از روحيه خاص انقلابى آن حضرت نشأت گرفته
است و امام حسن (ع) فاقد آن بوده است تفسير نمود. زيرا همانگونه كه گفته شد تمامى
صفاتى كه به لحاظ جنبه هدايت و عملكرد اجتماعى در امام حسين (ع) موجود است، در
امام حسن (ع) نيز وجود دارد و بنابراين اعتقادات ما اين دست از تفاسير را
نمىپذيرد.
ثانياً: اين تفسير به لحاظ تاريخى نيز پذيرفتنى نيست. زيرا كه ما
مىدانيم امام حسين (ع) در مدت ده سال امامت امام حسن (ع) زندگى كرده ولى قيامى
نكرده است. همچنين ده سال پس از شهادت امام حسن (ع) در دوره حكومت معاويه زندگى
كرده است و قيام نكرده است. در حالى كه در همين زمان نامهها و پيامهايى از عراق
به ايشان مىرسيده و از ايشان درخواست قيام مىشده است. سليمان بن صرد خزاعى خدمت
ايشان مىرسد و از ايشان درخواست خروج مىنمايد.[1]
وليكن ايشان، اين درخواست را رد مىنمايد و خود را پاىبند به روش امام حسن (ع)
مىداند. هم چنانكه پس از قضيه صلح امام حسن (ع) برخى از تندروهاى شيعه [كه به زعم
خويش] از امام حسن (ع) مأيوس شده بودند، نزد ايشان مسأله قيام را مطرح نمودند چرا
كه عمق مسأله و پس زمينه اين صلح را- كه در
[1]- موسوعه كلمات الامام
الحسين( عليه السّلام): 291.