آخرین بروز رسانی : سه شنبه
17 دی 1398 تاریخچه مقاله
تابِسْتان، واژهای از ریشۀ تاب +
ستان، به عربی: صَیف، در اوستا: شیم، و در سنسکریت: سما؛
به معنی گرمگاه، موسم گرما، فصل دوم سال در گاهشماری خورشیدی
که متشکل از ماههای تیر، مرداد و شهریور است.
نظر به اینکه خورشید در
حرکت ظاهری سالیانۀ خود، در هر یک از ماههای سال از مقابل یکی از
صورتهای فلکی منطقةالبروج میگذرد، قدما این ماهها را به
نام صور آن برجها خواندهاند؛ چنانکه از فصل تابستان، ماه تیر به نام سرطان
یا خرچنگ، ماه مرداد به نام اسد یا شیر، و ماه شهریور به
نام سنبله یا خوشه خوانده میشود. در فرهنگ عامه و در امور اداری
قبل از ۱۳۰۴ ش، در ایران نامهای صور فلکی
حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جَدْی، دَلْو و
حوت برای ۱۲ ماه سال رواج داشت و از آن پس، نامهای فروردین
و جز آن متداول شد. در زبان فارسی واژۀ تموز نیز
مجازاً به معنی شدت گرما استعمال میشود که گفتهاند برگرفته از واژهای
رومی است. چون گرما در برج سرطان بسیار زیاد است، رومیان
مدت ماندن آفتاب در برج سرطان را تموز میگفتهاند ( آنندراج، ذیل
تابستان، تموز؛ مصفا، ۱۲۵؛ بندهش هندی،
۲۷۳؛ دایرةالمعارف ... ، ذیل برج).
فردوسی از تموز نام برده، و آن را
در شعر خود پس از بهار آورده است: بهار و تموز و زمستان و تیر / ...
(۷ / ۴۸۷). بیرونی نیز اشارهای
به شدت گرمای تموز دارد و نوشته است: ۷ روز از تموز را که روز اول آن
نوزدهم تموز است، روزگار باحور مینامند که در این روزها گرما به حد
نهایت خود میرسد ( التفهیم، ۲۶۴). همو نوشته
است: از ۱۲ صورت منطقةالبروج، ۳ صورت آن مربوط به تابستان است:
اولی سرطان همچون خرچنگ، دومی اسد همچون شیر، و سومی صورت
عذراء جوان زن، همچون کنیزک با دو پر و دامن فروهشته (همان،
۹۰)، که دیگران صورت سوم را سنبله نوشتهاند.
ایرانیان قدیم معتقد
بودند که هر یک از روزهای ماه به فرشتهای تعلق دارد. لذا در
روزشمار کهن ایران، هر یک از روزهای ماه برای خود نامی
داشت (به جای روزهای هفته). از این ۳۰ فرشته،
۱۲ فرشتۀ آن نگهبان ۱۲ ماهاند و هر ماه نیز بهنام یکی
از آنها ست. در هر ماه، روزی که نامش مصادف با نام آن ماه بود، جشن میگرفتند
(روحالامینی، ۱۲۸۴). یکی از این
جشنها، جشن تیرگان در روز تیر، سیزدهم ماه تیر از فصل
تابستان بود که در منابع تاریخی مثل اوستا، زین الاخبار گردیزی
و آثار الباقیۀ بیرونی به تفصیل از آن یاد شده است؛ ولی
چون در احتساب کبیسه (یک روز اضافه برای سال، در هر ۴
سال) اهمال میشد، تیرماه که در گاهشماری ایرانی
چهارمین ماه سال است، بهتدریج آغاز سال شد و روز اول فروردین،
از اول بهار (ورود خورشید به برج حمل) به اول تابستان (ورود خورشید به
برج سرطان) کشانده شد و مدتها در این وضعیت، کبیسه میکردند.
چنانکه ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه نوشته است: ایرانیان
وقتی که سالهای خود را کبیسه میکردند، فصول چهارگانه را
با ماههای خود علامت میگذاشتند، یعنی فروردینماه
اول تابستان، تیرماه اول پاییز، مهرماه اول زمستان، و دی
ماه اول بهار بود (ص ۳۲۳).
در بندهش نیز آمده است: او جانور
را نخست بدان ماه (ماه آغاز تابستان) ــ ماه فروردین، روز هرمزد ــ آغاز
تابستان فراز آفرید (ص ۸۰). در زمان متوکل، برای وصول مالیات
در موقع فراوانی محصول، او دستور داد آغاز سال را از سرطان به فروردین
باز آوردند. با توجه به تغییری که طی قرنها در محاسبۀ ماه و
سال شده، در گاهشماریهای امروز، تیرگان (روز تیر از ماه
تیر) را در دو روز متفاوت جشن میگیرند. بر اساس ماههای
تابستانی و تقویم جلالی، که آغاز سال یعنی فروردین
را از اول بهار حساب میکنند، تیرگان سیزدهمین روز
تابستان (۱۳ تیر)، و بنابر تقویم فرس قدیم، جشن تیرگان
در خزان (۱۳ آبان) است (روحالامینی،
۱۲۸۷؛ نیز نک : ه د، تیرماسیزدهشو).
برای نمونه، امروزه هنوز هم اهالی یوش، از روستاهای
مازندران، حساب سال و ماه کارشان را به شیوۀ قدیم
دارند و گاهشماری آنها متفاوت است. ۳ ماه بهارشان آبان، آذر و دی
است و ۳ ماه تابستانشان بهمن و اسفند و فروردین، و ۳ ماه پاییزشان
اردیبهشت، خرداد و تیر، و ۳ ماه زمستانشان مرداد، شهریور
و مهر. همۀ ماههایشان سیروزه است و ۵ روز را به نام پیتک
به آبان یا فروردین اضافه میکنند. اگر روز اول پیتک
باران بیاید، آن سال، سال برکت و فراوانی است، در این
۵ روز باد خنکی میوزد و چوپانها گوسفندان را از تالارها بیرون
میآورند تا هوا بخورند (طاهباز، ۷۷- ۷۹).
مینوی خرد جزو ارکان سال
اشاره به چهارفصل دارد؛ در آن آمده است که حرکت خورشید و ماه اساساً برای
روشنسازی جهان و رشددادن به همۀ زاییدنیها و روییدنیها
و درست داشتن روز، ماه، سال، تابستان، زمستان، بهار و پاییز و همۀ
حسابها و انگارههای دیگری است که مردمان میتوانند دریابند،
ببینند و بدانند (ص ۶۷). بدیهی است که تبدیل
شب به روز و روز به شب، دو واحد زمانی به نام شب و روز، پدید آمدن ماه
به صورت هلال و تغییر شکل آن از هلال به بدر، تقلیل مجدد و ناپدید
شدن آن طی ۲۹ یا ۳۰ شب متوالی، واحد
زمانی بزرگتر به نام ماه، تغییر آب و هوا از سردی به گرمی
و بالعکس که تغییر محیط زیست را در پی دارد، واحد
زمانی بزرگتری مبتنی بر گرمی و سردی هوا به نام
فصل (ابتدا دو فصل تابستان و زمستان، سپس با تقسیم هر یک از آنها به
دو فصل، یعنی ۴ فصل بهار، تابستان، پاییز و
زمستان)، و سرانجام، رصد صورتهای منطقةالبروج در آسمان، و شناخت و علامتگذاری
۱۲ صورت که بهطور منظم ظاهر میشوند، واحد بزرگتری به
نام سال ــ متشکل از ۱۲ مـاه و ۴ فصل ــ را بـه انسان
شنـاسانـده است (ظریفیان، ۱۵-۱۶).
بندهش کـه پس از دینکرد از مهمترین
کتب دینی ـ تـاریخی پارسیان است، با عنایت به
قانون کیهانی که به موجب آن بر سر هر ۰۰۰‘۱
سال، یکی از صورتهای فلکی در ابتدای هر ماه از سال
قرار میگیرد، به نقل از کتب دینی نقل میکند: جهان
مدت ۰۰۰‘ ۳ سال یعنی تا موقعی که در هزارههای
بره و گاو و دو پیکر قرار داشت، آفرینش بیاندیشه و بیحرکت
و در حالت مینوی بود، ولی وقتی وارد سههزارۀ دوم، یعنی
هزارههای خرچنگ و شیر و خوشه شد [ که در گاهشماریها فصل
تابستان را تشکیل میدهند]، حالت مادی به خود گرفت و کیومرث
با گاو به حالت مادی بر آن پادشاهی میکرد و جهان بیپتیاره
[به معنی ضدیت، آزار] بود (بندهش هندی، ۱۲۰،
۲۹۱).
بنابراین، طبق اساطیر زردشتی،
مادی بودن جهان از تابستان آغاز میشود و اولین انسان و اولین
گاو بر آن حاکماند. در سههزارۀ سوم که در ابتدای آن ترازو یا میزان قرار دارد، نخستین
جفت انسان یعنی مشی و مشیانه، و نخستین چهارپایان
پدید آمدند و اهریمن به جهان روشنایی دستبرد زد و در همهجا
تباهی و مرگ را گستراند و به زودی زندگی میرا و آمیخته
با بدی جریان یافت. دورۀ ۰۰۰‘ ۳
سالۀ چهارم که با بزغاله یا جدی آغاز میشود، پایان
زمان و از همگسیختگی آمیزش است. زردشت در همین دوره میآید
و این دوره تا پایان دوران ساسانیان است (همان،
۱۲۰-۱۲۱، ۲۱۵).
در قالب همین اسطوره است که آغاز
و انجام جهان را بر اساس صور فلکی میتوان با ۴ فصل سال و بروج
دوازدهگانۀ آن قیاس کرد: میتوان ملاحظه کرد که بهار دورۀ مینوی،
تابستان آغاز دورۀ مادی، پاییز آغاز سلطۀ اهریمن
بر جهان، و زمستان دورۀ پایان جهان است. در این کتاب آمده است که به محض رسیدن
آفتاب به خرچنگ، روزها بلندتر میشود و تابستان آغاز میگردد (بندهش،
۵۵، ۵۹). روز تابستانی دو برابرِ کوتاهترین
روز زمستانی است. شب زمستانی دو برابر کوتاهترین شب تابستانی
است. از اول ماه فروردین سالِ درست شمسی (سالی که کبیسه
را در آن میگرفتند) تا آخر ماه مهر، ۷ ماه تابستان، و از ماه آبان تا
ماه اسفند که پنجه در پایان آن است، ۵ ماه زمستان است (همان،
۱۰۵). بُنکدۀ تابستان در نیمروز است. در اولین روز ماه فروردین از نیروی
زمستان کاسته میگردد و تابستان از بنکدۀ خویش بیرون
میآید و نیرو و پادشاهی میپذیرد. به باور
پارسیان کهن، ایزد تابستان ربیهوین است. این ایزد
در زمستان از روی زمین به زیر زمین، که سرچشمۀ آبها
ست، میرود و گرمی و تری به آب میدهد تا ریشۀ
درختان را سرما نخشکاند. در این زمان، ربیهوین را ستایش
نمیکنند. در ابتدای تابستان ربیهوین از زیر زمین
بیرون میآید و میوۀ درختان را میرساند؛
ازاینرو، در تابستان آب چشمه سرد است، زیرا ربیهوین آنجا
نیست. در ۷ ماه تابستان که ربیهوین مورد ستایش قرار
میگیرد، نیروی تابستان به همۀ زمین میرسد.
در زمان پادشاهی تابستان، همواره باران میبارد و گرمی فراوان
را از بین میبرد (همان، ۱۰۶). در فـرهنگ اصطلاحات
نجـوم نیز اشارهای به تابستان بزرگ ــ در مقابل زمستان بزرگ ــ شده
است و آن را نیمسال شمسی در گاهشماری قدیم ایران
تعریف کردهاند که شامل فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر،
مرداد و شهریور میشده است (مصفا، ۱۲۵). کسی
که سال را با گردش ماه محاسبه کند، تابستان را با زمستان و زمستان را با تابستان
در هم میآمیزد. این سال با سال خورشیدی برابر نیست،
زیرا «ماه زمانی به ۲۹ روز، و زمانی به
۳۰ روز باز آید» (بندهش،
۱۰۶-۱۰۷).
مورخان و منجمان به ویژگی
تابستان که نقطۀ انقلاب تـابستانی آن است، اشاره کـردهاند کـه در آن شـب و روز
برابر میشود. خوارزمی در بین سالهای
۳۶۷-۳۷۲ ق /
۹۷۸-۹۸۲ م در مفاتیح العلوم صورت بروج
دوازدهگانه را برشمرده، و سرطان و اسد و سنبله را برجهای فصل دوم، یعنی
تابستان آورده (ص ۲۰۷)، و نوشته است: نقطۀ منقلب صیفی
«اول برج سرطان است، زیرا هنگامی که خورشید به این نقطه
برسد، دراز شدن روز به پایان میرسد و کاهش آن آغاز میگردد» (ص
۲۰۸).
ابوریحان بیرونی نیز
در التفهیم نسبت به خط اعتدال یا خط استوا که در آن شب و روز برابرند،
از دو نقطه نام میبرد که کاملاً از آن دور هستند؛ یکی از آنها
نقطۀ انقلاب تابستانی در شمال است که آفتاب از این نقطه پس از
فرودآمدن به جنوب به سوی شمال بازمیگردد، و دیگری نقطۀ
انقلاب زمستانی در جنوب است که آفتاب در پی برآمدن از شمال به سوی
جنوب بازمیگردد (ص ۷۳). همو نوشته است: چون آفتاب به سر سرطان
رسد، برآمدن آن را مشرقالصیف، و فروشدنش را مغربالصیف خوانند (همان،
۱۷۵). وی همچنین یادآور میشود که در
شهرهایی که عرض آنها از میل بزرگ افزونتر است، سر سایۀ نیمروزان
همیشه سوی شمال است و ارتفاع نیمروزان جنوبی است و تمام
ارتفاع دوربودن آفتاب است از سمتالرأس به سوی جنوب. در این شهرها
آفتاب در فلک نصفالنهار ۳ نوع ارتفاع دارد که بزرگترینِ آنها در
تابستان است و این هنگامی است که به سر سرطان میرسد و سایۀ آن
خردترین سایهها ست. در شهرهایی که عرض آنها برابر با میل
بزرگ است، وضعیت همان است و تنها تفاوت آن ارتفاع سر سرطان است که زاویۀ
°۹۰ قائمه است و نه شمالی و نه جنوبی است و سایۀ نیمروزی
وجود ندارد. در شهرهایی که عرضشان کمتر از میل بزرگ است، ارتفاع
سر سرطان از شمال است، نه از جنوب (همان، ۱۸۵).
در ادبیات شفاهی، و در
باورهای مردم ایران هیچ نوع اشاره و مطلبی برای نفی
فصل تابستان نیامده است. برای مردم ایران، تابستان فصل بارورشدن
زمین، فراوانی نعمت و کار، و کوشش و تلاش برای کسب روزی و
فصل شادمانی است. قزوینی
(۶۰۰-۶۸۲ ق /
۱۲۰۴-۱۲۸۳ م) نیز در عجایب
المخلوقات، ضمن اشاره به روزهای بلند تابستان، شبهای کوتاه، و گرم شدن
زمین، از قوت گرفتن نبات، حیوان، رسیدن میوهها، خشکشدن
حبوبات، فربه شدن بهایم، فراوانی روزی مردم و جز آنها در این
فصل سخن میگوید. او حتى این ضربالمثل را آورده است که «هرکه
در تابستان مغزش در آتش بجوشد، در زمستان دیگش در آتش نجوشد» (ص
۸۱-۸۲). هنوز هم همین گفتۀ قزوینی
را در جاهای مختلف ایران، با مضامین گوناگون، به مثابۀ ضربالمثل
در گفتههای خود بهکار میبرند. برای نمونه، آذریها میگویند:
آن که در تابستان سرش از گرمای زیاد بسوزد، در زمستان آش وی
پخته است (ذوالفقاری، ۱ / ۲۴۶)؛ و به قول کردها:
تابستان بخوابد مست مست / زمستان بگردد سبد به دست (همو، ۱ /
۶۶۸)؛ و تهرانیها: تابستان تندرستی، زمستان زیر
کرسی؛ و حتى از تاجیکها و افغانهای مربوط به جهان ایران
فرهنگی نقل میشود: تابستان کوشی، زمستان نوشی؛ نهاوندیها
آن را با بیانی دیگر نقل میکنند: تابستان میشود حیران
و مستم / زمستان میشود غربال به دستم (همانجا)؛ از قول اهالی گنبد
کاووس نقل میشود: کسی که در تابستان مغزش نجوشد، زمستان دیگش
نمیجوشد؛ و سرانجام به گفتۀ اهالی آذربایجان: کسی که در تابستان سرش پخته باشد، در
زمستان آشش میپزد؛ یا بنابر قولی دیگر از آذریها:
کسی که در تابستان در سایه بخوابد، در زمستان روی برف میخوابد
(همو، ۲ / ۱۴۳۶).
مینوی خرد از زمستان با
عنوان دیو زمستان نام میبرد و در پاسخ دانا که پرسیده بود دیو
زمستان کجا مسلطتر است، گفته است: دیو زمستان در ایرانویج
[سرزمین اصلی و اولیهای که ایرانیان از آنجا
آمدهاند] مسلطتر است و از این پیدا ست که در ایرانویج
۱۰ ماه زمستان، و دو ماه تابستان است و در آن دو ماه تابستان نیز
آب سرد و زمین سرد و گیاه سرد است (ص ۶۲، نیز حاشیۀ
۴). در باورهای کهن، تابستان ازجمله ایزدان مینوی،
و در مقابل، زمستان از جملۀ دیوان بوده است؛ چنانکه در بندهش، وقتی دربارۀ دشمنی
دو مینو، کمالگان دیوان و ایزدان مینوی صحبت میشود،
همانطورکه اهریمن بر ضد هرمزد است، زمستان (از جملۀ کمالگان دیوان)
بر ضد تابستان (از جملۀ ایزدان مینوی) است (ص ۵۵).
بنابراین، باورهایی
که در فرهنگ مردم ایران و حتى در اعتقادات مربوط به دین قبل از اسلام
ایرانیان دربارۀ این فصل وجود دارد، نشان میدهد که فصل تابستان در جهان مادی
جریان دارد و مشوق مردم به کار و کوشش است. مثلاً تهرانیها ماهیت
فصول چهارگانۀ سال خورشیدی را در این جملهها بیان میکنند:
بهارون گل بباره، من نمیرُم / تابستون وخت کاره، من نمیرم / / پاییزون
لاله زاره، من نمیرم / زمستون عشق و یاره، من نمیرم. نویسندۀ کتاب
قند و نمک، کلمۀ «نمیرم» را نمیروم معنی نموده، و کل این مثل را
برای تنبلها و از زیر کار درروها تعبیر کرده است (نک : شهری،
۱۵۸)، درحالیکه در ییلاقات آمل و سرزمین
گیل و دیلم، و میان مردمان سرزمین طالقان مثلِ «بهارِ
لاله زاره، من نمیرَم / تاوسون فصل کاره، من نمیرم / / پاییز
جَم ها کنم قوت زمستان / زمسون بد مجاله، من نمیرم» رواج دارد که در آن دیار،
«نمیرم»، به معنی جان خود را از دست ندهم، آمده است؛ داستان آن به پتک
یا خمسۀ مسترقه مربوط میشود و نشان میدهد در باور مردم، این
۵ روز ارتباطی با سال و حتى هیچیک از چهارفصل آن ندارد.
جوانی با گفتن مَثَل یادشده به ملکالموت، از او میخواهد که در
چهارفصل سال جان او را نگیرد، با این امید که هرگز نخواهد مرد.
عزرائیل میپذیرد و چون چهارفصل سال تمام میشود، در یکی
از روزهای پتک که نه روی سال است و نه روی ماه، جان او را میگیرد
(ذبیحی، ۷۲-۷۳).
تهرانیها تمامی تلاش و کوشش
و استراحت سالانه را در این ضربالمثل خلاصه میکردند: تابسّون تندرسّی،
زمسّون زیر کرسی (شهری، همان، ۱۲،
۱۹۸). در تمامی روستاهای ایران، تابستان فصل
کار و تلاش است و روستاییانی که در فصول دیگر برای
کار به شهرها میروند، در این فصل به روستای خود برمیگردند؛
به عنوان مثال، تابستان پرجمعیتترین فصل سال در یوش (در حوزۀ آمل
مازندران) است که هوایی خنک دارد و ییلاق است. در تابستان
رعیت و ارباب همه در یوش جمع میشوند، قراردادی با ارباب
میبندند و هریک زمینی و کاری میگیرند
و سرگرم میشوند و آخرهای تابستان نیز روانۀ تهران
و شهرهای دیگر میگردند (طاهباز، ۲۹).
برای مردم لرستان و ایلام،
فصل تابستان یا به قول خودشان پایِز، از پنجم اردیبهشت آغاز میشود
و در دوم مرداد پایان مییابد. در روستاهای ایلام
از فصل تابستان ماههای تیر، به قول خودشان: «کله گاو سوار یا
کله گاوسودار»؛ مرداد، به قول خودشان: «خسته» یا «گا گور» (فریاد
گاو)؛ و شهریور، به قول خودشان: «مِلِم بِشکِن» (گردنم بشکن) را میشناسند
(اسدیان، ۲۰۷). به اعتقاد مردم آشتیان،
۱۰ روز آخر بهار و ۱۰ روز اول تابستان روزهای پرچربیتر
شدن شیر گوسفندانشان است (نجفی، ۹۵).
یکی از ویژگیهای
مهم تابستان، فصل برداشت محصول و دروکردن غلات، ازجمله گندم و جو، و خرمنکوبی
است. ابتداییترین شکل خرمنکوبی، کوبیدن سنبلههای
گندم در زیر سم چهارپایان است که با ترانهخوانی شخص خرمنکوب
همراه است. زمین خرمنکوبی سطح صاف و آمادهشدهای معمولاً به
شکل دایره است. بر روی زمین زراعی هر مشته خوشۀ گندم
دروشده با داس را به شکل دستۀ کوچکی (بافه) درمیآورند و کنار دست خود میگذارند.
چند عدد از این دستهها، دستۀ بزرگتری را تشکیل میدهد. این دستهها را به
خرمنجا حمل میکنند و به طور منظم به شکل مخروطی روی هم میچینند
تا خرمنی از خوشههای گندم شکل گیرد. تیرکی در میان
این خرمن به زمین فرو برده شده، و یک سوی طنابی به
آن متصل است. چند رأس چهارپا (اسب و خر) را با طنابهای کوتاهی، به
فاصلههای معین، به این طناب میبندند. تنبلترین
چهارپا که کمترین فاصله را میدود، نزدیک به مرکز دایره و
دیرک است و زرنگترین و پرتوانترین آنها که سرعت بیشتری
دارد و فاصلۀ بیشتری را باید طی کند، در انتهای طناب و
نزدیک به محیط دایره است. خود شخص خرمنکوب نیز همیشه
به دنبال این آخرین چهارپا میدود و به همراه آهنگ دویدن
چهارپایان و صدای پای آنها، ترانههایی آهنگین
و زیبا که گاهی در مدح چهارپای آخر یا سرپِر است، میخواند
و با هیهی و هوهو کردن و با نشان دادن ترکهای که به دست دارد،
آن را تشویق به دویدن میکند؛ با خواندن این ترانۀ آهنگین،
هم رنجهای جسمی و روحی خود را تسکین میدهد و هم ضربآهنگ
کلی و موزون کار و ترانه باعث سرعت بیشتر کار میشود. نفر دیگری
نیز مرتباً خوشههای انباشتهشده در خرمن را با ابزار چندشاخهای
چوبی به زیر پای چهارپایان میراند. گاهی
شبهای روشن مهتابی تابستان نیز فرصت بسیار مناسبی
برای خرمنکوبی است. این نوع فن خرمنکوبی معمولاً مختص
کوچنشینان است. یکجانشینان برای خرمنکوبی از
خرمنکوب استفاده میکنند. جدا کردن بذر از کاه نیز در همین فصل
تابستان، و در روزهایی است که باد ملایمی میوزد.
خرمن کوبیدهشده را بهتدریج با ابزار چندشاخۀ چوبی به
هوا پرتاب میکنند، باد کاههای سبک را دورتر میبرد و دانههای
سنگین به زیر میریزند (رضایی، غلامرضا،
۴۶۹-۴۷۰؛ کریمی،
۲۴۲؛ دیگار،
۱۱۹-۱۲۰).
طبق باور مردم، تابستان فصل فراوانی
برکت و نعمت، فصل بخشش، و رحمت و گشادهدستی است و همۀ مردم از این
برکت خدادادی حقی دارند. درویش و سید بر سر خرمن میرسند
و حق خود را میگیرند و در توبرهشان میریزند؛ دروگر،
گندم روییده را طوری درو میکند که روزیِ خوشهچینان
نیز برجا بماند، همچنین ساقه را از حدود ۱۰ سانتیمتری
زمین میبرد تا تهچری نیز برای دامها باقی
باشد و آنها نیز در عوض، کود لازم را به زمین برسانند. با آنکه خرمن
را مُهر میکنند و سجع مهر چوبیشان نیز معمولاً نام اولیا
ست و انسانها به احترام این نامها دست به خرمن نمیزنند، ولی
پرندگان دانهورچین حق خود را برمیدارند و کسی مانعشان نمیشود.
هانری ماسه دربارۀ
معتقدات و آداب ایرانی نوشته است: دروگران یک خوشۀ گندم
به رهگذران تقدیم میکنند و با تشکر و خدا بده برکت و گاهی هم با
مقداری پول از سوی آنان، پاسخ میشنوند. وقتی که خرمن
گردآوری شد، کشاورز هرچند تهیدست باشد، باید به اندازۀ یک
کلاه نمدی به هر فقیری که در آنجا حضور پیدا میکند،
گندم ببخشد (I / 164).
رابطۀ تابستان با
پزشکی و خوابگزاری
پزشکی
ابنسینا دربارۀ پیدایش
آبله نسبت به فصول سال، چنین نوشته است: «بعد از بهار، در درجۀ دوم،
اوایل تابستان آبله از اوقات دیگر سال بیشتر است. در درجۀ سوم،
پیدایش آبله در اواخر پاییز رخ مینماید، بهویژه
اواخر پاییزی که تابستانش بسیار گرم و خشک بوده و همان پاییز
هم تا اواخرش گرم و خشک باشد» (۴ / ۱۹۴).
در مورد هوای گرم در تقویم
الصحه نیز چنین آمده است: «هوای گرم تن را لاغر کند و تشنگی
افزاید و اشتهای طعام ببرد و دل گرم گرداند و تب آرد و قوتها کم کند و
مسامها بگشاید و تن را سست گرداند و خون از بینی بگشاید و
اصحاب زکام و نزولات و فالج و تشنج را سود دارد هرگاه که از رطوبت بود؛ و هوای
سرد به ضد این بود و اصلاح هوای گرم به خیشخانهها و زیرزمینها
و آب سرد و یخ باید کردن» (نک : ابنبطلان، ۱۶۸).
خوابگزاری
در تعبیر خواب منسوب به ابنسیرین
آمده است: «تابستان به خواب دیدن پادشاه سخت بود؛ اگر گرمای سخت بود
چنانکه مردم را از آن زیان بود، دلیل که مردم آن دیار را از
پادشاه خیر و صلاح رسد؛ و تابستان را به وقت خوش در خواب دیدن پربار،
دلیل که عز و دولتش زیاده شود و کارش به مراد رسد و مردم عام پادشاه
را به خواب دیدن، از پادشاه قوت و نصرت است؛ و اگر تابستان را نه به وقت خویش
بیند، تأویلش به خلاف این است» (ص
۱۰۵-۱۰۶).
جشنهای فصل تابستان
در ایران پیش از اسلام در
طول سال، ۶ گاهنبار وجود داشته که ۶ جشن سالانه مبتنی بر باورهای
زردشتی بوده است. به اعتقاد پژوهشگران، گاهنبارها در اصل نوعی تقسیم
زمانی مبتنی بر نوع معیشت و زندگی دامداری و کشاورزی،
و در اصل جشنهای دهقانی بودهاند که پس از رواج دین زردشتی،
جشن مذهبی شدهاند. از آن میان، دو گاهنبار آن مربوط به فصل تابستان
است: نخست، گاهنبار دوم، یعنی پانزدهم تیرماه، و آن هنگامی
است که گیاهان درو شدهاند، و جشن به مناسبت آفریدهشدن آب است، اما
در اصل جشن انقلاب صیفی بوده است؛ دوم، گاهنبار سوم، روز سیام
شهریورماه، و آن هنگامی است که خرمن به دست آمده است، و جشن به مناسبت
آفریدهشدن زمین است، اما در اصل جشن گردآوری غله بوده است (ظریفیان،
۱۶).
در زمان ابوریحان بیرونی،
در گسترۀ ایران فرهنگی، عیدهایی در تابستان برگزار
میشد. مثلاً برای اهل خوارزم و سغد، اولِ تابستان اول ناوسارچی
بود و ایشان در آن هنگام، اعیادی داشتند که پیش از اسلام،
بزرگ میداشتند و بر این گمان بودند که خداوند عزیز ایشان
را امر نموده که این اعیاد را بزرگ دارند و نیز روزهای دیگری
را که از آثار پیشینیان خود بود، بر این روزها افزودند.
اعیاد و ایام آنان که به دین ایشان ارتباطی نداشته،
به قرار ذیل بوده است:
ناوسارچی: روز اول آن آغاز سال و
روز نوی بود.
هروداد: روز اول آن اریجاسوان نام
داشت و این روز شدت گرما بود و از اینجا ست که گفتهاند در اصل اریجهاس
چوزان بوده و ترجمۀ آن چنین بوده که به زودی از لباس بیرون میشوند،
یعنی هنگام آن میرسد که برهنه گردند، و چون مصادف با زمان
زراعت کنجد و دیگر چیزهایی بوده که با آن کاشته میشد،
ازاینرو، این عید را در موقع این زراعت میدانند.
چیری: روز پانزدهم آن را
روز آتش افروختن و شعله میدانستهاند. در زمانهای گذشته این عید
اولین وقتی بود که به آتش افروختن نیازمند میشدند و هوا
در پاییز متغیر میشد. ولی این عید در
زمان ابوریحان بیرونی به میان تابستان رسیده بوده
است (بیرونی، آثار ... ،
۳۱۲-۳۱۳).
روز سیزدهم ماه تیر از فصل
تابستان نیز تیر، همنام ماه خودش نامیده میشد و در آن
روز جشنی به نام جشن تیرگان برپا میکردند. این همان روزی
است که آرش برای صلح منوچهر و افراسیاب، و تعیین حدود
مملکت، تیری از کوههای طبرستان پرتاب کرد که بر تخارستان نشست
(همو، التفهیم، ۲۵۴).
اِلاشتیها اولین روز هر
ماهشان را «مارمِه» مینامند که معنیاش «مادر ماه» است. آنها معتقدند
که در صبح آن روز، اولین کسی که به خانهشان وارد میشود، باید
پسری باشد که ورودش برایشان خوشیمن است و بهاصطلاح خودشان شِهین
(شگون) دارد و شگونآور است. بر اساس این اعتقاد، هر خانوادۀ الاشتی،
کودک یا جوانی را برای مارمهاش شهین قرار داده است. این
شخص ممکن است شهین یک یا چند خانواده باشد و ممکن است حتى دوران
سالهای پختگی نیز شهین آن خانوادهها باقی بماند.
او صبح مارمه اولین کسی است که با برگی سبز و یک جلد قرآن
کریم وارد خانواده میشود و «مارمه مبارک» میگوید و
مقداری گردو، نخود، کشمش و یا چند تخم مرغ میگیرد و اگر
شهینِ خانۀ دیگری نیز هست، به آنجا سر میزند (پورکریم،
۷۰).
الاشتیها به تابستان تاوِسّونْ میگویند
و ۴۰ روز اولِ آن را که گرمترین وقت سال است، تاوسّون چله مینامند
(همو، ۶۹). تقریباً همۀ مازندرانیها جشنی به
نام سیزده تیرماه دارند که طبق گاهشماری کهن ایرانیان،
تیرگان، و یادآور قهرمانی آرش کمانگیر است. این
جشن تا به امروز حفظ شده و با تغییر گاهشماریها، در شب سیزدهم
ماه آبان برگزار میشود (روحالامینی،
۱۲۸۴-۱۲۸۵؛ پورکریم،
۸۳-۸۴). الاشتیها ضمن شناختن سال شمسی و قمری،
و برگزارکردن عیدها و سوگواریهای مربوط به آنها، گاهشماری
دیگری هم دارند که در بیشتر دهکدههای کوهستانی
مازندران معمول است و جشنها و مراسم مخصوصی را که ریشههای
باستانی و اساطیری دارند، با آن تطبیق میدهند
(همو، ۶۵). با تطبیق ماههایی که الاشتیها میشناسند
با ماههای باستانی ایرانیان که بیرونی در
آثار الباقیه آورده، ۳ ماه تابستان الاشتیها «هَرِما»، «تیرِما»
و «مُردالما» است که به ترتیب منطبق با خرداد، تیر و مرداد است (همو،
۶۸).
نوشتهاند که ایرانیان در
روز سوم مرداد برابر با ۲۵ ژوئیه، جشن آبپاشان بر پا میکردند
و همگی حتى بزرگان و شاه، لباس کوتاهی میپوشیدند و کلاه
نرم کوچکی بر سر میگذاشتند و با بازوان برهنه کنار رودخانه جمع میشدند
و با اشارۀ شاه، به همدیگر آب میپاشیدند و میرقصیدند
و بازی و شوخی میکردند و در اوج شادمانی همدیگر را
در رودخانه میانداختند (ماسه، I / 163). شاردن نقل میکند که
ایرانیهای ارمنی در فصل تابستان، جشن واستاوار (تجلی
مسیح) برپا میکنند و به همدیگر گلاب یا گل پرتاب میکنند.
ایرانیان نیز در طول همین روز، جشن آبپاشان بر پا میکنند
و به یکدیگر آب میپاشند (VII / 261). موریه نیز نقل
میکند که در روز نهم شهریور، برابر با ۳۱ اوت، در شهر
دماوند جشن و سروری همگانی به یاد مرگ ضحاک بر پا میشود
و همۀ مردم شهر و روستاهای اطراف سوار بر مرکبهای خود به صحرا میروند
و با هیاهو اسب میتازند و شب در پشتبامها آتش میافروزند و
چراغانی میکنند (۲ / ۳۹۶).
ریشسفیدان سروستان با نزدیک
شدن اوایل تیرماه که فصل درو ست، گرد هم میآیند و اولین
روز درو را تعیین میکنند. آغاز کارْ تیغ آفتاب، و پایان
کارْ غروب خورشید است. در روز موعود، زارعان داسبهکمر و نان و قاتقی
پیچیده در دستمال و بستهبهکمر، دستهدسته به طرف مزرعه میروند
و همگی بهمحض رسیدن به مزرعه، صلوات میفرستند و هرکسی
به سوی مزرعۀ خود میشتابد و مسابقهای پرشور و هیجانانگیز
درمیگیرد. آنها بر این باورند که هر زارعی اگر دروِ
حاصلش را دیرتر از دیگران به پایان رساند، در آن سال یا
زنش یا گاوش خواهد مرد و برای رفع این بلا باید گوسفندی
را قربانی کند (همایونی، ۲۶۵).
تأثیر فصل تابستان بر معماری
سنتی
تابستان و گرمای آن پارهای
از عناصر معماری را بر خانههای سنتی تحمیل میکند.
گریز از گرمای فضای بستۀ اتاق، و پناهبردن به پشتبام برای
استراحت شبانه و استفاده از جریان هوای باز از یک سو، و از سوی
دیگر ضرورت رعایت محرمات و پرهیز از اِشراف، باعث میشود
که در کنارۀ پشتبامها و مهتابیها دیوارههای مشبک آجری و
خشتی به وجود آید که نوعی ویژگی به نمای عمومی
معماری دهد. معماری جنوب ایران را بیشتر با این ویژگی
میتوان از معماری سایر نواحی ایران تشخیص
داد (زرگر، ۹۲-۹۴).
تابستان بلوچستان گرم و خشک و طاقت فرسا
ست. بلوچها با شناخت خواص باد و آب، برای خود فضای زیست موقتی
به نام خارخانه برپا میکنند؛ اتاقکی مکعبی از شاخههای
چوب میسازند و سقف و ۳ ضلع آن را با خار بیابان میپوشاند؛
سپس، یا به صورت بسیار ابتدایی روی تمام این
خارها آب میپاشند، یا به صورت پیشرفتهتر در بالای دیوارۀ آنها
ناودانهای سوراخداری میگذارند و آب را با لولهای به
درون آنها هدایت میکنند و خود در درون خارخانه به استراحت میپردازند.
باد از یک طرف هجوم میآورد و از میان خارهای خیس
رد میشود و هوای درون را لطیف، خنک، متعادل و قابل تحمل میسازد
(همو، ۹۴-۹۵).
در تمامی روستاها و شهرهای
ناحیههایی از ایران که تابستانهای گرم و مرطوب یا
گرم و خشک دارند، و همچنین دارای بادهای منظم و مفیدند،
بهخصوص در مناطق حاشیۀ کویر مانند یزد، کرمان، اردکان، میبد، کاشان و امثال
آنها، عنصری از معماری به نام «بادگیر» وجود دارد که باد بیرون
را میگیرد و پس از گذراندن آن از میان تیغههای
کاهگلی نازک متعدد که در اثر هوای سرد شبانۀ کویر
سرد شدهاند، هوای نسبتاً خنک و بیآزاری را به درون اتاق یا
صفه هدایت میکند. گاهی نیز تشت پرآبی در کف خروجی
بادگیر قرار میدهند که باد همراه با رطوبت ملایم وارد اتاق یا
صفه گردد. بادگیر نوعی حجم معماری با ارتفاعهای مختلف، و
در ارتباط با شرایط باد، یکطرفه، دوطرفه یا چهارطرفه است. بادگیر
فقط مختص خانهها نیست، بلکه از آن، در مکانهای اجتماع عمومی
مثل مساجد و همچنین برای خنککردن آبانبارهای عمومی و
تهویۀ درون آنها استفاده میشود (همو، ۹۵- ۹۸؛ نیز
نک : ه د، بادگیر).
در پارهای از نقاط گرمسیری
ایران، به سبب تابش شدید آفتاب تابستان، برخی خانهها ــ که
صاحبان آنها تا حدی متمولاند ــ از دو بخش شمالی و جنوبی تشکیل
شده است و نوعی کوچ فصلی در آن صورت میگیرد. در فصل
تابستان ساکنان خانه به اتاقهای ضلع جنوبی که پشت به آفتاباند، کوچ میکنند
و در زمستانها به منظور استفاده از گرمای خورشید به اتاقهای
شمالی منتقل میشوند. همچنین برای پرهیز از گرمای
تابستان، سعی میشود در سمت جنوب یا کلاً در بدنههای
آفتابگیر، پنجرهای تعبیه نشود. نصب مشبکهای چوبی
در جلو پنجرهها نیز مانع تابش شدید آفتاب تابستانی به درون
اتاقها میشود که نمونۀ آنها در ابیانه و برزرود و کمیجان وجود دارد (همو،
۷۴-۷۵). ایوانِ دارای سقف نیز یکی
دیگر از راههای جلوگیری از تابش شدید آفتاب تابستانی
به بدنۀ اتاقها، درها و پنجرهها ست (همو، ۷۶). استفاده از کاهگل، ایجاد
سقف دوپوش، دیوارهای ضخیم، زیرزمین، حوضخانه،
باغچه و گودال باغچه و حتى ایجاد ساباط در معابر، ازجمله عناصری است
که تابستان و گریز از گرمای آن، بر معماری سنتی ایران
تحمیل کرده است (همو، ۷۸-۸۱).
تهرانیهای قدیم از
اول تیر تا پانزدهم مرداد را چلۀ تابستان میگفتند که گرما
به حد نهایت خود میرسید (شهری، طهران ... ، ۴ /
۴۸۰). اهالی تهران قدیم روزهای تابستان را در
اینگونه جاها میگذراندند: زیرمینهایی به
نام سردابه در عمق ۸ تا ۱۰ متری زمین که در بعضی
از آنها رشتهقناتی نیز عبور میکرد؛ اتاقی به نام زاویه،
در کنج بنا با سقفی بلند و یکی دو پنجرۀ هواگیر
و دور از نور و تابش خورشید؛ هشتیِ ورودی خانهها؛ دالانها و مسیر
باد بادگیرها؛ و پاشیرهای آبانبارهای خانهها که برودت
آنها میوه و ترهبار را نیز نگهداری میکرد. شبها نیز
در پشتبامهای خنک کاهگلی هواگیر میخوابیدند و همیشه
در خانه، کوچه و خیابان بادبزنی حصیری در دست داشتند
(همان، ۴ / ۴۶۶-۴۶۷، نیز حاشیههای
۱-۵).
با آنکه بام خانهها مستوی و تخت،
و دمای هوا در سراسر آن یکسان بود، گاهی به طور ذهنی از دید
بعضیها دارای دو هوای متفاوت میشد که ضربالمثل آمیخته
با طنز «قربان برم خدا را / یک بام و دو هوا را / / این سر بام گرما
را / آن سر بام سرما را» که تقریباً در همه جای ایران متداول
است، خلاف آن را میگوید. ریشۀ این ضربالمثل
که برخاسته از رابطۀ عروس و مادرشوهر است، چنین نقل شده است: زنی در یکی
از شبهای گرم تابستان به بام خانه رفت. دختر و داماد خود را در بستر و جدا
از هم دید؛ گفت: «هوا سرد است، کمی نزدیکتر به هم بخوابید».
در آن طرف بام پسر و عروسش را دید که قدری نزدیک به هم خوابیدهاند؛
گفت: «هوا گرم است، اینقدر به هم نچسبید». عروس که چنین دید،
این مثل را خواند (محتاط، ۲ / ۲۷۳).
واله نیز به تأثیر فصل
تابستان در معماری خانهها اشاره کرده، و نوشته است: در شهر اشرف ]بهشهر
کنونی[، در وسط درختان باغچۀ بزرگ خانهای که در آن سکونت کردم، اتاقک کوچکی ساخته شده که
اطراف آن باز و ارتفاع کف آن از سطح زمین به اندازۀ قد یک
آدم معمولی است و پلکانی این اتاق را که فقط قسمت بالای
آن پوشیده شده، به زمین متصل میسازد. این محل که آن را
به علت ارتفاعش از سطح زمین بالاخانه مینامند، در تابستان برای
پذیرایی مورد استفاده قرار میگیرد و حتى ممکن است
در آن بخوابند و باز بودن اطراف آن نباید موجب تعجب شود؛ زیرا خوابیدن
داخل اتاق بسته در تابستان موجب بیماری میشود (ص
۲۱۴).
چون بیشتر ایرانیها
در زمان قدیم شبهای تابستان را در حیاط یا در پشت بام یا
در مهتابی میخوابیدند، هانری ماسه دربارۀ
معتقدات و آداب ایرانی متوجه این امر شده است که «نخستین
شب تابستان که در حیاط میخوابند، باید شب یک روز زوج
باشد و گرنه نحوست خواهد داشت» (II / 272).
تمامی عشایر کوچندۀ ایران،
غیر از ترکمنها و شاهسونها که زیر آلاچیقهایی با
پوشش نمدی به سر میبرند، در زیر چادرِ بافتهشده از موی
بز زندگی میکنند. افراد ایل قشقایی چادر خود را در
فصل تابستان به صورت مکعبمستطیل برپا میدارند و یکی از
طولهای آن به منزلۀ در چادر است و ۳ طرف دیگرش بسته است. کلاه دوگوشی قشقاییها
نیز که کارکرد دوگانه در دو فصل مختلف دارد، میتواند گوش را در
زمستان از سرما، و چشم را در تابستان از آفتاب محفوظ دارد (بهمنبیگی،
۶۹-۷۰). بختیاریهای کوچنشین بهطورکلی
در فصل تابستان در سردسیر، و در فصلهای دیگر اگر بارندگی
شدید نباشد، در زیر چادر زندگی میکنند. حتى بختیاریهای
یکجانشین نیز در سردسیر، در فصل تابستان خانههای
خود را در روستا ترک میکنند و در بلندیهای مسلط به روستا چادر
بر پا میکنند (دیگار، ۲۰۲).
بختیاریهای در گرمسیر،
که زمستان را در آنجا میگذرانند، دو نوع مسکن دارند: یکی کپر،
که مسکن زمستانی است و به نحو مطلوبی مانع نفوذ سرما و بارندگی
میشود؛ و دیگری لوکه، بادگیرتر و فضادارتر است و نمونهای
از مسکن تابستانی است که بهویژه به حفاظت از تابش نور خورشید
اختصاص دارد. این لوکهها وقتی کوچنشینان در منطقۀ گرمسیر
نیستند، مورد استفادۀ بختیاریهایی قرار میگیرند که باید
برای برداشت محصول بهاره در گرمسیر باقی بمانند و بهخصوص عربهای
معروف به عرب کمری که با بختیاریها ادغام شده، و به تربیت
گاومیش مشغولاند، از آنها استفاده میکنند و هرگز گرمسیر را
ترک نمیکنند (همو، ۲۰۳-۲۰۴).
سقف لوکهها تخت است. تمامی طوایفی
که در اطرافشان نیزار دارند، لوکه میسازند، غیر از بامدیها
که در سرزمینشان نی ندارند (کریمی،
۲۶۶). در ایل پاپی نیز نوع مشخص خانۀ
تابستانی کلبهای به شکل مکعب، به ارتفاع تقریبی دو متر
است که از شاخ و برگ درختان ساخته شده، و دور آن را با نیهای بههمبافته
توسط ریسمانهای پشمی به ارتفاع تقریبی
۲۰ / ۱ متر، به نام چیت میپوشانند و آن را کولا مینامند
(فیلبرگ، ۹۸-۱۰۱).
در ناحیۀ گیلان،
فصل تابستان معمولاً با جابهجایی از طبقۀ همکف به طبقۀ بالا
و از درون خانه به بیرون همراه است. در فصل تابستان در دلتای سفیدرود،
یا در تلار که از ایوان خنکتر است و پشۀ کمتری
دارد، زندگی میکنند. در منطقۀ تالش تابستان را یا در زیر
یک سکوی مستقل، و یا مانند شرق استان، در زیر انبار برنج
که آن را کوندوج مینامند، میگذرانند. در این فصل معمولاً غذا
را زیر سایۀ درخت تهیه میکنند. در دیلمان تابستان را در تلار به
سر میبرند که آشپزخانۀ تابستانی نیز در آن قرار دارد. در دامنۀ خشک گیلان
از پشتبام در فصل تابستان برای خوابیدن استفاده میکنند. در
غرب منطقۀ گیلان، یعنی درۀ شاهرود (خلخال) در فصل تابستان یا
از اتاقی که در طبقۀ فوقانی است، استفاده میشود و یا در باغهای
اطراف دهات زندگی میکنند (بازن، ۹۳-۹۴).
باورها و آداب مردم ایران دربارۀ
تابستان
مردم لرستان و ایلام باور دارند
که شب چله اگر هندوانه بخورند، تابستان تشنه نمیشوند (اسدیان،
۳۰۳). شاهرودیها برای جلوگیری از نفوذ
گرمای تابستان به تنشان، در اولین شب زمستان که طولانیترینِ
شبها ست، خربزه یا هندوانه میخورند (شریعتزاده،
۴۶۹). گفته میشود: هندوانهای که زمستان میخورند،
خاصیتش تـابستان معلـوم میشود (دهگـان،
۵۸۹-۵۹۰؛ نیـز نک : ه د، یلدا).
اردکانیها بر این باورند که آفتاب تیر و مرداد برای کهنه
و لباس بچه ضرر دارد (طباطبایی، ۴۴۶) و همچنین
باور دارند که اگر روز اول اسفند جارو به زمین زنند یا جارو کنند، در
طول تابستان مورچه فراوان میشود (همو، ۴۵۲). سیرجانیها
برای تابستان دو چله قائلاند: یکی چلۀ بزرگ (از اول
تیر تا دهم مرداد)، و دیگری چلۀ کوچک (از یازدهم
مرداد تا آخر آن) (بختیاری، ۳۱۶). سروستانیها
نیز برای تابستان دو چله دارند: چلۀ بزرگ،
۴۰ روز اول تابستان، و چلۀ کوچک، ۴۰ روز آخر
تابستان (همایونی، ۳۰۲). در سیـرجان بـاد
گرمسیر ــ کـه از جنـوب شرقی سیـرجان و از اقیانوس هند میوزد
ــ نشانۀ آمدن باران است و بیشتر در اواخر بهار و در فصل تابستان میوزد
و باعث ریزش باران میشود که به آن باران خُمینه میگویند
(بختیاری، ۳۲۲). اهالی سیرجان معمولاً
ختنه را در تابستان، و بیشتر هنگامی که خربزه به بازار آوردهاند،
انجام میدهند. میگویند در فصول خنک و سردْ زخم دیر
بهبودی مییابد و به قول خودشان «سیم میکشد» (همو،
۲۸۸).
مردم میناب به هنگام وزش باد لوار
(آتشباد) در فصل تابستان، لنگهکفشی را در شنهای جوی آب مخفی
میکنند تا هوای خشک از بین برود و هوای مرطوب جای
آن را بگیرد (سعیدی، ۲۸۸). مردم کومله در شرق
گیلان بر این باورند که اگر مار در فصل تابستان زیاد باشد، آن
سال بارانی، و محصول کشاورزی فراوان خواهد شد. به باور آنان اگر در
خشکسالی تابستان، به سر سبدی آب بریزند، باران میآید
(شهاب، ۱۶۰، ۱۶۱). در مثلی گفته میشود:
«یک درخت سبز بشود، تابستان میوهاش را بخوریم، زمستان هیزمش
را بسوزانیم»، یا «یک درخت سنجد سبز بشود، تابستان سایهاش
بشینیم، زمستان سنجدش بچینیم» (دهگان،
۵۹۰). اهالی هزاره میگویند: تابستان به نان
معطل مشو [راه بیفت که نان در همهجا فراوان است]، زمستان بدون نان مرو [که
در هیچجا نان پیدا نمیشود].
در بسیاری از جاهای ایران،
از جمله خراسان و ایلام و تهران گفته میشود: «تابستان پدر یتیمان
است»؛ و به قول کرمانیها: «تابستان است و بازو بالین است»؛ افغانها میگویند:
«تابستان کجا بودی که زمستان سایه میکنی؟» (ذوالفقاری،
۱ / ۶۶۸). ضربالمثل «آهنگر تابستان و سقای زمستان»
(همو، ۱ / ۲۵۴) نیز دربارۀ چیزهای
نامتجانس گفته میشود. به باور مردم ابرقو در شهرستان یزد، حضرت داوود
(ع) در یک روز گرم تابستانی، گذرش به ابرقو افتاد؛ از مردم آنجا آب و
نان و سایبانی خواست و مردم دریغ کردند. سپس در بیرون شهر
در زیر آفتاب داغ به خواب رفت؛ بیدار که شد، سایهای بر
صورت خود احساس کرد. دید ماری ستون شده و پرندۀ لاشخوری
(دال) بر روی آن نشسته و بالها را گشوده و سایهبان کرده است. حضرت
دعا کرد: صدساله شوی دال / تا نکشنت نمیری مار / / بر دشت ابرقو
/ جفت گاو نکند کار. چنین است که دال ۳۰۰ سال عمر میکند
و مار نمیمیرد، مگر آنکه آن را بکشند، و با اینکه در ابرقو گاو
فراوان است، مردم از گاو در کار کشاورزی استفاده نمیکنند. ممنوعیت
استفاده از گاو در کشاورزی در ابرقو را به حضرت ابراهیم (ع) نیز
نسبت میدهند (نجفی، ۸۱-۸۳). این تمثیل
به پیامبر اسلام (ص) نیز منسوب است (خلعتبری، ۵۷-
۵۸).
مطلوبترین غذای ظهر
تابستان آبدوغخیار بود که رفع عطش و دفع گرما میکرد و دوغ آن بهانه
به تنپروران میداد که چرت بعد از نهار خود را توجیه کنند. بهعنوان
نمونه، در روستای طالبآباد، یکی از غذاهای مطلوب تابستانی
در ظهر تابستان آبدوغ بود که به فراوانی خورده میشد. دوغ، نان خشک
کوبیده، نعناع خشک، پیاز و سبزی خردکرده، خیار پوستکندۀ
خردشده، کشمش و مغزگردو ترکیبات عالیترین و پربارترین، و
دوغ با نانِ ریزکرده همراه با پیاز و سبزی سادهترین آبدوغ
بود (صفینژاد، ۴۶۰-۴۶۱).
در کتبی که در اختیار است،
اشارهای به نوع پوشاک مردم ایران در فصل تابستان نشده است و چند موردی
هم که وجود دارد، مربوط به شال کمر برای مردان است. در بیرجند شال کمر
که بافتۀ باریک و بلندی است و روی پیراهن، قبا، سرداری،
لباده و جز آنها به دور کمر میپیچند تا کمر و کلیهها را حفظ
کند، جزو پوشاک مردانه است. در تابستانها از شالهای پارچهای، و در
زمستانها از شالهای دستباف پشمی استفاده میکنند. سادات از رنگ
سیاه یا سبز، و دیگران از رنگ سفید و جز آنها استفاده میکنند
(رضایی، جمال، ۴۲۱-۴۲۲). اهالی
طالقان نیز در زمستان و تابستان، یک شال بلند پهن پشمی به کمر میبستند
و در تابستان جوراب نمیپوشیدند (حدادی، ۱۰۳،
۱۰۴).
مردان سیستانی از دوران
کودکی در زمستان و تابستان کلاهی از پشم یا کرک بر سر میگذاشتند
و هرگز سربرهنه ظاهر نمیشدند (عمرانینسب، ۱۲۴).
مآخذ
آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی،
تهران، ۱۳۶۳ ش؛ ابنبطلان، مختار، تقویم الصحة، به
کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۶۴ ش؛
ابنسینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ اسدیان
خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام،
تهران، ۱۳۵۸ ش؛ بازن، مارسل و کریستیان برومبرژه،
گیلان و آذربایجان شرقی، ترجمۀ مظفر فرشچیان،
تهران، ۱۳۶۵ ش؛ بختیاری، علیاکبر، سیرجان
در آیینۀ زمان، کرمان، ۱۳۷۸ ش؛ بندهش، ترجمۀ
مهرداد بهار، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ بندهش هندی، ترجمۀ رقیه
بهزادی، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ بهمنبیگی،
محمد، عرف و عادت در عشایر فارس، شیراز، ۱۳۲۴
ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ترجمۀ اکبر
داناسرشت، تهران، ۱۳۸۹ ش؛ همو، التفهیم، به کوشش
جلالالدین همایی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛
پورکریم، هوشنگ، الاشت، تهران، بیتا؛ تعبیر خواب، منسوب به ابنسیرین،
تهران، جاویدان؛ حدادی، مهناز، «لباسهای زنان و مردان طالقان»،
فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۸۳ ش، س ۳، شم
۱۰؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، «جایگاه پیامبر
(ص) در ادب عامه»، نجوای فرهنگ، تهران، ۱۳۸۵ ش، س
۱، شم ۲؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، بیروت،
۱۴۰۴ ق / ۱۹۸۴ م؛ دایرةالمعارف
فارسی؛ دهگان، بهمن، فرهنگ جامع ضربالمثلهای فارسی، تهران،
۱۳۸۳ ش؛ دیگار، ژان پیِر، فنون کوچنشینان
بختیاری، ترجمۀ اصغر کریمی، مشهد، ۱۳۶۶ ش؛ ذبیحی،
علی، «پِتَک و شیشَک در گاهشماریهای مردمان مازندران»،
فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۸۵ ش، س ۵، شم
۱۷؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی،
تهران، ۱۳۸۸ ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه،
تهران، ۱۳۸۱ ش؛ رضایی، غلامرضا، شهر من فسا،
شیراز، ۱۳۸۷ ش؛ روحالامینی، محمود، «جشن
تیرگان، تیرما سیزه شو، تیروجشن»، چیستا، تهران،
۱۳۶۹ ش، س ۷، شم ۷؛ زرگر، اکبر، درآمدی
بر شناخت معماری روستایی ایران، تهران،
۱۳۷۸ ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب،
تهران، ۱۳۸۶ ش؛ شریعتزاده، علیاصغر، فرهنگ
مردم شاهرود، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ شهاب کوملهای، حسین،
فرهنگ عامۀ کومله، رشت، ۱۳۸۶ ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم،
تهران، ۱۳۸۳ ش؛ همو، قند و نمک، تهران،
۱۳۸۲ ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد،
تهران، ۱۳۴۵ ش؛ طاهباز، سیروس، یوش، تهران،
۱۳۷۵ ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود،
فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ ظریفیان،
محمود، «جستاری در گاهشماری گرمسیری»، فرهنگ مردم،
تهران، ۱۳۸۸ ش، س ۸، شم
۲۹-۳۰؛ عمرانینسب، اشرفالسادات، «پوشاک مردمان سیستان
و بلوچستان»، فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۸۶ ش، شم
۱۱؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران،
۱۳۸۶ ش؛ فیلبرگ، ک. گ.، ایل پاپی، ترجمۀ اصغر
کریمی، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ قزوینی،
زکریا، عجایب المخلوقات، تهران، بیتا؛ کریمی،
اصغر، سفر به دیار بختیاری، تهران،
۱۳۶۸ ش؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، اراک،
چاپخانۀ هما؛ مصفا، ابوالفضل، فـرهنگ اصطلاحات نجـومی، تبریـز،
۱۳۶۷ ش؛ موریـه، جیمز، سفرنـامه، تـرجمۀ
ابوالقاسم سری، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ مینوی
خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ نجفی
آشتیانی، ابوالقاسم، نیمنگاهی به آشتیان، تهران،
۱۳۸۵ ش؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاعالدین
شفا، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ همایونی، صادق، سروستان،
مشهد، ۱۳۷۱ ش؛ نیز: