responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران المؤلف : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    الجزء : 2  صفحة : 1

زمستان

نویسنده (ها) : اصغر کریمی

آخرین بروز رسانی : شنبه 20 دی 1399 تاریخچه مقاله

زِمِسْتان، فصل چهارم و آخرین فصل سال خورشیدی / جلالی، مشتمل بر ماههای دی، بهمن، اسفند (برجهای جدی، دلو، و حوت). زمستان مرکب از «زم» به معنی سردی و «ستان» پسوند زمان است که برای کثرت و نیز ظرفیت به کار می‌رود ( لغت‌نامه ... ).

در دین کهن ایرانیان، اهریمن در برابر اهوره‌مزدا، و ۷ تن از دیوان بزرگ ــ که دستیاران و کارگزاران اهریمن‌اند ــ در برابر امشاسپندان یا گروه ایزدان مینوی قرار می‌گیرند. در این تقابل، زمستان (با اینکه بهمن و سپندارمذ جزو امشاسپندان آمده‌اند) و سرمای حاصل از آن هم‌ردیف دیوان آمده است و در برابر تابستان قرار می‌گیرد که هم‌ردیف ایزدان مینوی است (بندهش، ۵۵؛ دوستخواه، ۹۲۵، ۹۴۵). زمهریر، به معنی سرمای شدید، در اعتقادات مردم، طبقه‌ای از جهنم و سرمایی شدید است که خداوند آن را برای عذاب کفار ساخته است. این زمهریر با زمستان و سرمایی شباهت دارد (نک‌ : دنبالۀ مقاله) که در اساطیر کهن، و براساس وندیداد، در عهد جمشید پدید آمد (دایرةالمعارف ... ، ذیل واژه).

زمستان از کهن‌ترین زمانها، در اساطیر و فرهنگ ایرانیان با نام دیو زمستان (مینوی خرد، ۶۱)، «زمستان دیوآفریده» ( اوستا، ۲/ ۶۵۹)، و فصل توقف فعالیتهای تولیدی و اقتصادی (بهزادی، ۲۷۳) آمده است. زکریای قزوینی زمستان را «زمان تعب» می‌داند (ص ۸۲). در اندیشۀ مولوی، زمستان نماد فنا و مرگ اختیاری است (نک‌ : تاجدینی، ۴۹۵)؛ وی در مصرعی، خودش را همچون زمستان تصور کرده است که خلق از او در عذاب‌اند: بی تو هستم چون زمستان، خلق از من در عذاب (۲/ ۲۹۸). سعدی هم‌ چندان از زمستان راضی نیست؛ مثلاً در مصرعی گفته است: زمستان است و بی‌برگی بیا ای باد نوروزم (ص ۵۸۶). عطار نیشابوری نیز زمستان را مخرب و درهم‌ریزندۀ گلبن نوبهار حسن دانسته است (ص ۴۳۳). زکریای قزوینی نیز در عجایب المخلوقات نوشته است: بعضی گویند زمستان از دوزخ به دنیا آمد (ص ۸۰). عثمان مختاری، از گویندگان فارسی سدۀ ۶ ق، در توصیف جشن بهمنجه یا بهمنگان، روز بهمن از ماه بهمن، در دو بیت شعر می‌خواهد که یکی ـ دو ماه سیـاه (زمستان) را به مدد می و مطرب سر کند تـا قوچ سیاه دی از صحرا بگذرد (ص ۵۰۹-۵۱۰؛ نیز نک‌ : همایی، ۲۵۷، حاشیۀ ۵).

در تعبیر مثبتی که از زمستان شده است، آن ‌را فصل استراحت و پرداختن به امور شخصی و احساسی قلمداد کرده‌اند که مَثَل مردمی «بهارون گل بیاره من نمیرم، تابستون وقت کاره من نمیرم، پاییزون لاله‌زاره من نمیرم، زمستون عشق و یاره من نمیرم» (دهگان، ۵۹۰)، گویای آن است. همچنین پرداختن به امور اجتماعی، چون برگزاری انواع جشنهای خانوادگی و اجتماعی مثل شب‌نشینیها، کتاب‌خوانیها، قصه‌گوییها، برگزاری عروسی، پرداختن به انواع جشنهای ملی (نک‌ : دنبالۀ مقاله)، و انجام امور معوقۀ دینی مثل انجام عبادتهای واجب از فعالیتهای زمستانی بوده است؛ چنان‌که از قول امام صادق (ع) نقل شده است: «زمستان بهار مؤمن است» (قمی، ۶۸۸). حتى تهرانیها فصل زمستان را دست‌کم در موردی خاص، فصل برابری شاه و گدا می‌دانند و مثلی دارند که می‌گوید: «زمستان آبِ شاه و گدا یکی است»، یعنی آب زمستان برای شاه و گدا سرد است (شهری، قند ... ، ۳۵۴)؛ در این باره شهربابکیها و کرمانیها می‌گویند: «زمستان شد تا هر بی‌سروپایی آب یخ بخورد» (ذوالفقاری، ۱/ ۱۱۲۹).

مهاجرتهای تاریخی نشان می‌دهد که مقاومت در برابر سرمای سخت و طولانی، دشوار و گاهی هم مبدل به امری محال می‌شده است. اقوام هندوایرانی ظاهراً به‌سبب نوع معیشت مبتنی بر دامداری و کشاورزی، اقوامی سرماگریز بودند که از زمستانهای طولانی و سرمای سخت سرزمینهای شمال گریخته، و به‌تدریج در آسیای میانه و درۀ سند و نجد ایران ساکن شده‌اند (بهار، ۲۱).

در کتب دین کهن ایرانیان نیز قبل از توجه به گاه‌شماری بر پایۀ واحدهایی چون روز و شب، ماه، فصل و سال، به خلقت جهان در ۶ گاه و استراحت پنج‌روزۀ پس از هر دورۀ خلقت (گاهنبار)، اشاره شده است. یکی از ۶ گاهِ این آفرینش مربوط به زمستان است که «مدیاریم»، به معنی نیمۀ زمستان، نام دارد. گاهنبار این دورۀ خلقت از روز ۲۸۶‌اُم سال تا روز ۲۹۰‌اُم سال است که به‌سبب سرمای سخت، هرگونه کشت و زرعی به‌طورکلی متوقف می‌شود (نک‌ : بهزادی، همانجا). گاهِ ششم منطبق با فصل زمستان است که مدت آن ۷۰ روز، از روز رام (نام روز بیست‌و‌یکم ماه) دی تا روز اَنَغران (نام روز سی‌ام ماه) سپندارمذ، است. اهوره‌مزدا، نخستین انسان (کیومرث) را در همین گاه ششم آفرید (بندهش، ۴۱-۴۲). در این نوع گاه‌شماری، واحد زمانی بزرگ‌تر از ماه (فاصلۀ بین دو ظهور ماه که ۲۹ یا ۳۰ روز است) مبتنی بر شرایط اقلیمی و گرمی و سردی هوا بوده است که سال را به دو بخش زمستان و تابستان تقسیم می‌کرد (ظریفیان، ۱۵). همچنین مردم معتقد بودند که بُنکده و جای زمستان در ناحیۀ اباختر (شمال) است و به سوی اباختر، همواره سرد است (بندهش هندی، ۱۰۹).

در مینوی خرد آمده است که دیو زمستان در ایرانویچ (شمال، سرزمین اصلی و نخستینی که ایرانیان از آنجا آمده‌اند) مسلط‌تر است، زیرا در ایرانویچ، ۱۰ ماه زمستان و دو ماه تابستان است. اورمزد ایرانویچ را بهتر از جاهای دیگر آفریده است، زیرا مردم در آنجا ۳۰۰ سال، و گاوان و گوسفندان ۱۵۰ سال عمر می‌کنند؛ در آنجا درد و بیماری کم است، دروغ نمی‌گویند، شیون و مویه نمی‌کنند، دیوِ آز کمتر به تن آنها مسلط است، ۱۰ تن با خوردن نانی سیر می‌شوند، زادوولد آنها در هر ۴۰ سال یک فرزند است، بهترین قانون را دارند، دینشان پوریوتکیشی (دین نخستین پیروان زردشت) است، و بعد از مردن همگی پارسایند، ولی آفت آنها زمستان است (ص ۶۲-۶۳). ظاهراً همین آفت زمستان سبب شده است تا مردم از آن‌همه امتیاز چشم بپوشند و به سرزمینهای گرم جنوب مهاجرت کنند. در گزیده‌های زادسپرم، زمستان یکی از ۴ سپهبد دیوِ آز معرفی شده است: اهریمن آز را به عنوان سپهسالار برگزید و برای همکاری با این سپهسالار، ۴ سپهبد آفرید که عبارت‌اند از: زمستان، خشم، پیری و خطر (ص ۵۹).

مینوی ربیهون یا رَپیثْوین (ایزد مینوی فصل تابستان و نگاهبان آن) که در ۷ ماه تابستان بر روی زمین و مورد ستایش است، در فصل زمستان به زیر زمین می‌رود تا چشمۀ آبها را گرم کند و ریشۀ درختان از سردی خشک نشوند. در روز آذر از ماه دیِ سال کامل (که کبیسه نیز در آن حساب می‌شود)، سرما در ایرانویچ به حد اعلای خود می‌رسد؛ به همین سبب است که در روز آذر، به نشانی فرارسیدن زمستان، در همه‌جا آتش می‌افروزند. در ۵ ماه زمستان، ایزد مینوی ربیهون ستایش نمی‌شود (بندهش، ۱۰۶).

در فرگرد دوم «وندیداد» آمده است که اقوام سرماگریز آریایی در زمان جمشید، زمستان کشنده‌ای را تجربه کردند و با راهنمایی اهوره‌مزدا از هر موجود زنده‌ای یک زوج سالم و به‌نژاد از این موجودات از سرما جان به در بردند و حیاتی دوباره به زمین دادند که احتمالاً موجودات کنونی روی کرۀ زمین از تخمۀ آنهایند (نک‌ : اوستا، ۲/ ۶۶۵-۶۷۴). این فرگرد بیان‌کنندۀ دگرگونی شگفتی‌آوری در اوضاع اقلیمی و انقلاب جوی، سردشدن هوا و بارش برف بسیار، و سپس ذوب‌شدن برف و بروز توفانی شدید است که همه‌چیز را به نابودی خواهد کشانید (یادآور توفان نوح). اهوره‌مزدا پیش از بروز این فاجعۀ بزرگ، به جمشید دستور می‌دهد تا شهر و مجموعه‌ای زیرزمینی بسازد که بتوان زوجهایی از سالم‌ترین و به‌نژادترین انسانها، گیاهان و حیوانات را در آن جای داد تا از توفان در امان بمانند و کار جهان بعد از آن حادثه ادامه یابد. در همین بخش از «وندیداد»، اهوره‌مزدا طرح کـامل ساخت این شهر را بـه جمشید آموزش می‌دهد (نک‌ : همان، ۲/ ۶۶۹-۶۷۴؛ نیز سعیدنیا، ۴۷۷- ۴۷۸). این نخستین شهرِ اسطوره‌ای ایران و پناهگاه زیرزمینی بزرگ «ورِ جمکرد» (باروی جم‌ساخته) نام دارد و یکی از کهن‌ترین نمونه‌های شهرسازی در فرهنگ بشری است که در زمان جمشید، از پادشاهان پیشدادی ایران، برای گریختن از زمستانی سخت و کشنده ساخته شده است. اهوره‌مزدا پسر زردشت را مهتر آنجا و خود زردشت را موبد موبدان آنجا تعیین، و مرغ اساطیری کَرشِف (مرغ سخن‌گو، سرور مرغان که او را چرک می‌نامند) را مأمور کرد تا دین مزداپرستی را به آنجا برد و رواج دهد (در ور جمکـرد، اوستا را بـه زبان مرغان می‌خوانند، نک‌ : اوستا، ۲/ ۶۷۴؛ بندهش هندی، ۱۰۰، ۱۰۷).

 

نجوم

در بندهش هندی آمده است: هنگام برآمدن خورشید از ابتدای برج بره (حمل)، روز و شب برابر است و بهار شروع می‌شود، و هنگامی‌که خورشید به برج بزغاله (جدی) می‌رسد، بلندترین شب و آغاز زمستان است (ص ۸۲). روز تابستانی دو برابر کوتاه‌ترین روز زمستانی است و شب زمستانی دو برابر کوتاه‌ترین شب تابستانی است؛ روز زمستانی ۶ هاسر (مقیاس زمانی و مکانی: یک شبانه‌روز ۱۲ هاسر بلند، ۱۸ هاسر میانه، و ۲۴ هاسر کوتاه است که هاسر بلند دو ساعت، هاسر میانه یک ساعت و ۲۰ دقیقه، و هاسر کوتاه یک ساعت است؛ هاسر مکانی گاه یک فرسنگ، گاه ¼ فرسنگ، و گاه ۰۰۰‘۱ گام دو پای یک مرد است) و شب زمستـانی ۱۲ هاسر است (همان، ۱۰۸؛ بهزادی، ۲۵۳). همین موضوع در متون دورۀ اسلامی چنین آمده است: آغاز فصل زمستان هنگامی است که آفتاب وارد برج جدی (بزغاله / دی) می‌شود. کوتاه‌ترین روز و بلندترین شب در همین موقع است. از این پس، به‌تدریج بر طول روزها افزوده می‌گردد و سرما سخت و گیاهان تلف می‌شوند و برگ درختان می‌ریزد. زمستان زمان تعب است. در مثل می‌گویند: هرکه در تابستان مغزش در آتش نجوشد [متن: بجوشد]، در زمستان دیگش در آتش نجوشد. دنیا همچون عجوزی می‌شود که عمر او به پایان رسیده است، تا موقعی که دوباره آفتاب وارد برج حمل (بره / فروردین) شود که باز هم فصل بهار است (قزوینی، ۸۲؛ رسائل ... ، ۱/ ۸۶). اول برج جدی را نقطۀ منقلب شَتَوی (انقلاب زمستانی) می‌گویند، زیرا چون خورشید بـه این نقطه بـرسد، کوتـاه‌شدن روز به پایان می‌رسد و فزونی آن شروع می‌شود (خوارزمی، ۲۰۸؛ بیرونی، ۷۳).

از ماه آبان، از روز اورمزد (اولین روز هر ماه)، تا ماه اسفند، که پنجه در پایان آن است، ۵ ماه زمستان است (بندهش هندی، همانجا). در گاه‌شماری امروزی لرستان و ایلام نیز زمستان از اول آبان آغاز، و در پایان دی‌ماه تمام می‌شود. در روستاهای ایلام، از ماههای زمستان اینها را می‌شناسند: ماه وسطِ زمستان = سیاه‌ماه، و ماه آخر زمستان = خاکۀ دیوانه (اسدیان، ۲۰۷). اهالی یوش در مازندران حساب سال و ماه کارشان را به شیوۀ قدیم دارند؛ یعنی گاه‌شماری آنها متفاوت است. اسامی ماههای زمستان آنها چنین است: مِلاله‌مو (مرداد)، شِروینه‌مو (شهریور)، و میره‌مو (مهر) (طاهباز، ۷۸). اهالی اِلاشت، از روستاهای مازندران، ۳ ماه زمستانشان منطبق با ماههای خورشیدی است و این نامها را دارد: «دِما» منطبق با دی، «وَهمَنِ ما» برابر با بهمن، و «سال ماه» یا «عَیدِ ما» مطابق با اسفندماه (پورکریم، ۶۸). زمستان دماوند معمولاً از ابتدای آذر یا «ماه قوس» شروع می‌شود و تا آغاز فروردین ادامه دارد؛ دماوندیها می‌گویند: سرمای قوس بسیار شدید و مؤثر است و اگر برف قوس بر زمین بنشیند، دیگر تا آخر زمستان آب نخواهد شد (علمداری، ۳۵-۳۶).

در یخچالهای سنتی ایران نیز بهترین وقت یخ‌گیری برج قوس بود، چنان‌که مردم می‌گفتند: یخ باید در این برج گرفته شود، زیرا سرمای قوس به مغز و ریشۀ آب اثر می‌کند، حال آنکه در ماههای بعدی چنان یخی حاصل نخواهد شد (نک‌ : دنبالۀ مقاله). دربارۀ سرمای قوس هم مطالبی گفته شده است، ازجمله طهارت قوس که مردم باور داشتند ثواب آن چند برابر اوقات دیگر است و وصیتهایی نیز دربارۀ خریدن آب قوس می‌کردند، هرچند مضراتی هم برای آن قائل بودند و می‌گفتند طهارت با آب قوس برای زن، سرماخوردگی رحم و فلج طفل در رحم می‌آورد؛ البته برای مردها هم خالی از خطر نبود. زنها در ماه قوس برای طهارتِ مردهایشان، آفتابۀ برنجی به پایۀ کرسی می‌بستند یا آب آن را با آب سماور سردوگرم می‌کردند. باوری نیز دربارۀ وضوی قوس داشتند و می‌گفتند: هر وضوی قوس کار ۰۰۰‘۱ وضو می‌کند (شهری، تاریخ ... ، ۵/ ۳۱).

 

تقسیمات زمستان

در نقاط مختلف ایران و در هریک از خرده‌فرهنگها، زمستان را به بخشهایی تقسیم، و برای هر بخشی مقاطع زمانی خاصی تعیین کرده‌اند؛ اما عمومی‌ترین آن به این صورت است که ۶۰ روز اول زمستان را به دو چلۀ بزرگ و کوچک تقسیم می‌کنند: چلۀ بزرگ از اول دی تا دهم بهمن و چلۀ کوچک از یازدهم تا پایان بهمن‌ماه است.

الاشتیها ۷ روز بعد از چلۀ کوچک را «عجوز»، ۷ روز بعدی را «بَجوز»، ۷ روز بعدی را «بَردَل عجوز»، و ۸-۹ روز آخر زمستان را «شِتِر چله» یا «پیرزنا چله» می‌نامند که به قول خودشان از زمان حضرت موسى (ع) باقی مانده است. سالمندان الاشتی نقل می‌کنند که چون شتر در فصل زمستان جفت‌گیری می‌کند و بارور می‌شود، سالی از سالهای زمان موسى (ع)، زمستان رو به اتمام بود و شترهای پیرزنی هنوز جفت‌گیری نکرده و آبستن نشده بودند. او به حضرت موسى (ع) متوسل شد و از او خواست که زمستان را اندکی طولانی‌تر کند تا شترهایش بارور شوند. حضرت موسى (ع) از خدا خواست که ۸ یا ۹ روز دیگر به زمستان بیفزاید و حاجت پیرزن برآورده شد. از آن پس، نام این آخرین روزهای اضافه‌شده بر زمستان را «شتر چله» و «پیرزنا چله» نامیده‌اند. اگر این روزها اضافه نمی‌شد، آخرین ماه زمستان ۲۱-۲۲ روز باقی می‌ماند (پورکریم، ۶۹). این حکایت به صورتهای دیگر در بسیاری از نقاط ایران رایج است (برای نمونه، نک‌ : همایونی، ۳۰۲-۳۰۳؛ ماسه، I/ 182).

کردها زمستان را به «چلۀ گهوره» (چلۀ بزرگ) از اول دی‌ تا دهم بهمن‌ و «چلۀ چکوله» (چلۀ کوچک) از دهم بهمن‌ تا اول اسفند، و «خاتون زمهریر» و «برج پیرزن» و «برج حاجی‌له‌ق‌له‌ق» (ماه حاجی‌لک‌لک) در ماه اسفند تقسیم کرده‌اند (فاروقی، ۳۱۳).

در خرم‌آباد باور دارند که چلۀ کوچک بسیار سردتر و پرسوزتر از چلۀ بزرگ است و می‌گویند چلۀ کوچک گفته است که اگر عمرم به اندازۀ عمر برادر بزرگم بود، پیرزن را در کنار اجاق نان‌پزی، و بچه را در گهواره از سرما خشک می‌کردم؛ همچنین ۴ روز آخر چلۀ بزرگ و ۴ روز اول چلۀ کوچک را «چارچار» نامیده‌اند و می‌گویند: «چار و چار است، آب بالای درخت است»، که اشاره‌ای به نرم و آبدارشدن شاخه‌های درختان است؛ بعد از چارچار، نوبت به شَشِلَه می‌رسد و می‌گویند: «چارچار رفت و ششله (شش‌روزه) آمد، سر سنگها و روی زمین گیاه رویید» (شادابی، ۱۴۵-۱۴۶).

در لرستان نیز بعضی ۶ روز آخر چلۀ کوچک را، و برخی یک روز آخر چلۀ کوچک و ۵ روز بعد از آن را ششله می‌گویند. اهالی باور دارند که در این ۶ روز، سرما به قدری شدید است که هَمِی و مَمِی (اهمن و بهمنِ سایر نقاط ایران) که پسران «پیرزن» هستند، وقتی به شکار می‌روند، از سوز سرما خشک می‌شوند و به خانه برنمی‌گردند. پیرزن عصبانی می‌شود و به سر و سینۀ خود می‌زند و گردن‌بند خود را پاره می‌کند، که اگر در این موقع تگرگ ببارد، می‌گویند: گردن‌بند پیرزن پاره شده است. پیرزن می‌خواند: «همی رفت و ممی رفت، دل به چه کسی خوش کنم، نیم‌سوزی پرت کنم، دنیا را به آتش بکشم» و نیم‌سوزی پرت می‌کند؛ باور دارند که اگر نیم‌سوز در خشکی بیفتد، سالی گرم و خشک در پیش‌ رو خواهند داشت، اما اگر در آب بیفتد، سالی خوش و پرباران در پیش است (همو، ۱۴۸- ۱۴۹).

در لرستان، ۵ روز که از چلۀ کوچک بگذرد، می‌گویند زمین نفس دزدانه زده و علامت آن گرمی هوا ست. ۵ روز بعد از آن، زمین نفس آشکار می‌زند که تقریباً دهم اسفند است و نشانه‌های بهار کم‌کم پیدا می‌شود (همو، ۱۴۹). دماوندیها می‌گویند زمین در زمستان ۳ بار نفس می‌کشد: بار اول روز سی‌وششم چله که به آن «نفس‌دزده» می‌گویند که تقریباً بی‌اثر است؛ بار دوم در روز چهل‌وششم است که زمین «نفس آشکار» می‌کشد که تا حدی مؤثر است؛ و بار سوم در روز پنجاه‌وششم دوباره «نفس آشکار» می‌کشد که از این پس، دیگر برف و یخ ذوب می‌شود و هوا تغییر می‌کند (علمداری، ۳۸).

هانری ماسه نوشته است: در باورهای مردم، زمین نفس می‌کشد و زمستان به ۳ دوره تقسیم می‌شود: چلۀ بزرگ که زمین نفس‌دزده می‌کشد؛ چلۀ کوچک که زمین نفس آشکار می‌کشد؛ و دورۀ سرماپیرزن، که می‌گویند او هنگام سرما شتران را وادار به جفت‌گیری می‌کند و اگر هوا گرم شود، موقع جفت‌گیری سپری می‌شود و شترهای ماده آبستن نمی‌شوند (I/ 182).

در مناطق سردسیر لرستان، به روزها و شبهای سرد و یخ‌بندان زمستان که هوا کاملاً صاف است، «ساییقَه» می‌گویند. در چنین روزهایی، ذراتی سرد و سوزنده به رنگ طلایی و درخشان از آسمان می‌بارد و روی هم بار می‌گیرد که آنها را می‌شود مثل برف تازه‌باریده جمع کرد؛ این ذرات را «الماسه» می‌نامند (شادابی، همانجا).

در دماوند نیز ۴ روز آخر چلۀ بزرگ و ۴ روز اول چلۀ کوچک را «چارچار» می‌گویند و معتقدند که این روزها سردترین روزهای زمستان است. دماوندیها در مورد چلۀ کوچک می‌گویند: «چلۀ کوچک می‌گوید اگر پشت من به بهار نبود، بچه را داخل گهواره و پیرزن را توی لحاف از سرما خشک می‌کردم». دماوندیها از روز پنجم تا دهم اسفند را «غازرو» می‌گویند که دسته‌های غازها از طرف جنوب به سوی شمال پرواز می‌کنند. از روز دهم تا بیستم اسفند را سرمای «اجوز مجوز» می‌نامیدند. در فاصلۀ بیستم اسفند تا اول فروردین نیز سرماهای «اَهمن بهمن» و «عـاد و بـاد» یـا «کُلُکَ جنبون» است کـه در طـول یکی ـ دو شبانه‌روز، باد و توفان بسیار شدیدی می‌وزد و درختان را خرد می‌کند و برفها را از قلل کوهها و نقاط مرتفع بلند می‌کند و در مکانهای پست می‌ریزد. سرماپیرزن (بردالعجوز) نیز از بیستم تا بیست‌وششم اسفند و آخرین سرماهای شدید قبل از نوروز است (علمداری، ۳۶-۳۷).

در گروس، مردم هر محله باهم قرار می‌گذارند که در ۴۰ روز اول زمستان، هر شب یکی از صاحب‌خانه‌های ساکن محله مهمان‌دار چله باشد و شبهای هرکس را مشخص می‌کنند؛ مثلاً می‌گویند: امشب چله مهمان ‌خانۀ فلانی است. اگر هوا در آن شب خوب باشد، حمل بر سخاوتمندی و دست‌ودل‌بازی آن خانواده می‌کنند؛ اما اگر هوا بد باشد، باورشان این است که آن خانواده خسیس است. آنها ۲۰ روز بعد از چلۀ بزرگ را «بوی‌چک» (چلۀ کوچک)، و ۸ روز آخر چلۀ کوچک را «شیون برادران» می‌گویند. مردم گروس ۱۰ روز اول اسفند را «فحل شتر پیرزن» می‌نامند و بر آن‌اند که در ۱۰ روز دوم اسفند دست پیرزن درون کندو خشک می‌شود؛ نیز ۸ روز دهۀ آخر را «چارچار»، و سرانجام دو روز آخر اسفند را «چارَچَه‌وَه‌کِشَه» می‌گویند (هاشم‌نیا، ۱۸۴).

در سیرجان، چلۀ کوچک را به کودکی تشبیه می‌کنند که هر لحظه بهانه می‌گیرد؛ دربارۀ چلۀ کوچک می‌گویند: «اهمن و بهمن، آرد بکن صد من، هیزم بکن خرمن، باقی آن با من» (بختیاری، ۳۱۶). در این شهر، روز دوازدهم اسفند، که ۱۸ روز قبل از عید نوروز است، و روز هجدهم بعد از نوروز، به «سرمای هجده» معروف است که سرمای بسیار سخت تمام شکوفه‌های درختان را سیاه می‌کند (همو، ۳۱۷).

وسعت واژگانی که برای نام‌گذاری انواع برف و باران و دیگر پدیده‌های زمستانی در بروجرد وجود دارد و همچنین داستانهایی که برای پاره‌ای از پدیده‌های زمستانی در میان مردم آنجا رایج است، از رابطۀ تنگاتنگ و بسیار کهن این مردم با پدیدۀ زمستان و سرما حکایت می‌کنند. آنها سرمای شدید چارچار را این‌گونه توضیح می‌دهند: سالی از سالها، در این ۸ روز زمستان، ۱۴ تن از روستاییان برای گردآوری هیزم به کوه رفتند، ولی از شدت سرما، ۱۰ تن از آنها یخ زدند و مردند و فقط ۴ تن به روستا برگشتند. وقتی مردم ده سراغ ۱۰ تن بقیه را گرفتند، آنها گفتند: ۱۴ رفتیم، ۴ برگشتیم، الحمدللٰه به‌خیر برگشتیم! (کرزبر، ۲۵۲).

مردم بروجرد دربارۀ نفس‌دزده و نفس آشکار زمین چنین می‌گویند: ستارۀ قوس از اول چلۀ زمستان در آسمان است. ۵۵ روز از زمستان گذشته، ملائکه به قوس فرمان می‌دهند که از آسمان به زمین آید. ستارۀ قوس نمی‌پذیرد. ملائکه زنجیری به گردنش می‌اندازند و او را به زمین می‌کشانند. چون به زمین می‌رسد، سرما شکسته می‌شود و از زمین بخار برمی‌خیزد، که مردم می‌گویند زمین نفس‌دزده زده است. آنها معتقدند ۱۵ روز بعد از نفس‌دزده (روز هفتادم زمستان)، زمین نفس آشکار می‌کشد و هوا گرم می‌شود (همو، ۲۵۳).

بروجردیها برای «چارچار» زمستان قصه‌ای دارند: در قدیم پیرزنی دو پسر به نامهای «امد» و «مومد» داشت. اینها در چارچار زمستان چند شتر حامل بار را تحویل می‌گیرند تا بار را به مقصد برسانند، اما در بین راه از شدت سرما یخ می‌زنند و می‌میرند. چون خبری از بچه‌ها به پیرزن نمی‌رسد، تَنیرشا (چوب‌دستی بلند مخصوص زیروروکردن آتش تنور) را به دست‌ می‌گیرد و روانه می‌شود و فرزندان خود را در بین راه مرده می‌یابد؛ فریاد می‌زند: «امد مرد، مومد مرد، دل و کی کنم خَش / تنیرشا ور دارم، عالمی زنم تَش (آتش)». پیرزن آنگاه چوب‌دستی را آتش می‌زند و پرت می‌کند. امروزه هر سالی که پرباران و آباد باشد، مردم می‌گویند چوب‌دستی در جای خیس افتاده است، اما اگر خشک و کم‌باران باشد، می‌گویند چوب‌دستی در جای خشک افتاده است (همو، ۲۵۷- ۲۵۸).

در همدان، ۱۰ روز که از چلۀ کوچک ‌گذشت، کوسه بیرون می‌آید و خبر شادی‌آور پایان زمستان را به مردم می‌دهد. ۱۰ روز اول اسفند را «اهمن»، ۱۰ روز دوم آن را «بهمن»، و ۱۰ روز آخر را «آفتاب‌به‌هود» می‌گویند. اهمن و بهمن برادرند و آفتاب‌به‌هود خواهر آنها ست. اهمن و بهمن برای جمع‌آوری هیزم می‌روند و برنمی‌گردند. و خواهر آنها به دنبالشان می‌رود که او هم برنمی‌گردد، ننه‌پیرزن لرزان به دنبال آنها می‌رود و آنها را نمی‌یابد؛ آنگاه جارویی را آتش می‌زند و دور سر می‌چرخاند و فریاد می‌کشد: «کو اهمنم، کو بهمنم، دنیا را آتش می‌زنم» و جارو را پرتاب می‌کند؛ اگر به آب افتاد، سالی پرآب، و اگر به خشکی افتاد، سالی خشک در پیش است. همدانیها عقیده دارند که ۶-۷ روز اول اسفند هوا گرم می‌شود و بعد دوباره سرد می‌شود؛ به این سرما «اجوج مجوج» (یأجوج و مأجوج) می‌گویند. ۴۵ روز که از زمستان گذشت، زمین نفس‌دزده می‌زند و یخها از زیرْ آب می‌شوند و ۵۰ روز که گذشت، زمین نفس آشکار می‌زند و یخها از رو ذوب می‌شوند. آنها «سرماپیرزن» هم دارند که تا عید ادامه دارد. در اینجا، خود پیرزن از خداوند درخواست بازگشت سرما برای آبستن‌شدن شترهایش می‌کند و پذیرفته می‌شود (انجوی، «زمستان ... »، ۲۵۹).

در شهر بهار همدان، همان تقسیم‌بندی برای زمستان وجود دارد، ولی در مورد اهمن و بهمن (اَمَن بَمَن) داستان دیگری است. به باور اهالی بهار همدان، سبب سردی بی‌حد هوا رقابت این دو باهم برای خراب‌کردن دنیا با برف و سرمای فراوان است. اهالی بهار می‌گویند: امن و بمن اراده کرده بودند که دنیا را خراب و ویران کنند، یعنی آن‌قدر برف و باران ببارانند که دنیا خراب شود؛ اهمن می‌گوید: «امن منم، دنیاخراب‌کن منم»، و بهمن می‌گوید: «بمن منم، دنیاخراب‌کن منم» (همان، ۲۶۱)، که تا حدی یادآور داستان جم و ورِ جمکرد است.

 

جشنها و آیینهای زمستان

ایرانیان باستان در ۳ ماه زمستان، جشنهای فراوانی برگزار می‌کردند: در دی‌، ۴ جشن در روزهای اول، هشتم، پانزدهم، و بیست‌وسوم؛ در بهمن، دو جشن در روز‌های دوم (بهمنگان یا بهمنجنه) و دهم (جشن سده)؛ و در ۵ اسفند، جشن اسفندگان (نک‌ : ه‌ د، جشن). از میان اینها، امروزه این جشنها، با تفاوتهایی نسبت به دوران باستان، همچنان استمرار دارند: جشن اول دی با عنوان یلدا (ه‌ م) یا شب چله که در سراسر ایران برگزار می‌شود؛ جشن سده (ه‌ م) که در برخی مناطق، ازجمله کرمان، یزد و جنوب خراسان، برگزار می‌شود؛ و نیز جشن اسفندگان با عنوان اسفندی (ه‌ م) که در کاشان و توابع آن اجرا می‌گردد. اما افزون بر این جشنها، در مناطق مختلف ایران، جشنهایی محلی نیز وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‌شود: در استانهای آذربایجان، زنجان، کردستان و همدان چوپانان جشنی به نام کوسه (ه‌ م) برگزار می‌کنند که با نمایشهایی نیز همراه است؛ زمان این جشن بین دو چلۀ بزرگ و کوچک است. در مناطق کردنشین نیز در همین زمان جشنی به نام بهار (وهار) کردی برگزار می‌شود که آن را مقدمۀ فرارسیدن نوروز می‌دانند (نک‌ : ه‌ د، بهار کردی). در استانهای اردبیل، زنجان و آذربایجان مراسمی با عنوان خیدیر / خدیرنبی برگزار می‌شود که در برخی مناطق با رقص و پای‌کوبی نیز همراه است؛ این مراسم در کردستان با عنوان خدر زیندوک (خضر زنده) اجرا می‌شود؛ زمان مراسم در مناطق مختلف باهم تفاوت دارد، اما در همۀ مناطق پس از چلۀ بزرگ برگزار می‌شود (نک‌ : ه‌ د، خضر).

در الویر ساوه روز اول اسفند، جشنی به نام نوروز قدیمین برگزار می‌شود. در شب اول اسفند، مانند شب چهارشنبه‌سوری (ه‌ م)، جلو خانه‌ها آتش روشن می‌کنند و زن و مرد از روی آن می‌پرند. غذای شب جشن پلو است. در این شب، بزرگ خانواده، مانند پدر یا برادر بزرگ‌تر، برای کوچک‌ترها شام می‌فرستد؛ پس از شام نیز همه به خانۀ بزرگ خانواده می‌روند و شب‌نشینی برگزار می‌کنند. در این شب، همچنین خانواده‌هایی که عروس عقدکرده دارند، برایش شام به همراه هدیه‌ای که معمولاً یک قواره پارچۀ پیراهنی یا چادری است، می‌فرستند. در گذشته، یکی از مراسم روز نوروز قدیمین، برگزاری کشتی میان جوانان محل بود (انجوی، جشنها ... ، ۲/ ۱۶۷- ۱۶۸).

در برخی از روستاهای نطنز، در شبهای هفدهم تا نوزدهم دی، یعنی در ۳ شب متوالی، جوانان و نوجوانان محل مراسمی با نام جِل‌جِلانی اجرا می‌کردند؛ به این ترتیب که در غروب این روزها، جوانان به تپه‌ها و کوههای اطراف آبادی می‌روند و بوته‌هایی را که از پیش آماده کرده‌اند، آتش می‌زنند، به گونه‌ای که آتش سراسر آبادی را روشن می‌کند. آنها بر این باورند که این آتش برای میوه و سردرختیها مفید است. پس از پایان آتش‌افروزی نیز به‌صورت گروهی به در خانه‌ها می‌روند و با خواندن اشعاری از صاحب‌خانه نیاز می‌طلبند (نک‌ : همان، ۱/ ۸۹-۹۴؛ اعظم، ۳/ ۳۳۶- ۳۳۸؛ نیز ه‌ د، جل‌جلانی).

دامداران کردستان مکری ۱۰۰ روز پس از جشن «به‌ران‌تی به‌ردان» (رهاکردن قوچها در میان گوسفندان)، که مصادف دهم بهمن است، هنگامی که مطمئن می‌شوند نطفه در زهدان دام بسته شده است، جشنی به نام «سه‌ته‌ی‌مَه‌ری» (جشن صدروزۀ گوسفند) برپا می‌دارند (سلیمی، ۸۴).

در برخی مناطق فارس، در ۱۵ بهمن، جشنی به نام چله‌به‌در برگزار می‌کنند که در اصل جشن دامداران است. چادرنشینان قشقایی در این روز بوته‌های فراوانی جمع‌آوری می‌کنند و آنها را در دو ردیف آتش می‌زنند؛ سپس درحالی‌که جمعیتی زیاد در پیرامون آتش ایستاده‌اند، گله‌های گوسفندی را با شتاب از میان شعله‌های آتش عبور می‌دهند. آنها برای تسریع حرکت گوسفندان هیاهو به راه می‌اندازند، به این ترتیب که ضمن فریادکشیدن، ظرفهای مسی و حلبی را به هم می‌زنند و در همان حال، یک‌صدا فریاد می‌زنند: چله به‌در قضا به‌در، چله به‌در قضا به‌در. پس از آن، هر خانواده‌ای چادر خود را جمع می‌کند و از محلْ کوچ می‌کنند. به باور مردم، آتشْ نحوست زمستان را از میان می‌برد و گوسفندانی که سالم از میان آتش عبور کنند، در سال جاری نمی‌میرند و برۀ سالمی به دنیا می‌آورند. خانواده‌ها شب را در خانۀ یکی از بزرگ‌ترها به شب‌نشینی می‌گذرانند و تا نیمه‌های شب به خوشی و شادمانی می‌پردازند (کیانی، ۲۵۱-۲۵۲).

در ایل خمسه، از ایلات فارس، نیز همین مراسم اجرا می‌شود، با این تفاوت که پس از عبوردادن گوسفندان از میان آتش، چوپان نیز پشت‌سر آنها می‌رود؛ در این زمان، یکی از دامداران، بی‌آنکه چوپان متوجه شود، کاسۀ پرآبی را روی او می‌ریزد. در برخی روستاهای لامرد، با نیت سلامتی گوسفندان یک سطل آب بر پشت آنها می‌ریزند و سپس پشت گوسفندان را رنگ قرمز می‌مالند. مراسم چله‌به‌در در ایل باصری، طایفۀ جامه‌بزرگی ایل بهارلو و نیز در روستای سرتُم شهرستان آباده هم برگزار می‌شود (صداقت‌کیش، ۲۸-۳۱).

مردم مرند آذربایجان که زمستانهای سختی دارند، در نیمۀ اسفند مراسمی با عنوان قیشدان چیخدیم (از زمستان درآمدم)، دارند. روستاییان این منطقه از نیمۀ اسفند به بعد، در گروههای ۴-۵نفری به شهر و به در خانه‌ها می‌روند. هریک از آنها کلاهی کله‌قندی از مقوا بر سر و فقط یک پیراهن و شلوار می‌پوشند تا نشان دهند که سرما رفته و هوا معتدل شده است. یک نفر دف می‌زند، یکی، درحالی‌که دو چوب در دست دارد، می‌رقصد و دیگری نیز شعرهای مناسب می‌خواند که مضمون آنها پایان زمستان و رسیدن بهار است. یکی از اعضای گروه کیسه‌ای دارد که هدایای مردم را در آن می‌گذارد (انجوی، جشنها، ۲/ ۴۸-۵۰).

در شاهین‌دژ، از توابع آذربایجان، چنانچه سرما سخت و همراه با برف و بوران باشد، می‌گویند مادر باد سفید بیمار و بستری است و باید آش اُماج درست کنند و به خورد او بدهند تا هوا بهتر شود؛ ازاین‌رو، یکی از پیرمردان در خانۀ خود آش اماج درست می‌کند و دیگران را برای خوردن آن دعوت می‌کند. پس از صرف آش، کاسه‌ای آش نیز بر روی برفها خالی می‌کنند و باور دارند که مادر باد سفید از این آش می‌خورد و خوب می‌شود و درنتیجه هوا رو به گرمی می‌رود (همان، ۲/ ۴۴- ۴۵).

مردم عجب‌شیر در آخرین شب ‌چلۀ کوچک، روی بامها جمع می‌شوند، آتش روشن می‌کنند، از روی آن می‌پرند و یک‌صدا می‌گویند: چله فرار کرد، چله فرار کرد، و بر این باورند که با این کار چله را از آبادی خود بیرون می‌کنند (همان، ۲/ ۴۵). مردم اسدآباد همدان هم‌زمان با نخستین برف زمستانی، آش بلغور می‌پزند که به آن آش عموریش‌سفید می‌گویند. آنها بر این باورند که قدم عموریش‌سفید شگون دارد و مایۀ خیر و برکت است و اگر این آش را نپزند، برف یا همان عموریش‌سفید قهر می‌کند و سال بعد دیرتر می‌آید و کمتر نیز می‌بارد، ازاین‌رو کشاورزی آنها آسیب می‌بیند (همان، ۲/ ۲۰۶). در تویسرکان با فرارسیدن چلۀ کوچک، مردم به نیت تندرستی آشی به نام اَشو می‌پزند. در این آش که چند خانوار باهم تدارک می‌بینند، همه نوع سبزی، میوه و دانه می‌ریزند (همان، ۲/ ۲۴۰-۲۴۱).

 

تفریحات و سرگرمیها

در گذشته که اساس معیشت مردم بر کشاورزی و زراعت بود، زمستان فصل بیکاری مردم بود (نک‌ : ابتدای مقاله)؛ ازاین‌رو، تفریحات و سرگرمیهای فراوانی برای خود تدارک می‌دیدند تا اوقات فراغتشان را پر کنند. بیشترین اوقات فراغت را در شب‌نشینیهای خانوادگی و دوره‌ای صرف می‌کردند، به گونه‌ای که شب‌نشینی (ه‌ م) را می‌توان از ویژگیهای فصل سرما در سراسر ایران به شمار آورد. در این شب‌نشینیها افسانه‌گویی، داستان‌خوانی، شاهنامه‌خوانی (ه‌ م)، شعرخوانی و برخی بازیهایی که امکان اجرای آنها در اتاق وجود داشت، رایج بود. افزون بر این، بازیها و سرگرمیهایی نیز بود که در بیرون خانه اجرا می‌شد؛ از جملۀ این بازیها و سرگرمیها که در برخی مناطق برگزار می‌شد، برفی یا برفی‌کردن بود که معمولاً هم‌زمان با بارش نخستین برف صورت می‌گرفت (نک‌ : سلیمی، ۱۷۱؛ انجوی، همان، ۱/ ۹۵-۱۰۲؛ نیز ه‌ د، برفی‌کردن). در برخی مناطق کردستان، جوانان باهم شرط‌بندی می‌کردند که یخ را بشکنند و در آب سرد شنا کنند؛ معمولاً این شرط‌بندی در ازای خرید مقداری شیرینی یا گردو، بادام و مویز صورت می‌گرفت (سلیمی، ۱۴).

در روستاهای چشمه‌علی و کهک قم که کشت پنبه رایج بود، چنان‌که کسی هنگام وَش‌کردن پنبه (جداکردن پنبه‌دانه از پوسته) غوزه‌ای دوپره پیدا می‌کرد، آن را در دستمالی می‌پیچید و به خانۀ یکی از بزرگان روستا می‌رفت و بی‌آنکه آنها متوجه شوند، دستمال را در خانۀ آنها می‌انداخت و فرار می‌کرد؛ صاحب‌خانه نیز موظف بود دستمال را پر از خشکبار کرده، به وی دهد؛ به این بازی خرک‌انداختن می‌گفتند. این بازی به صورتی دیگر در برخی از روستاهای قم، به نام موش‌انداختن، رایج بود (انجوی، جشنها، ۱/ ۱۰۳- ۱۰۵؛ نیز نک‌ : ه‌ د، خرک‌انداختن). یکی‌دیگر از فعالیتهای زمستانی در بعضی از مناطق شکار بود که برای برخی تفریح، و برای بیشتر مردم نوعی فعالیت اقتصادی به شمار می‌آمد (نک‌ : سلیمی، ۱۵۵-۱۶۱؛ سالاری، ۱۷۱-۱۷۲؛ پهلوان، ۱۹۱؛ نیز ه‌ د، شکار).

 

پیش‌بینی وضع هوا

به باور سروستانیها، اگر آفتاب زمستان سوزنده شود، فردای آن روز بارانی است (همایونی، ۳۲۶). اهالی لرستان می‌گویند در زمستان چنان‌که ابرهای آسمان در هنگام غروب به رنگ قرمز و نارنجی باشد، روزهای صاف و آفتابی در پیش است؛ هرگاه هالۀ دور ماه در شبهای مهتاب شعاع بیشتری داشته باشد، یعنی دایره‌ای بزرگ به نظر برسد، روز بعد از آن حتماً بارندگی خواهد شد؛ چنانچه هالۀ دور ماه دایره‌ای کوچک و به ماه نزدیک باشد، روزهای بعد هوا صاف خواهد بود؛ چنانچه در زمستان و بهار ابرها به طرف مغرب در حـرکت باشند، بارندگی شدید و طولانی در پیش است؛ اگر ابرها از مغرب به طرف مشرق و شمال شرقی در حرکت باشند، روزهای بعد هوا صاف و بدون بارندگی خواهد بود؛ چنانچه روزهای پاییز و زمستان هوا بیش از حد گرم، و آفتاب در روز شدید و سوزان باشد، روزهای بعد انتظار بارندگی دارند. آنها در روزهای ابری زمستان به آسمان نگاه می‌کنند؛ چنانچه آسمانِ طرفِ جنوب و قبله باز باشد و ابرها کنار رفته باشند، دلیل بر این است که در ساعات آینده باران نخواهد بارید و آسمان صاف خواهد شد، اما اگر آسمان جنوبِ قبله را ابرهای سیاه و تیره پوشانده باشند، بارندگی ادامه خواهد داشت. اگر در بارندگیهای زمستان، روز شنبه هوا صاف نشد و یا شب یا روز شنبه بارندگی شروع شد، مردم لرستان باور دارند در روزهای بعد از آن هم بارندگی ادامه خواهد داشت؛ نیز به باور آنها، اگر در فصل زمستان در هنگام غروب آفتاب، ابرهای سمت مغرب آسمان به رنگ قرمز و یا نارنجی باشند، نشانه‌ای است که دست‌کم تا یک هفته بعد از آن باران نخواهد بارید و هوای صاف پیش‌بینی می‌شود (شادابی، ۱۵۰-۱۵۱).

 

مردم گروس در روز هیجدهم زمستان، سبدی را پر از کاه می‌کنند و در حیاط می‌گذارند؛ اگر هنگام شب، برف‌ریزه به‌صورت دانه‌های شکر روی کاه بنشیند، باور دارند که تا ۱۸ روز دوم زمستان هوا سرد خواهد بود، وگرنه هوا خوب است. وضع هوا را تا اول اسفند، ۱۸ روز به ۱۸ روز، به همین نحو پیش‌بینی می‌کنند (هاشم‌نیا، ۱۸۳-۱۸۴). آنها وضع هوای یک ماه را از روی شکل ماه و جهت آن در اول ماه پیش‌بینی می‌کنند. اگر تحدب ماه در شبهای اول و دوم ماه رو به زمین ظاهر شود، می‌گویند ماه، بد قرار گرفته است و هوا در ماه جاری سرد می‌شود، اما اگر تقعر ماه رو به جنوب شرقی ظاهر شود، می‌گویند ماه، خوب قرار گرفته است و هوا در ماه جاری خوب خواهد بود (همو، ۱۸۴).

طایفۀ موری از ایل بختیاری به تجربه دریافته‌اند که در ماههای آخر پاییز و فصل زمستان، که ایل بختیاری در گرمسیر است، اگر ستارۀ زِل (که همیشه همراه ماه درمی‌آید) در پشت هلال ماه قرار گرفته باشد، هوای فردای آن روز ملایم و خوب است، ولی اگر ستاره در جلو هلال ماه باشد و ماه با حالتی خشمگین دهان خود را به سوی آن ستاره باز کرده باشد، هوای فردای آن شب توفانی خواهد بود (کریمی، ۲۴۸).

به نظر اهالی گروس، اگر روز جمعه برف ببارد، روز شنبه هوا خوب می‌شود؛ اگر شنبه برف ببارد، روز جمعه هوا خوب می‌شود؛ و اگر روز دوشنبه برف ببارد، ۵ -۶ روز برف می‌بارد (هاشم‌نیا، همانجا). گروسیها از روی رفتار پرندگان و لرزش ستارگان و رنگ آسمان نیز هوا را پیش‌بینی می‌کنند و می‌گویند اگر گنجشکان در زمستان یک جا جمع شوند و جیک‌جیک کنند، روز بعد برف می‌بارد، و اگر در زمستان ستاره‌ها بلرزند، نشانۀ هوای بسیار سرد است (همو، ۱۹۰). آنها می‌گویند سرخی آسمان از طرف قبله هنگام غروب نشانۀ خوبی هوا ست و سرخی آسمان از طرف قبله هنگام صبح نشانۀ سردی هوا ست؛ ابر سیاه و تیره که از قبله بالا می‌آید، باران دارد؛ اگر در زمستان ابرها به‌صورت چادری سفید تمام آسمان را بپوشانند، هوا سرد می‌شود و برف سنگینی خواهد بارید (همو، ۱۹۰-۱۹۱).

سیرجانیها می‌گویند در زمستان در پس آفتاب داغ، باران می‌بارد (بختیاری، ۳۲۲). بروجردیها معتقدند اگر در فصل زمستان دانه‌های باران طوری ببارند که وقتی به زمین می‌رسند، حباب ایجاد شود، بارندگی ادامه می‌یابد و به این زودیها قطع نمی‌شود. اینها باور دارند اگر در هنگام غروب ابرها به رنگ قرمز باشند، این ابرها سوخته‌اند و روز بعد باران نخواهد بارید و کشاورزان خود را آمادۀ کار می‌کنند (کرزبر، ۲۵۳، حاشیۀ ۱). مردم میناب نیز می‌گویند در زمستان هرگاه شغالها صدا دهند، باران می‌آید (سعیدی، ۲۹۱).

 

خواب و خواب‌گزاری

خواب‌گزاران خواب‌دیدن زمستان را به پادشاه تعبیر کرده و میان رفتار پادشاه و زمستان رابطه‌ای دیده‌اند: «زمستان به خواب دیدن، پادشاه بود: اگر به خواب بیند که زمستان بود، چنان‌که مردم را از آن مضرت می‌رسید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه مضرت رسد؛ اگر دید هوا سخت سرد بود و سرما کس را زیان نداشت، دلیل که اهل آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد. و زمستان را در وقت خود دیدن بهتر است؛ کرمانی گوید که زمستان را در وقت خود دیدن، چنان‌که سرما سخت نباشد، دلیل یافتن مراد و زیادتی عز و شرف بُوَد و مردم عامه را از پادشاه نصرت و قوت باشد، دلیل بر زیادتی عدل و انصاف بود» (نک‌ : حبیش، ۲۰۳).

 

پزشکی

ابن‌سینا دربارۀ غذای تب‌داران عفونی در زمستان نوشته است که در این فصل ــ که سرد است و نیرو به‌کندی تحلیل می‌رود و مواد در بدن انسان زیاد تحلیل نمی‌روند، لذا نیازی به تلافی نیروهای تحلیل‌رفته نیست ــ اگر خوراکی که جای مواد تحلیل‌رفته را پر می‌کند، حتى یک‌باره تناول شود، ممکن است دستگاه گوارش را در عمل هضم در تنگنا نگذارد (۴/ ۸۱). اگر فصل زمستان خشک و شمالی باشد و بعد از آن بهار پربارش و جنوبی، و تابستان پربارش باشد، اسهال خونی بسیار اتفاق می‌افتد. اگر زمستان جنوبی و بهار شمالی و کم‌بارش باشد، اسهال خونی زیاد است؛ به‌ویژه در بدنهای رطوبت‌مزاج و در بدن زنان، در این شرایط اسهال بسیار رخ می‌دهد. اگر زمستان جنوبی و بهار شمالی باشد و فصل تابستان به درازا کشد، اسهال و پوست‌انداختن و خراش روده زیاد است، زیرا سبب اسهال خونی و پوست‌اندازی روده‌ها از بسیاری نزله است که در این موسم سال فراوان است (همو، ۳(۲)/ ۳۸۲).

سروستانیها می‌گویند برای خنک‌کردن مزاج باید در شب اول چلۀ بزرگ زمستان، هندوانه خورد (همایونی، ۳۳۳).

 

تدارک و ذخیرۀ میوه و خوراک برای زمستان

در سمنان، انگور را به دو طریق برای زمستان ذخیره می‌کردند: یکی از راه نیم‌خشک و نیم‌تازه نگه‌داشتن، که خوشه‌های انگور را به نخ می‌کشیدند و در اتاقها یا در اوویشن آویزان می‌کردند که تا آخر فصل زمستان و شب عید نسبتاً تازه می‌ماند؛ و دیگری از طریق خشک‌کردن و تبدیل آن به مویز، که قبلاً انگورها را دانه می‌کردند و روی سفره‌ها در اتاقی می‌گستردند و با گوگرد فضای اتاق را می‌آلودند تا هم حشرات فراری شوند و هم رنگ‌دانه‌ها شفاف‌تر شود. انجیر را نیز برای زمستان خشک می‌کردند. خربزه و هندوانه را هم در جاهای خنک، نظیر زیرزمینها و راه‌پلۀ پشت‌بامها، برای مصرف در زمستان و شب چله حفظ می‌کردند (احمدپناهی، ۳۴۱-۳۴۲، ۳۴۴). مردم گروس نیز تفالۀ انگور را خشک، و در فصل زمستان از آن برای آش ترش استفاده می‌کنند (هاشم‌نیا، ۱۷۶).

تقریباً مردم در همه‌جای ایران، مانند اهالی ده‌ طالب‌آباد، گوشت را خرد می‌کردند و به‌صورت قرمه در محفظه‌های بسته و دور از هوا برای مصرف زمستانی نگاه می‌داشتند (صفی‌نژاد، ۴۶۱).

در همه‌جای ایران، یخ مصرفی تابستان، در زمستان و در یخچالها فراهم می‌گردید و برج قوس (ماه آذر) بهترین موقع برای گرفتن یخ طبیعی بود. یخچال عبارت بود از دیوار چینه‌ای مرتفع با حدود ۱۵-۲۰ متر که در قسمت سایۀ آن آبگیرها یا حوضچه‌های کم‌عمق گسترده‌ای وجود داشت. قسمت دیگر یخدان انبار یخ بود؛ گودال بزرگی به عمق ۱۰-۱۲ متر و عرض ۱۵-۲۰ متر و طول ۸۰-۱۰۰ متر که روی آن را سقف گهواره‌ای می‌زدند. چون فصل زمستان فرامی‌رسید، از پیش، حوضچه‌های یخچال را از خاک و خاک‌روبه و آشغال و زوائد انسانی و حیوانی پاک می‌کردند و به درون آنها آب می‌انداختند؛ سرمای شب این آب را تبدیل به یخ می‌کرد که صبح آن را می‌شکستند و به درون انبارها هدایت می‌کردند. یخ مورد نیاز فصل تابستان به این ترتیب در فصل زمستان فراهم می‌شد (شهری، تاریخ، ۵/ ۲۹-۳۰، طهران ... ، ۴/ ۴۷۶-۴۷۷؛ حاجی‌ابراهیم، ۵۶- ۵۹).

 

پوشاک

به‌سبب سرمای شدید زمستان، مردم در این فصل به پوشاکی خاص نیاز دارند؛ مثلاً اهالی سیستان در زمستان، پارچه‌ای پشمی به پهنای حدود ۵/ ۱ متر و درازای دو متر به دور کمر و گردن و شانه می‌اندازند که جای لنگ تابستانی را می‌گیرد و خودشان آن را پتو می‌نامند. همچنین نوعی شال که آن را به گونه‌ای دور گردن و سر و صورت می‌پیچند که فقط چشم و بینی از میان آن نمایان است. پاپیچ نیز نوعی نوار پهن پشمی‌بافت به طول یک متر و عرض ۱۵-۲۵ سانتی‌متر است که دامداران و روستاییان در زمستان به دور ساق پای خود می‌پیچند. در فصل زمستان، از جورابهای پشمی‌بافت یا نمدبافت استفاده می‌کنند و چوپانان دستهای خود را با دستکش پشمی سفید می‌پوشانند (عمرانی‌نسب، ۱۲۶-۱۲۷).

کلاه فعلی قشقاییها کلاهی است که دو لبه دارد و می‌تواند گوش را در زمستان از سرما، و چشم را در تابستان از آفتاب محفوظ دارد (بهمن‌بیگی، ۷۰).

جامه‌های زنان الاشتی از پارچه‌های پنبه‌ای دوخته می‌شود، ولی در ماههای سرد سال، زنان هم بر روی پیراهن، جلیقه و کت پشمی می‌پوشند (پورکریم، ۶۲). مردهای الاشتی در فصل زمستان، شالی‌ به دور گردن می‌پیچند که بیش از یک متر درازا و ۲۰- ۳۰ سانتی‌متر پهنا دارد و زنها از پشم می‌بافند (همو، ۶۲-۶۳).

دروویل که در سالهای ۱۸۱۲-۱۸۱۳ م، به ایران سفر کرده، نوشته است: مردان ایرانی در فصل سرما خود را میان بالاپوش گشادی به نام پوستین که از پوست گوسفندان تهیه می‌شود، می‌پیچند؛ پوستین یا کُرْکْ بالاپوش بسیار گرم و راحتی است (ص ۵۱).

 

گرمایش

در گذشته، سوخت زمستانی بیشتر روستاهای ایران را فضولات دامی تشکیل می‌داد. این فضولات را با آب مخلوط می‌کردند و قطعاتی بیضی‌شکل یا دایره‌ای‌شکل به نام «تاپاله» می‌ساختند و در هوای آزاد خشک، و در بالای پشت‌بامها یا درون طویله‌ها انبار می‌کردند، که برای نمونه، سوخت مصرفی خانواده‌های ده طالب‌آباد در فصل زمستان کاه‌دود، تاپاله، بوته‌ها و شاخه‌های خشک‌شده و کلش بود که در فصل تابستان و پاییز تهیه و فراهم و انبار می‌شد (صفی‌نژاد، ۴۷۹). در روستاهای کوهستانی شمال خراسان نیز از فضولات حیوانی، به‌خصوص فضولات گاوها، که به شکل صفحات مدور درآورده و در آفتاب خشک کرده‌اند، به‌عنوان مادۀ سوختنی استفاده می‌شود (پاپلی، ۴۴۱).

متداول‌ترین وسیلۀ گرمایشی زمستان در بیشتر روستاهای منطقۀ چهارمحال، کرسی است. عده‌ای روی تنوری که سوخت آن پشکل و سرگین (به شکل تاپاله) و چوب است و در آن نان می‌پزند یا پخت‌وپز می‌کنند، کرسی می‌گذارند. برخی نیز به جای تنور، حوضچه‌ای کوچک درست می‌کنند که سوخت آن خاکه‌زغال است. آنهایی هم که نسبتاً شهری‌ترند، به جای حوضچه، از منقل فلزی استفاده می‌کنند. افراد خانواده در بیشتر شبها یا روزهای برفی و بارانی، به دور کرسی جمع می‌شوند و به قصه‌های سالمندان گوش می‌دهند و باسوادان برایشان کتابهای امیر ارسلان، موش و گربه، شاهنامه، گلستان، امیر حمزه و داستان «فلک‌ناز» می‌خوانند و شب‌چرۀ آنها کشمش، نخودچی، گردو، بادام، انجیر و گندم بوداده است (نیکزاد، ۱۳۷- ۱۳۸، ۲۲۶). شیرازیها چوب بلال را انبار می‌کردند تا در زمستان بسوزانند (زیانی، ۶۰).

هوا در همدان از اول قوس (آذر) چنان سرد می‌شود که مردم ناچارند کرسی بگذارند. آنها برای جلوگیری از اثرات سوء هوای کرسی و دود زغال و سردرد ناشی از آن، کمی سرکه را در ظرفی می‌ریزند و زیر کرسی می‌گذارند. در همۀ خانه‌ها، در شب اول کرسی‌گذاران، روی آن پلو می‌خورند. بعضیها نگه‌داشتن خاکستر چالۀ کرسی را شگون می‌دانند و آن را تا سال بعد نگه می‌دارند (انجوی، «زمستان»، ۲۵۸).

 

کوچ

کوچ عشایر ایران از سردسیر (محل تابستانی) به گرمسیر (محل زمستانی)، علاوه بر تلاش برای تعلیف دامها در نواحی گرمسیری، نوعی سرماگریزی است. محل سکونت عشایر، افزون بر سیاه‌چادرها، در روزهای سخت و سرد و پربرف، خانه و کپر است؛ برای نمونه، افراد ایل قشقایی در زمستان، شکل تابستانی چادر را تغییر، و سقف آن را با تیرکهای مخصوصی شیب می‌دهند تا باران نایستد، و به جای طول، درِ آن را به عرض باز می‌کنند (بهمن‌بیگی، ۷۰). کوچ‌نشینان بختیاری از موقعی که به گرمسیر می‌رسند، یعنی از اواسط مهرماه، تا موقعی که بارندگیها شروع می‌شود (از اوایل دی تا اواسط اسفند)، عملاً در زیر چادرها زندگی می‌کنند. آنها در طول مدت بارندگی، به درون خانه‌هایی می‌روند که با مصالح بنایی ساخته شده است و سقف را دیوارها نگه می‌دارند. نوع دیگر خانه‌های زمستانی کپر در گرمسیر است که دیواره‌های آن سنگی، و سقف آن دوشیبه و از جنس نی است و به‌نحو مطلوبی، مانع نفوذ سرما و باران می‌شود (دیگار، ۲۰۲-۲۰۳). دروویل نوشته است: در ایران، نقاط بسیار باصفایی به‌خصوص در میان استانهای شمالی وجود دارد که ساکنان آن با فرارسیدن فصل سرما، با لوازم زندگی و احشام و چادرهایی که از پارچه‌های پشمی خشن سیاه‌رنگ تهیه می‌شود، بدان کوچ می‌کنند (ص ۳۹).

 

باورها و مثلها

مردم نقاط مختلف ایران دربارۀ زمستان باورها و مثلهایی دارند که نمونه‌های آن چنین است:

اراکیها می‌گویند: زمستان را شبی، پیران را تبی (محتاط، ۲/ ۲۱۸)؛ همین مثل در بروجرد هم رایج است، به این معنا که اگر از زمستان شبی باقی بماند، ممکن است کار خود را بکند، چنان‌که برای ازبین‌بردن پیر نیز تبی کافی است (کرزبر، ۲۵۹-۲۶۰).

به باور اراکیها، اگر در زمستان که زمین را برف گرفته است، گرگ به آتش نگاه کند، پیه چشمانش آب می‌شود (محتاط، ۲/ ۲۷۷).

مردم بسیاری از نقاط ایران برای طعنه‌زدن به کسی که امیدی به کسی داده و برنیاورده و مشکل امیدوار هم حل شده است، می‌گویند: زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند (شهری، قند، ۳۵۵؛ رضایی، ۴۹۷؛ نراقی، ۳۳۹؛ اسدی، ۱۶۸).

بروجردیها برای انجام کار بی‌موقع، می‌گویند: اگر اختیار با زن باشد، میان چارچار موی بز را می‌چیند. اینها برای اینکه نشان‌ دهند خداوند به قدر ظرفیت هرکس سختی و آسایش می‌دهد، می‌گویند: خدا کوه را دید که برف را در آن انداخته است (کرزبر، ۲۶۰).

تهرانیها در حدیث نفس فقیر در برخورد با سرمای زمستان می‌گویند: زمستان آمد و فکر نمد کن (شهری، همانجا)؛ جیک‌جیک مستونت بود / فکر زمستونت بود؟، به کسی گفته می‌شود که مال و هستی قابل توجه خود را صرف بی‌فکری کرده و به پیسی و گدایی افتاده است (همان، ۲۳۷)؛ دربارۀ فعالیت و کار بیهوده نیز می‌گویند: سقای زمستان، خارکن تابستان (همان، ۳۷۵).

اگر چند روز پیش از عید تگرگ ببارد، می‌گویند پیرزن جواهر فرستاده است (ماسه، I/ 182).

 

مآخذ

ابن‌سینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، ۱۳۷۴ ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان، ۱۳۷۹ ش؛ اعظم واقفی، حسین، میراث فرهنگی نطنز، تهران، ۱۳۸۴ ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، ۱۳۸۹ ش؛ همو، «زمستان در همدان»، فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۸۷ ش، س ۷، شم‌ ۲۶؛ اوستا، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ بختیاری، علی‌اکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، ۱۳۷۸ ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ بندهش هندی، ترجمۀ رقیه بهزادی، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ بهزادی، رقیه، یادداشتها بر بندهش هندی (هم‌ ‌)؛ بهمن‌بیگی، محمد، عرف و عادت در عشایر فارس، شیراز، ۱۳۲۴ ش؛ بیرونی، ابوریحان، التفهیم، به کوشش جلال‌الدین همایی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ پاپلی یزدی، محمدحسین، کوچ‌نشینی در شمال خراسان، ترجمۀ اصغر کریمی، مشهد، ۱۳۷۱ ش؛ پورکریم، هوشنگ، اِلاشت، تهران، وزارت فرهنگ و هنر؛ پهلوان، کیوان، فرهنگ عامۀ الاشت، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ تاجدینی، علی، فرهنگ نمادها و نشانه‌ها در اندیشۀ مولانا، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ حاجی‌ابراهیم زرگر، اکبر، درآمدی بر شناخت معماری روستایی ایران، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، جاویدان؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، ترجمۀ حسین خدیوجم، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ دایرة‌المعارف فارسی؛ دروویل، گاسپار، سفرنامه، ترجمۀ جواد محیی، تهران، ۱۳۳۷ ش؛ دوستخواه، جلیل، یادداشتها بر اوستا، ج ۲ (هم‌ ‌)؛ دهگان، بهمن، فرهنگ جامع ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ دیگار، ژان‌پیر، فنون کوچ‌نشینان بختیاری، ترجمۀ اصغر کریمی، مشهد، ۱۳۶۶ ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ رسائل اخوان الصفا، به کوشش خیرالدین زرکلی، قاهره، ۱۳۴۷ ق/ ۱۹۲۸ م؛ رضایی، غلامرضا، شهر من فسا از نگاهی دیگر، شیراز، ۱۳۸۷ ش؛ زیّانی، جمال، فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم شیراز، شیراز، ۱۳۸۸ ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ سعدی، غزلیات، به کوشش کاظم برگ‌نیسی، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ سعیدنیا، احمد، «اندیشۀ شهرسازی در نخستین شهر اسطوره‌ای ایران»، مجموعه‌مقالات کنگرۀ تاریخ معماری و شهرسازی ایران، تهران، ۱۳۷۴ ش، ج ۲؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ سلیمی، هاشم، زمستان در فرهنگ مردم کرد، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ شادابی، سعید، فرهنگ مردم لرستان، خرم‌آباد، ۱۳۷۷ ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ همو، قند و نمک، تهران، ۱۳۸۴ ش؛ صداقت‌کیش، جمشید، جشن یلدا، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ صفی‌نژاد، جواد، مونوگرافی ده ‌طالب‌آباد، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ طاهباز، سیروس، یوش، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ ظریفیان، محمود، «جستاری در گاه‌شماری گرمسیری»، فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۸۸ ش، س ۸، شم‌ ۲۹-۳۰؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان، به کوشش سعید نفیسی، تهران، کتابخانۀ سنایی؛ علمداری، مهدی، فرهنگ عامیانۀ دماوند، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ عمرانی‌نسب، اشرف‌السادات، «پوشاک مردمان سیستان و بلوچستان»، فرهنگ مردم ایران، تهران، ۱۳۸۶ ش، شم‌ ۱۱؛ فاروقی، عمر، نظری به تاریخ و فرهنگ سقز کردستان، سقز، انتشارات محمدی؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبـوحـی، تهـران، ۱۳۴۰ ش؛ قـمـی، عـباس، سفینة ‌البحار، تهران، فراهانی؛ کرزبر یاراحمدی، غلامحسین، فرهنگ مردم بروجرد، به کوشش علی‌ آنی‌زاده، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ کریمی، اصغر، سفر به دیار بختیاری، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ کیانی، منوچهر، سیه‌چادرها، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ گزیده‌های زادسپرم، به کوشش محمدتقی راشدمحصل، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، اراک، چاپخانۀ هما؛ مختاری غزنوی، عثمان، دیوان، به کوشش جلال‌الدین همایی، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ مولوی، کلیات شمس، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ نراقی، حسن، تاریخ اجتماعی کاشان، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ نیکزاد امیرحسینی، کریم، شناخت سرزمین چهارمحال، اصفهان، ۱۳۵۷ ش؛ هاشم‌نیا، محمود و ملوک ملک‌محمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، ۱۳۸۰ ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، ۱۳۷۱ ش؛ همایی، جلال‌الدین، حاشیه بر التفهیم (نک‌ : هم‌ ‌، بیرونی)؛ نیز:

 

Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938.

اصغر کریمی

اسم الکتاب : دانشنامه فرهنگ مردم ایران المؤلف : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    الجزء : 2  صفحة : 1
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست