيرسانند (خزاعُي، افسانهها،
۹ / ۱۸۸-۱۹۰). در رواُيتُي
از تُيپ ۴۰۳ نُيز قهرمان باز از اُين روش بهره مُيگُيرد.
نکتۀ جالب توجه در رواُيت اخُير اُين است که مادهدُيو پُيش
از آنکه قهرمان را به پسرانش نشان دهد، آنها را به سلُيمان قسم مُيدهد
که آزارُي به قهرمان نرسانند (همان، ۹ / ۲۳۵-
۲۳۸).
۴. سُيمرغ
ُيکُي دُيگر از نُيروهاُي
ُيارُيگر، سحرآمُيز و افسونگشا در افسانهها سُيمرغ (ه م)
است. سُيمرغ موجودُي اسطورهاُي است که در فرهنگ و ادب اُيران،
ازجمله در شاهنامه (ه م) و برخُي از منظومههاُي پهلوانُي، مانند
گرشاسبنامه، فرامرزنامه و زرُينقبانامه (ه مم) و نُيز در ادبُيات
عرفانُي بازتابهاُي فراوانُي دارد (نک : سلطانُي، سراسر
اثر). نقش اُين موجود نزد برخُي اندُيشمندان، ازجمله سهروردُي،
تا حد «جلوۀ حق» ارتقا ُيافته است (ُياحقُي، ۲۶۷-
۲۶۸).
اُين جاُيگاه باعث شده است که
اُين موجود بهعنوان نُيروُيُي ُيارُيگر و افسونگشا
در افسانههاُي اُيرانُي نُيز بازتاب ُيابد. در برخُي
افسانهها، قهرمان صرفاً براساس راهنماُيُيهاُي سُيمرغ، مُيتواند
از موانع جادوُيُي عبور کند (خزاعُي، همان، ۱۰ /
۱۷۸- ۱۷۹). در برخُي رواُيتها نُيز
سُيمرغ خود مستقُيماً وساُيلُي را که در قلمرو قدرت دُيوان
است و قهرمان امکان دستُيابُي به آنها را ندارد، فراهم مُيکند
(انجوُي، قصهها، ۱(۲) /
۱۰۲-۱۰۳)؛ گاه با توان افسونپژوهُي
خود، «سراپرده و قشون» براُي قهرمان تدارک مُيبُيند (همان،
۱ / ۹۰)، ُيا قصرُي از خشت و طلا براُي قهرمان مُيسازد
(همان، ۱(۲) / ۱۳۷- ۱۳۹). بر دوش
گرفتن قهرمان و انتقال او از دنُياُي زُيرُين به روُي زمُين،
ُيا بردن او از شهرُي به شهر دُيگر در زمانُي اندک، از بنماُيههاُي
تکرارشونده دربارۀ اُين پرنده است (رحمانُيان،
۲۳۶-۲۳۷؛ نادرُي، ۶۴ بب
). سُيمرغ در رواُيتهاُي مختلف افسانهها، به مانند سُيمرغ
شاهنامه، هنگامُيکه از قهرمان جدا مُيشود، پر خود را به او مُيدهد
تا در مواقع ضرورُي با آتشزدن آن سُيمرغ را احضار کند (همانجا؛ براُي
آگاهُي بُيشتر، نک : ه د، سُيمرغ).
مجموعۀ نُيروهاُي
سحرآمُيز و افسونگشاُيُي که از آنها ُياد شد، نُيروهاُيُي
قائم به ذاتاند؛ ُيعنُي خود تصمُيم مُيگُيرند که چه
کارُي انجام دهند. اُين وُيژگُي به گونهاُي است که کار
خُير را در ارتباط با قهرمان، و کار شر را در ارتباط با ضد قهرمان ُيا
شرُير انجام مُيدهند. مثلاً در ُيکُي از رواُيتها،
کبوتران ُيا همان پرُيزادان (نک : مطالب پُيشُين) هنگامُيکه
شرُير ُيا ضد قهرمان زُير درخت نشسته است، به گونهاُي گفتوگو
مُيکنند که او تصمُيم نادرست مُيگُيرد و همُين امر
باعث نابُيناُيُي او مُيشود (رسولزاده، ۷۳). اُين
تفاوت برخورد با قهرمان و شرُير در رواُيتهاُي متفاوت ماهپُيشونُي،
تُيپ ۴۸۰، نُيز دُيده مُيشود. ُيارُيگر
با راهنماُيُي درست خود سبب شکلگُيرُي ماه و ستاره بر پُيشانُي
دختر مظلوم، و با راهنماُيُي غلط، باعث اُيجاد دُم خر ُيا چُيزُي
شبُيه آن بر پُيشانُي شرُير مُيشود. اُين وُيژگُي
که در افسانههاُي اُيرانُي شرح داده شد، در جادوان، دُيوان و
افسونگشاُيانِ اوستا، متون پهلوُي و شاهنامه نُيز دُيده مُيشود
(نک : دنبالۀ مقاله).
۵. ابزار، ادوات و اشُياء
در افسانهها از ابزار، ادوات و اشُياء
فراوانُي ُياد شده است که خاصُيت سحرآمُيزُي ُيا
افسونکنندگُي دارند و در مواردُي نُيز صرفاً علُيه شخصُيتهاُي
جادو به کار مُيروند (نک : دنبالۀ مقاله). اُين ابزار و اشُياء
را به دو دستۀ کلُي مُيتوان تقسُيم کرد: ُيکُي آنچه منسوب به
سلُيمان پُيامبر (ه م) است و دستۀ دُيگر،
اشُيائُي که نسبتُي با سلُيمان ندارند.
الف ـ اشُياء منسوب به سلُيمان
اشُياء منسوب به سلُيمان بسُيار
متنوع و فراواناند و قهرمان بهصورتهاُي مختلف، آنها را به دست مُيآورد:
گاهُي آنها را مُيخرد (نادرُي، ۱۶۸؛ انجوُي،
قصهها، ۲ / ۱۲۱-۱۲۲؛ جعفرُي، قصهها،
55-56؛ خزاعُي، افسانهها، ۷ / ۲۶۷-
۲۶۸)، گاه آنها را در مقابل عمل نُيک به عنوان پاداش مُيگُيرد
(آزاده، ۴۷- ۴۸؛ انجوُي، همان، ۱(۲) /
۳۵۵-۳۵۶) و گاه نُيز آنها را با فرُيب
و نُيرنگ به دست مُيآورد (نادرُي،
۱۸۹-۱۹۰؛ خزاعُي، همان، ۷ /
۵۲-۵۳).
مهمترُين و پربسامدترُين اشُياء
سلُيمانُي و کارکرد آنها عبارتاند از:
الف ـ ۱. قالُيچه، که خاصُيت
پروازکردن دارد و قهرمان را در زمانُي اندک، از شهرُي به شهر دُيگر
مُيبرد (همانجا). در متون تارُيخُي و تفسُيرُي، به بساط
ُيا فرش حضرت سلُيمان اشاره شده که او و لشکرُيانش بر آن مُينشستهاند
و او به باد فرمان مُيداده است که آنها را به نقاط دُيگر ببرد (بلعمُي،
۱ / ۳۹۶- ۳۹۸؛ ترجمه ... ، ۵ /
۱۲۲۹-۱۲۳۱). در ُيکُي
از اشعار دورۀ صفوُي، به طور مشخص از قالُيچۀ حضرت سلُيمان
ُياد شده است که مُيتواند ناظر بر مفهوم فولکلورُيک آن باشد
(واله، ۴ / ۲۱۷۶).
الف ـ ۲. سفـرۀ حضرت
سلُيمان، کـه با نـامهاُي دُيگرُي مانند دُيگ، انبان و
کاسه نُيز از آن ُياد شده است، اُين وُيژگُي را دارد که
به ارادۀ صاحب آن، هر نوع غذا و به هر مُيزان از آن را حاضر کند (خزاعُي،
همان، ۱ / ۲۰۰-۲۰۱؛ انجوُي،
همانجا؛ رسولزاده، ۱۰، ۵۲؛ رحمانُيان،
۸۸- ۸۹).
الف ـ ۳. کلاه حضرت سلُيمان،
کـه چنانچه خـود او ُيـا کسُي دُيگر آن را بر سر بگذارد، از چشمها
ناپُيدا مُيشود، اما خود مُيتواند دُيگران را ببُيند
(حمزهنامه، ۲۵۸؛ خزاعُي، همان، ۷ /
۱۷۷- ۱۷۸؛ نادرُي،
۱۵۰-۱۵۱). گاه اُين وسُيلۀ نامرئُيکننده
سرمهاُي است که به چشم مُيکشند (انجوُي، همان، ۲ /
۱۵۷؛ صبحُي، ۸۱-۸۲). در برخُي
متون گذشته نُيز، به وساُيل نامرئُيکننده اشاره شده است. در قصۀ مهر و
ماه نُيز به مهرهاُي اشاره شده است که چنانچه بر بازو ببندند، نامرئُي
مُيشوند (ص ۹۳). در عجاُيب المخلوقات قزوُينُي نُيز
از انگشترُي ُياد شده است که اگر کسُي در انگشت کند، از چشم ناپُيدا
مُيشود (ص ۳۶۷). در نوادر التبادر و در فصل «اندر عمل نُيرنجات»
نُيز نقل شده است که چنانچه کسُي دانۀ پنبه را در
وضعُيتُي خاص و با آدابُي معُين خورد، از چشمها نامرئُي
مُيشود (دنُيسرُي، ۲۷۷).
الف ـ ۴. جام سلُيمان (در
پارهاُي رواُيات، کاسه ُيا بادُيه)، که چنانچه ۳ ُيا
۷ بار با آن روُي مردهاُي آب برُيزند، مرده زنده مُيشود
(جهازُي، ۱۲۶؛ انجوُي، همان، ۲ /
۱۲۲؛ جعفرُي، همانجا؛ نادرُي، ۱۶۸؛
خزاعُي، همان، ۷ / ۲۶۷- ۲۶۸).
الف ـ ۵. آُينه، که هر چه نُيت
کنُي، در آن مُيبُينُي (انجوُي، همانجا). در برخُي
رواُيتها، بهجاُي آُينه، از کتابُي ُياد شده که همُين
کارکرد را دارد (انجوُي، همان، ۲ / ۱۲-۱۳؛
خزاعُي، جعفرُي، همانجاها). به آُينۀ اسکندرُي
که کارکردُي شبُيه جامجم و جام کُيخسرو (ه م م) دارد، در برخُي
از متون گذشته نُيز اشاره شده است (ُياحقُي،
۲۵۴).
الف ـ ۶. انگشتر ُيا مهر
حضرت سلُيمان، که با آن هر آرزوُيُي برآورده مُيشود (خزاعُي،
افسانهها، ۱۰ / ۲۳۸- ۲۳۹؛ انجوُي،
قصهها، ۲ / ۵۴-۵۵؛ جهازُي،
۸۱-۸۵). به اُين مهر ُيا انگشتر در برخُي
رواُيتها، مهرۀ مارگفته مُيشود و شاه ماران نُيز آن را به قهرمان مُيدهد
(رسولزاده، ۱۹-۲۲؛ خزاعُي، همان، ۱ /
۸۴). معمولاً اُين اشُياء و ادوات را صاحبان قدرت ُيا
اشخاصُي دُيگر ــ که در اُين مـوارد معمـولاً افـرادُي سـاده
و زودبـاورنـد ــ از دست قهرمان مُيرباُيند. قهرمان با مراجعه به شخص ُيارُيگر
که اُين وساُيل را از او گرفته است، بوق ُيا نفُير ُيا
صندوقُي مُيگُيرد که با دمُيدن در آن ُيا خواندن وردُي،
انبوهُي سربازِ گرزبهدست بُيرون مُيآُيند و قهرمان با اتکا
به آنها، اشُياء خود را پس مُيگُيرد (نک : انجوُي، جهازُي،
همانجاها). همُين موضوع مبُين وُيژگُي مشترک و اساسُي اشُياء
سلُيمانُي است. اُين اشُياء و عناصر و حتى سپاهُيانُي
که با نفُير حاضر مُيشوند، برخلاف شخصُيتها و عناصر سحرآمُيز
اُيرانُي، قائم به ذات نُيستند، ُيعنُي در دست نُيروهاُي
شر همان کارکرد را دارند که در دست نُيروهاُي خُير. در اُين
زمُينه، کاملاً مانند انگشتر حضرت سلُيمان به شمار مُيآُيند
که کارکرد آن در دست سلُيمان و دُيو ُيکسان بود. فرد بهکاربرنده ُيا
باُيد وردُي بخواند ُيا شُيء مورد نظر را به حضرت سلُيمان
قسم دهد (انجوُي، همانجا).
ب ـ اشُياء دُيگر
در شمار فراوانُي از افسانههاُي
سحرآمُيز، هنگامُي که دُيوان و جادوان قهرمان را تعقُيب مُيکنند،
قهرمان با انداختن اشُياء همراه خود، موانعُي غُيرقابل عبور در مسُير
آنها اُيجاد مُيکند. مثلاً در ُيکُي از رواُيتهاُي
تُيپ ۴۰۸، نارنج و ترنج، قهرمان با انداختن سوزن، مقدارُي
آب و مقدارُي نمک، به ترتُيب کوهُي از سوزن، درُياُيُي
از آب و کوهُي از نمک اُيجاد مُيکند که باعث از بُين رفتن دُيو
تعقُيبکننده مُيشود (انجوُي، همان، ۱(۲) /
۴۱۰). در رواُيتُي نُيز که قابل مقاُيسه با
تُيپ B۴۲۵ آرنه ـ تامپسون است، قهرمان ُيک عدد
شانه، مقدارُي شُيشه و چند عدد قلوهسنگ به پشت سر خود مُيرُيزد
و اُين اشُياء به ترتُيب به تورُي بزرگ، صحراُيُي
از تُيغ و کوهُي از سنگ تبدُيل مُيشوند (افتخارزاده،
۱۴۷؛ نُيز براُي نمونههاُي بُيشتر و متنوعتر،
نک : غلامدوست، ۳۳؛ انجوُي، همان، ۱ / ۱۳،
۳ / ۹۱-۹۲؛ خزاعُي، افسانهها، ۱ /
۲۶۷- ۲۶۸؛ جعفرُي، دو رواُيت ... ،
۱۰۳؛ بهرنگُي، ۱۵۷؛ دروُيشُيان،
۲۶۳-۲۶۴).
۶. آب
آب نُيز در افسانههاُي اُيرانُي
خاصُيت افسونکنندگُي دارد. مثلاً در برخُي رواُيتهاُي
ماهپُيشونُي، تُيپ ۴۸۰، شستوشو با آب سفُيد
باعث اُيجاد ماه در پُيشانُي و ستاره در چانه، و شستوشو با آب
زرد باعث اُيجاد مار در پُيشانُي و عقرب در چانه مُيشود (صبحُي،
۲۳۴- ۲۳۸؛ براُي نمونههاُيُي
دُيگر، نک : بهرنگُي، ۱۷۲-۱۷۳؛
نادرُي، ۱۰۸- ۱۰۹). در برخُي رواُيتهاُي
تُيپ ۴۵۰ نُيز آبُي وجود دارد که خوردن از آن
باعث پُيکرگردانُي انسان به آهو مُيشود (انجوُي، همان،
۳ / ۱۰۱-۱۰۴).
۷. مُيوههاُي سحرآمُيز
در افسانهها، از مُيوههاُيُي
ُياد مُيشود که قدرت افسونگشاُيُي دارند؛ مثلاً سُيب
(ه م) در رواُيتهاُيُي از تُيپهاُيُي B ۳۰۲،
۳۰۳، A۳۱۵، L ۴۲۵ و C ۵۰۷،
مُيوهاُي آبستنکننده است (انجوُي، قصهها، ۲ /
۱۹۳، ۳ / ۸۷- ۸۸،
۱۷۱-۱۷۲؛ هماُيونُي،
۳۹-۴۰؛ الول ساتن، قصهها، ۶۱)؛ گاهُي
انار نُيز چنُين خاصُيتُي دارد (علُيمرادُي،
۴۰). در رواُيتهاُي متفاوت تُيپ
۴۰۸، مُيوههاُيُي مانند نارنج، انار ُيا خُيار
(ه م م) دخترانُي زُيبارو در خود جاُي دادهاند که قهرمان ابتدا
باُيد ضمن سفر دورودراز، و عبور از برخُي موانع جادوُيُي، مُيوهها
را از درخت جدا کند و سپس با آدابُي خاص، دختران را از مُيوهها دربُياورد
(صبحُي، ۲۹۰؛ انجوُي، همان، ۱(۲) /
۳۸۷- ۳۸۸،
۴۱۵-۴۱۶،
۴۱۹-۴۲۳؛ بهرنگُي،
۲۵۳-۲۶۳).
مقابله با جادو در داستانها و افسانهها
جادوان و دُيوان چون نُيروُي
شر و اهرُيمنُي محسوب مُيشوند و از نام ُيزدان هراس دارند،
ازاُينرو، نُيروهاُي خُير و قهرمانان داستانها و افسانهها
براُي مقابله با جادوان و دُيوان، نام ُيزدان را بر زبان مُيرانند
ُيا اُينکه به گونهاُي دُيگر آن را به کار مُيبرند. به
اُين تفکر، ُيعنُي تأثُير نام ُيزدان بر باطلکردن جادو
در داستانهاُي حماسُي و پهلوانُي اُيران، بارها اشاره شده
است. در خان چهارم از هفت خان رستم، از زن جادوُيُي ُياد شده است
که خود را «به سان بهار» مُيآراُيد و «پر از رنگ و بوُي» نزد
رستم مُيآُيد. رستم که از هوُيت جادو آگاه نُيست، جامُي
مُي به او مُيدهد و از «دادار نُيکُي دهش» ُياد مُيکند.
همان دم که رستم نام خدا را بر زبان مُيراند، چهرۀ زن جادو تغُيُير
مُيکند و سُياه مُيشود (فردوسُي، ۲ /
۲۹-۳۱). در داستان دژ بهمن نُيز هنگامُي که به
دستور کُيخسرو نام ُيزدان را بر کاغذُي مُينوُيسند و به
دُيوار دژ که محل جادوان بوده است، آوُيزان مُيکنند، دُيوار
فرو مُيرُيزد و هوا و آسمان دگرگون و «جهان چون روُي زنگُي سُياه»
مُيشود (همو، ۲ / ۴۶۳-۴۶۶)، ُيعنُي
همان وضعُيتُي که به هنگام کشتهشدن دُيوان و جادوان پُيش مُيآُيد
(نک : مطالب پُيشُين).
در سمک عُيار نُيز ُيکُي
از راههاُي مقابله با جادوان و طلسمات آنها، به کار بردن نام خداوند است. براُي
نمونه، فرخروز با بر زبان راندن «نام بزرگ ُيزدان که از خضر پُيغمبر
آموخته بود»، از محاصرۀ آتش جادوان نجات مُيُيابد (ارجانُي، ۵ /
۵۰۰-۵۰۱). در بخشُي دُيگر از
داستان، خضر و الُياس «هر ُيکُي نامُي از نامهاُي ُيزدان»
را به فرخروز و سمک که گرفتار جادواناند، مُيآموزند و آنها نُيز با
بر زبان راندن اُين نامها نجات مُيُيابند (همو، ۵ /
۶۶-۶۷).
در داستانهاُي متأخرتر، مانند
جهانگُيرنامه، بهجاُي نام ُيزدان، صورت اسلامُي آن ُيعنُي
اسم اعظم آمده است (نک : صفا، ۳۲۸). در جهانگُيرنامه، عابدُي
مسُيحانام اسم اعظم را به جهانگُير مُيدهد و مُيگوُيد
چنانچه با جادو و سحر روبهرو شدُي، اُين اسم را بخوان، جادو ناپدُيد
مُيشود (هراتُي، ۲۱۷). در زرُينقبانامه نُيز
به خواندن اسم اعظم براُي باطلشدن جادو اشاره شده است (ص
۶۸۱، ۱۲۱۴). در ابومسلمنامه آمده است
که حُيدعلُيابادُي، در خواب اسمُي از حضرت آدم مُيآموزد
و از جادو اُيمن مُيشود (ابوطاهر، ۳/۳۵۲). در
جامع الحکاُيات، ُيعقوب عزاُيمخوان نامهاُي خالق زمُين
و آسمان را بر زبان مُيراند و افسون جادوگران را باطل مُيکند (ص
۱۲۰). در دارابنامه
(۱/۶۸۰-۶۸۱،
۲/۴۱۰-۴۱۲) و فُيروزشاه نامۀ (ص
۲۳۲) بُيغمُي، عُياران اُيرانُي براُي
مقابله با جادوان و باطلکردن سحرشان، سوزن در دماغ آنها فرو مُيکنند. امروز
نُيز در مُيان مردم، براُي مقابله با نُيروهاُي شر مانند
آل (ه م)، و پُيشگُيرُي از آسُيبرسانُي آنها، قطعهاُي
آهن ُيا کارد فولادُي نزد خود نگه مُيدارند.
در افسانهها ُيکُي از راههاُي
بُياثر کردن جادو، نظم بخشُيدن به بُينظمُيهاُي محل
زندگُي جادوان است. در برخُي افسانهها، هنگامُي که قهرمان براُي
به دست آوردن وسُيلهاُي که در طلسم جادوان است، به آن محل مراجعه مُيکند،
با بُينظمُيهاُيُي روبهرو مُيشود که به توصُيۀ ُيارُيگران،
باُيد به آنها نظم بخشد. مثلاً در برخُي رواُيتهاُي تُيپ
۴۰۸، دختر نارنج و ترنج، قهرمان در مسُير چُيدن
نارنج، خر و سگ بستهاُي را مُيبُيند که در جلو سگ، علف، و در جلو
خر، استخوان گذاشتهاند. وُي باُيد اُين بُينظمُي را
سامان دهد و جاُي علف و استخوان را عوض کند. در ادامه با دو در، ُيکُي
باز و دُيگرُي بسته، مواجه مُيشود که باُيد در بسته را باز
کند و در باز را ببندد (خزاعُي، افسانهها، ۸ /
۱۳۹-۱۴۱). اُين بُينظمُي در
برخُي رواُيتهاُي B ۴۲۵، داماد حُيوان، نُيز
دُيده مُيشود (همو، زُيباترُين، ۱۷۷-
۱۷۸؛ نُيز براُي نمونههاُيُي دُيگر
از اُينگونه بُينظمُيها، نک : مُيرکاظمُي،
۹۹، ۳۳۳؛ افتخارزاده، ۱۴۷؛ تسلُيمُي،
۲ / ۱۸۷؛ امُينُي، ۸۸؛ خزاعُي،
همان، ۷ / ۸۱-۸۲؛ جهازُي،
۱۷۲).
بعد از نظمبخشُي، قهرمان با موفقُيت
کار خود را انجام مُيدهد و به هدف خود که برداشتن وسُيلهاُي خاص
است، دست مُيُيابد. بُينظمُيهاُي ُيادشده با
وارونگُي کار دُيوان در فرهنگ اُيران باستان مطابق است؛ همانگونه
که در شاهنامه نُيز اکوان دُيو برخلاف درخواست رستم، او را در درُيا
مُياندازد (فردوسُي، ۳ /
۲۹۲-۲۹۳). در امثال فارسُي نُيز به
وارونهبودن کار دُيو اشاره شده است (دهخدا، ۳ /
۱۱۷۶؛ ذوالفقارُي، ۲ /
۱۳۹۸).
جادو در امثال: جادو و جادوگرُي در
امثال زبان فارسُي نُيز کموبُيش بازتاب ُيافته است، مانند:
اثر جادو خُيلُي باشد، ۴۰ روز است؛ اُي زن که جادو و
جنبل مُيکنُي، ماه نو آمد برو فکرُي به حال خود کن؛ با جادو و
جنبل خوک از مزرعۀ ارزن بُيرون نُياُيد؛ جادوُيُي است که فُيل
شاه را مُيغلتاند (همو، ۱ / ۲۵۹،
۴۲۵، ۴۵۲، ۷۳۵).
سنگها و وُيژگُي جادوُيُي
آنها
به باور مردم، برخُي از سنگها و
کانُيها وُيژگُيهاُيُي دارند که مُيتوانند بر فراُيندها
و پدُيدههاُي طبُيعُي مانند باد و باران، و نُيز
مناسبات فرد با اطرافُيانش و همچنُين روحُيات انسانها تأثُيرات
معُينُي برجاُي گذارند. هم از اُينرو، چنُين سنگهاُيُي
کارکردهاُيُي متفاوت در فرهنگ مردم پُيدا کردهاند. اُين
کارکردها طُيف وسُيعُي از زندگُي اسرارآمُيز انسانها را
در بر مُيگُيرد که برخُي از آنها ناظر بر مقابله با جادو، نُيروهاُي
حامُي جادو و اهداف جادو ست؛ به همُين سبب، مُيتوان آنها را در
قلمرو مبحث جادو قرار داد. در برخُي از کتابهاُي وُيژۀ
گوهرشناسُي، مانند الجماهر فُي معرفة الجواهر (تألُيف: سدۀ
۵ ق/ ۱۱ م) ابورُيحان بُيرونُي، جواهرنامۀ نظامُي
(تألُيف: ۵۹۲ ق/۱۱۹۶ م)، تنسوخنامۀ اُيلخانُي
(سدۀ ۷ ق/۱۳ م)، عراُيس الجواهر و نفاُيس الاطاُيب
(تألُيف: ۷۰۰ ق/۱۳۰۱ م) و نُيز
برخُي کتابهاُي دُيگر مانند نوادر التبادر لتحفة البهادر (تألُيف:
۶۶۹ ق/۱۲۷۱ م) و بحُيره (سدۀ
۱۱ ق/ ۱۷ م) اُين کارکردها و نُيز برخُي
حکاُيتهاُي مرتبط با آنها نقل شده است؛ ازجمله اُينکه هرکس الماس
با خود داشته باشد، از مکر دشمنان در امان خواهد بود و جادو بر او بُياثر
باشد (ابوالقاسم، ۸۲)، ُيا اُينکه اگر کسُي دائماً ُياقوت
با خود داشته باشد، در چشم مردم شکوه و هُيبت خواهد داشت (نصُيرالدُين،
۴۹) و هر حاجتُي از کسُي داشته باشد، برآورده مُيشود
(ابوالقاسم، ۳۶-۳۷). براُي فُيروزه، زمرد، لعل
و عقُيق و برخُي سنگهاُي دُيگر نُيز خواصُي مشابه
قائل شدهاند (همو، ۵۵، ۶۴، ۷۳،
۱۳۲-۱۳۳؛ نصُيرالدُين،
۵۹-۶۰؛ محمد بن ابُي البرکات،
۱۰۶-۱۰۷). در کنار اُين سنگهاُي قُيمتُي
که کاربرد اصلُي آنها در ساخت زُيورآلات است، به سنگهاُي دُيگرُي
با خاصُيت جادوُيُي نُيز اشاره شده است؛ مانند سنگ باران که
اعراب به آن حجرالمطر مُيگوُيند. در بُيشتر کتابها آمده است که
اگر اُين سنگ را در آب قرار دهند، باران مُيآُيد (دنُيسرُي،
۱۶۳؛ فزونُي، ۴۷۶). اما نکتۀ مربوط
به جادو مطلبُي است که در عراُيس الجواهر، بهشرح، و در جواهرنامۀ نظامُي،
بهاختصار نقل شده است. در عراُيس الجواهر آمده است که گوُيند اُين
سنگها بُيافسون و عزاُيم تأثُيرُي ندارند. افرادُي خاص
به اُين افسونها آشناُيُي دارند. آنهاُيُي که مهارت
فراوان دارند، مُيتوانند در هر فصلُي از سال، به واسطۀ اُين
سنگها باران، برف، تگرگ، باد و سرما به وجود آورند، «به درجهاُي که اگر
مثلاً خواهند در ُيک موضع در ُيک طرف برف و باران مُيآرند و در دُيگر
طرف آفتاب و هواُي صافُي و خوش باشد» (ابوالقاسم،
۱۷۱-۱۷۲؛ نُيز براُي آگاهُي بُيشتر
در اُين زمُينه، نک : ه د، بارانخواهُي). در داستانهاُي
ادب عامه نُيز از سنگهاُيُي ُياد شده است که خواصُي
ضدجادوُيُي دارند؛ مثلاً در «جنُيدنامه»، ُيکُي از
جادوان، که به دست جنُيد توبه کرده است، چند پاره سنگ به او مُيدهد که
خاصُيت طلسمشکنُي دارند (ص ۴۱۹). در برخُي رواُيتهاُي
تُيپ ۳۰۳، دوقلوها و نشانۀ تقدُير،
سنگهاُيُي توصُيف شدهاند که با غلتُيدن در کنار قهرمان، او
را از خطرات راه و نُيز هوُيت جادو آگاه مُيکنند (انجوُي،
قصهها، ۳/۹۷- ۹۸). به مهرههاُيُي با همُين
کارکردها در برخُي از متون پهلوُي نُيز اشاره شده است. در رواُيت
پهلوُي به شمار فراوانُي مهره با کارکردهاُي مختلف، ازجمله جلب
محبت، و آسُيبرساندن ُيا کمکردن آب چاه، چشمه و قنات اشاره شده است؛
در ُيک مورد مشخص آمده است که اگر کسُي مهرۀ آسمانگون
همراه داشته باشد، دُيوان و دروجان نمُيتوانند به او آسُيبُي
برسانند (ص ۸۱-۸۲).
مآخذ
آزاده، حسُين، قصههاُي فارس،
شُيراز، ۱۳۸۰ ش؛ ابوطاهر طرسوسُي، ابومسلمنامه،
به کوشش حسُين اسماعُيلُي، تهران، ۱۳۸۰ ش؛
ابوالقاسم کاشانُي، عبدالله، عراُيس الجواهر، به کوشش اُيرج افشار،
تهران، ۱۳۴۵ ش؛ ارجانُي، فرامرز، سمک عُيار، به
کوشش پروُيز خانلرُي، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ افتخارزاده،
افسانه، قصههاُي بلوچُي، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ الول
ساتن، ل. پ.، توپوزقلُيمُيرزا، به کوشش احمد وکُيلُيان و دُيگران،
تهران، ۱۳۸۶ ش؛ همو، قصههاُي مشدُي گلُينخانم،
به کوشش ا. مارتسلف و دُيگران، تهران، ۱۳۷۴ ش؛ امُينُي،
امُيرقلُي، سُيافسانه، تهران، هنرهاُي زُيباُي
کشور؛ انجوُي، ابوالقاسم، تمثُيل و مثل، تهران،
۱۳۵۲ ش؛ همو، قصههاُي اُيرانُي، تهران،
۱۳۵۲- ۱۳۵۹ ش؛ بلعمُي،
محمد، تارُيخنامۀ طبرُي، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۷۴ ش؛
بهرنگُي، صمد و بهروز دهقانُي، افسانههـاُي آذرباُيجـان،
تهـران، ۱۳۷۹ ش؛ بُيغمـُي، محمد، دارابنـامه،
به کـوشش ذبُيحالله صفا، تهران، ۱۳۹۱ ش؛ همو، فُيروزشاه
نامه، به کوشش اُيرج افشار و مهران افشارُي، تهران،
۱۳۸۸ ش؛ پزشکُيان، محسن، قصههاُي مردم کازرون،
به کوشش عبدالنبُي سلامُي، تهران، ۱۳۸۳ ش؛
پوراحمد جکتاجُي، محمدتقُي، افسانههاُي گُيلان، تهران،
۱۳۸۰ ش؛ ترجمۀ تفسُير طبرُي، به کوشش
حبُيب ُيغماُيُي، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ تسلُيمُي،
علُي، بررسُي و طبقهبندُي افسانههاُي مردم گُيلان،
رشت، ۱۳۹۰ ش؛ جامع الحکاُيات، به کوشش محمد جعفرُي
(قنواتُي)، تهران، ۱۳۹۱ ش؛ جعفرُي (قنواتُي)،
محمد، دو رواُيت از سلُيم جواهرُي، تهران،
۱۳۸۷ ش؛ همو، رواُيتهاُي شفاهُي هزاروُيکشب،
تهران، ۱۳۸۴ ش؛ همو، قصهها و افسانههاُيُي از
گوشهوکنار اُيران، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ همو و احمد وکُيلُيان،
مثنوُي و مردم (رواُيتهاُي شفاهُي قصههاُي مثنوُي)،
تهران، ۱۳۹۳ ش؛ «جنُيدنامه»، به رواُيت ابوحفص
کوفُي، همراه ابومسلمنامه، ج ۱ (نک : ابوطاهر طرسوسُي)؛ جهازُي،
ناهُيد، افسانههاُي جنوب (بوشهر)، تهران، ۱۳۸۱
ش؛ حمزهنامه، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ خدُيش،
پگاه، رُيختشناسُي افسانههاُي جادوُيُي، تهران،
۱۳۸۷ ش؛ خزاعُي، حمُيدرضا، افسانههاُي
خراسان، مشهد، ۱۳۷۸-۱۳۸۵ ش؛ همو،
زُيباترُين افسانهها، پرُيان، مشهد، ۱۳۸۳
ش؛ دروُيشُيان، علُياشرف، افسانهها، نماُيشنامهها و بازُيهاُي
کردُي، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ دنُيسرُي، محمد،
نوادر التبادر لتحفة البهادر، به کوشش محمدتقُي دانشپژوه و اُيرج
افشار، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ دهخدا، علُياکبر، امثال و
حکم، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ ذوالفقارُي، حسن، فرهنگ بزرگ
ضربالمثلهاُي فارسُي، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ رحمانُيان،
دارُيوش، افسانههاُي لرُي، تهران، ۱۳۷۹
ش؛ رسولزاده، مُيکائُيل، افسانههاُي بزقوش، زنجان،
۱۳۸۷ ش؛ روانُيپور، منُيرو، باورها و افسانههاُي
جنوب، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ رواُيت پهلوُي، ترجمۀ مهشُيد
مُيرفخراُيُي، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ زرُينقبانامه،
به کوشش سجاد آُيدنلو، تهران، ۱۳۹۳ ش؛ سادات اشکورُي،
کاظم، افسانههاُي اشکور بالا، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ سعُيدُي،
سهراب، قصهها و افسانههاُي مردم هرمزگان، قم، ۱۳۸۶
ش؛ سلطانُي گردفرامرزُي، علُي، سُيمرغ در قلمرو فرهنگ اُيران،
تهران، ۱۳۷۲ ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران،
۱۳۷۷ ش، حرف «الف»، دفتر اول؛ صبحُي مهتدُي،
فضلالله، افسانهها، مشهد، ۱۳۸۵ ش؛ صفا، ذبُيحالله،
حماسهسراُيُي در اُيران، تهران، ۱۳۵۲ ش؛
طباطباُيُي، لسانالحق، حوض توتُيا، تهران،
۱۳۹۰ ش؛ علُيمرادُي، منصور، مرد رودبارُي
و دختر بازرگان، کرمان، ۱۳۹۲ ش؛ عمادُي، اسدالله،
افسانههاُي مرم مازنداران، سارُي، ۱۳۸۲ ش؛
غلامدوست، هادُي، افسانههاُي افشار، تهران،
۱۳۸۶ ش؛ فردوسُي، شاهنامه، به کوشش جلال خالقُيمطلق،
تهران، ۱۳۸۶ ش؛ فزونُي استرابادُي، محمود، بحُيره،
تهران، ۱۳۲۸ ق؛ قزوُينُي، زکرُيا، عجاُيب
المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحُي، تهران، ۱۳۶۱ ش؛
قصۀ مهر و ماه، به کوشش محمدحسُين اسلامپناه، تهران،
۱۳۸۹ ش؛ کوهُي کرمانُي، حسُين، پانزده
افسانه از افسانههاُي روستاُيُي اُيران، تهران،
۱۳۴۸ ش؛ لهساُيُيزاده، عبدالعلُي و
عبدالنبُي سلامُي، تارُيخ و فرهنگ مردم دوان، شُيراز،
۱۳۸۰ ش؛ لُيراوُي، اللهکرم، قصههاُي زُيباُي
جنوب، قم، ۱۳۹۱ ش؛ لُيموچُي، کتاُيون،
افسانههاُي مردم بختُيارُي، تهران، ۱۳۸۵
ش؛ محمد بن ابُي البرکات نُيشابورُي، جواهرنامۀ نظامُي،
به کوشش اُيرج افشار و محمدرسول درُياگشت، تهران،
۱۳۸۳ ش؛ مُيرکاظمُي، حسُين، افسانههاُي
دُيار همُيشه بهار، تهران، ۱۳۷۴ ش؛ مُيهندوست،
محسن، سمندر چلگُيس، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ نادرُي،
افشُين، نمونههاُيُي از قصههاُي مردم اُيران، تهران،
۱۳۸۳ ش؛ همو و سعُيد موحدُي، شوقات (متلها و
قصههاُي مردم استان مرکزُي)، تهران، ۱۳۸۰ ش؛
نصُيرالدُين طوسُي، تنسوخنامۀ اُيلخانُي،
به کوشش محمدتقُي مدرس رضوُي، تهران، ۱۳۴۸ ش؛
واله داغستانُي، علُيقلُي، رُياض الشعراء، به کوشش محسن ناجُي
نصرآبادُي، تهران، ۱۳۸۴ ش؛ وکُيلُيان،
احمد، قصههاُي مردم، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ هراتُي،
ابوالقاسم، جهانگُيرنامه، به کوشش ضُياءالدُين سجادُي،
تهران، ۱۳۸۰ ش؛ هزار و ُيک شب، ترجمۀ
عبداللطُيف طسوجُي، به کوشش محمد رمضانُي، تهران،
۱۳۱۶ ش؛ هماُيونُي، صادق، افسانههاُي اُيرانُي،
شُيراز، ۱۳۷۲ ش؛ ُياحقُي، محمدجعفر، فرهنگ
اساطُير، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ نُيز:
Friedl, E., Folk Tales from a Persian
Tribe, Dortmund, 2007.