اسم الکتاب : روح از نظر دين، عقل و علم روحى جديد المؤلف : محسنى، شيخ محمد آصف الجزء : 1 صفحة : 251
سازند و از دين حق آنان را دور
نمايند، تمام گناهانى كه به عهده عاملين آن تعلق مىگيرد، براى مؤسسين آنها، چه
زنده و چه مرده، نيز مىرسد (اعوذ بالله من الشقاوة و غضب الله الحليم).
از
اين احاديث سياه روزى و تنزل جمعى از ارواح گمراه كنندگان نيز استفاده مىشود كه
به تدريج عذاب بيشترى نصيب آنان مىگردد و آنان را از خدا و رحمت او دورتر
مىگرداند.
اگر
امور هشتگانه فوق را از مصاديق تكامل بدانيم، قهراً جواب سؤال فوق مثبت خواهد بود
و ارواح در برزخ ترقى و تحصيل كمال و بعضى تنزل و انحطاط دارند و اگر مراد از
تكامل، تحصيل ثواب و مزد جديد به انجام طاعات و عبادات و مراد از تنزل، معصيت
احكام جديد برزخى باشد، جواب منفى خواهد بود، زيرا دليلى بر تكليف ارواح در برزخ
به نظر نمىرسد. گاهى تعجب مىشود كه ارواح كفار با ديدن و لمس كردن عذاب قبر و
برزخ چرا ايمان نمىآورند؟!
در
پاسخ آن مىتوان گفت كه اضطراراً ايمان مىآورند ولى ايمان آوردن آنان قبول
نمىشود، و آنجا تكليف؛ امتثال و عصيان، وجود ندارد و روى اين نكته ارواح شرير
مأيوس هستند و ممكن است كه از دروغ گفتن و شرارت در موقع مناسب خوددارى نكنند.
7-
احساسات و عواطف ارواح
از
زيارت نمودن ارواح، وابستهگان شان را و از شاد شدن آنان
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 252
از خوبى وضع ايشان و ناراحت شدن از
وضع بد ايشان، كه در احاديث آمده است، فهميده مىشود كه احساسات و عواطف در آنان
وجود دارد و قرآن مجيد از شادى (فرحين يستبشرون) ارواح شهيدان و علاقه آنان به
بعضى از امور عاطفى (يا لَيْتَ قَوْمِي
يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ) خبر داده است. ولى بحث اساسى اين است كه اولًا عواطف و احساسات
انسانى در جهان حاضر تا چه مقدار از جانب روح است و چه مقدار به بدن فيزيكى (اعصاب
و سلولها) ارتباط دارد؟ و ثانياً بدن برزخى با بدن فيزيكى زمينى تا چه اندازه در
ماهيت، خواص و آثار خود اختلاف دارند؟ اگر به اين سؤال جواب روشن علمى داده شود
مقدار عواطف و احساسات ما در برزخ، كه آيا بيشتر يا كمتر و يا مساوى احساسات فعلى
ما است، بطور روشن بدست مىآيد.
غالب
افراد انسان، مؤمن يا كافر، در غالب افعال، حركات و سكنات خود در اين جهان تابع
احساسات خود هستند تا تعقلات. با احساسات، تحريك و انگيزه بيشترى براى عمل دارد،
كه گاهى گذشتن از جان را نه تنها سهل و آسان مىگرداند كه لذيذ و گوارا مىسازد.
من هنوز دليلى از علوم روز و فلسفه نيابيدهام كه تحقيقاً چند درصد از كارهاى ما
عقلى و چند درصد احساساتى و عاطفى است؟ و نيز نفهميدهام كه مقدار لازم هركدام چه
اندازه است و چند درصد حركات و سكنات ما بايد تعقلّى و چند درصد عاطفى باشد؟ در
كجا عاطفى برخورد كنيم و در كجا تعقلى؟ و معيار آن چيست؛ يعنى مقام ثبوت و اثبات
آن چگونه مشخص گردد.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 253
فقير در اين مسايل تاكنون هيچ مطلبى
را در كتابى نخوانده، اساساً معلوم نيست اين موضوع بسيار مهم مورد بحث و تحليلى
قرار گرفته يا نه؟
بطريق
اولى نمىتوانيم بفهميم كه درجه تعقل و عواطف ارواح در برزخ چگونه است؟ آيا عواطف
آنان غالب است يا تعقلات آنها؟ هرچند كه دومى روشنتر بنظر مىرسد. عين اين سؤال
در زندگانى بهشت هم مطرح مىشود. بهرحال شكى نيست كه شيرينى زندگى براى كثير از
افراد در احساسات و عواطف آنان است نه در ادراكات خشك عقلى.
حالات
زندگانى ملايكه معلوم نيست كه آيا عواطف دارند يا نه؟ ولى جنها احتمالًا مثل
انسانها هم داراى تعقلاند هم عواطف.
خلاصه
اينكه انسان به تعقل و عاطفه هردو نياز دارد و نفى هركدام زندگانى او را برهم
مىزند ولى سؤال از اين نكته است كه ما تا چه اندازه تابع عواطف و تا چه اندازه
تابع عقل خود هستيم؟ و بايسته و شايسته چيست؟
در
برزخ و قيامت چگونه خواهيم بود؟ و ما اوتينا من العلم الا قليلا[1].
8-
گفت و شنود ارواح
مستفاد
از مجموع روايات وارده اين است كه ارواح در
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 254
قالبهاى برزخى خود گفتگو دارند ولى
آيا حقيقت كلام و استماع آنان همانند گفتگو و شنيدن فعلى ما است يا نه؟ در اين
باره نمىتوان حكم صادر نمود زيرا حقيقت بدن برزخى ما معلوم نيست تا با بدن فعلى
ما مقايسه شود. از محدوديتهايى كه براى ارواح در برزخ وجود دارد اين است كه آنان
نمىتوانند با زندهها صحبت نمايند و كلام خود را به آنان برسانند و اين مشكله
ممكن است براى زندگان نيز وجود داشته باشد، كه نتوانند حرف خود را به ارواح در
برزخ بشنوانند. در بعضى از روايات اهل سنت آمده است كه آن حضرت (ص) با كشته شدگان
مكه در «بدر»، صحبت كرد و جواب سؤال كسى كه به ايشان عرض كرد كه با مردهها صحبت
مىكنى؟ فرمود
«ما
انتم با سمع منهم»
شما
از آنان بهتر نمىشنويد، ولى آنان جواب داده نمىتوانند، البته اين موضوع در اول
قبر بوده نه در طول عالم برزخ. بلى ظاهراً اين مشكله فيزيكى مىباشد. بهرحال حساب
مديومها حساب جداگانهاى است.
9-
مشاعر و حواس ارواح
ممكن
است همه مشاعر و حواس ما در برزخ محفوظ باشد، ممكن است قوء تعقل ما قوىتر گردد،
ممكن است حس ششم داشته باشيم، ممكن است فاقد بعضى از حواس گرديم، لب كلام و جان
سخن در اين است كه بدن برزخى ما چگونه ساختمانى دارد؟ اين
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 255
موضوع مجهول است، و از اينجا
نمىتوان فهميد كه در برزخ شهوت جنسى و بالاخره روابط جنسى بين زن و شوهر دنيايى
وجود دارد يا نه و روابط زن و شوهر چگونه است؟
آنچه
كه پارهاى از نويسندگان علم روحى جديد درباره روابط جنسى در عالم برزخ نوشتهاند
نوعى خيال پردازى، فاقد ارزش و غير قابل اعتماد است.
10-
زندگانى اجتماعى
مستفاد
از احاديث اين است كه ارواح مؤمنين و ارواح كافرين از همديگر جدا هستند ولى افراد
هر صنف با هم زندگانى مىكنند.
ارواح
به اطلاع يافتن از احوال بازماندگان خود علاقهمندند و اما در خصوص زندگى خانوادگى
كدام نص خاصى بنظر نرسيده است ولى بعيد نيست علاقه والدين و اولاد و برادرها و
غيرهم در آنجا نيز مستحكم باشد، مگر اينكه ايمان و كفر آن را قطع نموده باشد.
حماد
بن عثمان از امام صادق (ع) نقل مىكند كه آن حضرت مىفرمايد: ارواح مؤمنين با هم
ملاقات مىكنند. عرض مىكند ملاقات مىكنند؟ امام (ع) مىفرمايد بلى از همديگر
سؤال مىكنند، با هم شناسائى پيدا مىكنند، حتى وقتى او را ببينى مىگويى فلانى
است[2]. عين همين حديث را مجلسى
مرحوم از ابو بصير هم نقل
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 256
كرده است[3].
و رواياتى كه در سابق نقل كرديم نيز بر اين مطلب دلالت دارد.
11-
شفاعت در برزخ
در
كافى از امام صادق (ع) نقل شده است ...
اما
فى القيامة فكلكم فى الجنة بشفاعة النبى المطاع او وصى النبى المطاع، و لكنى و
الله اتخوّف عليكم فى البرزخ. قلت و ما البرزخ؟ قال القبر منذحين موته الى يوم
القيامة.[4]
درقيامت
همه شما به شفاعت (حضرت) پيامبرى كه امر او قبول مىشود و يا به شفاعت وصى او به
بهشت مىرويد ولى به خدا سوگند ترس من بر شما از برزخ است. راوى مىگويد برزخ
چيست؟
امام
مىفرمايد عالم قبر از ابتداى مردن تا روز قيامت.
ولى
سند روايت قابل اعتماد نيست و مسأله شفاعت در برزخ نامعلوم است و الله العالم.
12-
ارواح به همه چيز واقف مىگردند؟
قبلًا
گفتيم كه معلومات ارواح در برزخ تا حدودى افزايش مىيابد و اما اينكه به همه چيز
اطلاع پيدا كنند دليلى بر آن وجود ندارد، بلكه عدم آن معلوم است.
در
دوران جوانى مدتى بسيار كم با ارواح سر و كار داشتم
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 257
روزى كه با روح شيخ بهائى- قدسها
الله تعالى- صحبت مىكردم از او چيزى را پرسيدم كه پاسخ داد، من بر او خرده گرفتم
كه از غيب خبر مىدهى در حالى كه جز خدا كسى غيب نمىداند، روح پاكيزه شيخ موصوف
چنين جواب داد: چون خداوند ما را از زمان و مكان مجرد گردانيده همه چيز را به ما
تعليم نموده است.
ولى
استلزام تجرد با علم به همه چيز در ممكن الوجود دليل مىخواهد.
13-
ارواح اطفال در برزخ
در
حديثى مىخوانيم كه حضرت ابراهيم على نبينا و آله عليه الصلاة و السلام- اطفال
مؤمنين را تغذيه مىكنند. و در حديث ديگر حضرت فاطمة- سلام الله عليها- مربى اطفال
شيعه معرفى شده است[5].
ولى
هر دو حديث از نظر سند قابل اعتماد نيست. سؤال مهم اين است كه آيا اطفال در برزخ
رشد دارند يا نه گذشت زمان بر اجساد برزخى چه تأثيرى مىگذارد؟ خصوصيات اين مسأله
معلوم نيست.
و
بعيد به نظر مىرسد كه رشد و تنزل سنى در آنها تحقق يابد و گرنه همه انسانها در
آن جهان پيران فرسوده خواهند بود، مگر اينكه بگوئيم حالات بدن برزخى به بدن فيزيكى
آخرت سرايت نمىكند.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 258
14- آيا روح با بدن ديگر به اين
دنيا برمىگردد؟
آخرين
سؤال در اين فصل از وقوع تناسخ است، كه طائفهاى به آن معتقدند و بر اساس آن بعضى
از سؤالات مشكل را جواب مىدهند.
چرا
بسيارى از انسانها معيوب و ناقص به دنيا مىآيند؟ چرا بسيارى از اطفال به دردهاى
جان گدازى مبتلا مىشوند؟ چرا بسيارى از مردم تحت شكنجه و آزار ظالمان قرار
مىگيرند؟ مگر اينها مخالف عدالت نيست؟ مگر خالق كائنات عادل نمىباشد.
طرفداران
تناسخ به اينگونه سؤالات جواب مىدهند كه ارواح اين افراد در دورههاى گذشته خود
مرتكب مظالم زيادى شدهاند، و در دوره حاضر براى تصفيه خود بايد انتقام بدهند و
بدبختيهاى آنان اجراى عدالت است نه مخالف عدالت.
ولى
جواب اشكال شرور در فلسفه و كلام به طرق مختلف و مفصلى داده شده و موقوف بر تناسخ
نيست تا صحت آن ثابت شود.
آنچه
كه از قرآن و احاديث به طور قطعى ثابت مىشود اين است كه روح انسانى جز يك مرتبه
به دنيا نمىآيد، فقط يك مرتبه مىآيد و يك بدن دارد وقتى مرد ديگر هرگز
برنمىگردد و در برزخ تا برپايى قيامت باقى مىماند، و آنگاه صاحب بدن شده، به
دوزخ يا
بلى
تناسخ از نظر دين اسلام باطل است خواه امكان عقلى داشته باشد يا نه.
و
ما در گذشته درباره تناسخ و بطلان عقلى آن بحثى نموديم.
براى
توضيح و تكميل بحث مناسب است آنچه را كه در صفحهى 159 و 160 جزء اول كتاب
(گوناگون) خود زير عنوان (زنده شدن بعد از مردن از نظر فلسفى) ذكر كردهايم اينجا
بياوريم:
«وقوع
معاد جسمانى از نظر عقلى قابل اثبات نيست. حتى اگر فرض شود كه انتقام مظلوم از
ظالم بر خداوند عقلا واجب است. و بسيارى از ظالمها در اين دنيا مورد انتقام قرار
نگرفتهاند. زيرا انتقام گيرى در برزخ ميسر است، ولى امكان معاد جسمانى از نظر عقل
نظرى مانعى نداشته و عقل آن را محال نمىداند، و چون مخبر صادق از وقوع آن خبر
داده عقل آن را مىپذيرد.
بلى
بعضىها بر امكان معاد جسمانى ايراد نموده و گفتهاند هر موجودى كه قوت كمال و
فعليت را دارد موقعى كه از قوه بيرون آمد و به فعليت رسيد، محال است كه از فعليت
خود دوباره بقوه برگردد و همچنين هرچيزى كه وجودش كاملتر است، در سير استكمالى خود
به آنچه كه از حيث وجود ناقص باشد تبديل نمىشود.
انسان
به مردن خود از ماده مجرد مىشود و يك موجود مجرد
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 260
مثالى و يا مجرد عقلى مىگردد، اين
دو رتبه فوق مرتبه مادى او است و وجود اين دو مرتبه قوىتر از وجود مادى مىباشد،
بنابراين محال است كه روح بعد از مردن و جدا شدن از ماده دوباره به آن تعلق بگيرد.
از
اين جا معلوم مىشود كه مسخ هم محال است، زيرا وجود انسان قوىتر از وجود حيوانات
ديگر است و نمىشود كه انسان به يكى از انواع حيوانات مانند بوزينه تبديل شود.
در
جواب اين ايراد گفته شده است كه برگشت مرده به حيات مادى دنيايى و ينز مسخ، از
مصاديق برگشتن فعليت به سوى قوه، كه عقلا محال است، نمىباشد، زيرا تعلق روح به
بدنش مستلزم از دست دادن تجرد او نيست، اساساً روح وقتى كه با بدن مادى بوده و
زمانى كه در برزخ از بدن جدا شده و آنگاه كه در قيامت دوباره به بدن تعلق مىگيرد،
در تمام اين احوال مجرد است و تجرد او باقى. تنها مردن اين تغيير را بوجود آورده
بودن كه آلات افعال مادى روح از بين رفت، مثلًا روح شنيده نمىتوانست، نمىديد،
خوردن و آشاميدن، راه رفتن و خنديدن، گريه كردن و امثال اين افعال مادى، براى روح
مجرد ممكن نبود وقتى كه دوباره به بدن تعلق گرفت چشم، گوش، دست، پا، دهن، دندان، و
شكم پيدا نموده و آلات افعال مذكور را به دست مىآورد، بلكه بدن اخروى كاملتر از
بدن دنيوى است و روح بهتر از دنيا قدرت انجام افعال مادى را دارد، مىبينيد كه در
عود روح به بدن، نزولى از كمال به نقص و قهقرا از فعليت به قوه نيست.
درباره
مسخ گفته شده است كه، مسخ تغيير صورت به صورت ديگر است، يك صورت بر صورت ديگر پديد
مىآيد ممسوخ، انسانِ
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 261
خوك و يا انسانِ بوزينه است، نه
اينكه انسانى باشد كه انسانيت او باطل شده و صورت حيوانى ديگر به محل آن حلول نموده
باشد[7]».
فصل
هيجدهم: آيا ارواح معدوم مىشوند؟
ممكن
است از آيات زير فناى موقتى ارواح را استفاده نمود:
1-
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ (اسرى 185) (الانبياء 35) (عنكبوت
57) استدلال به اين آيه مباركه موقوف بر اين است كه مراد از نفس خصوص روح باشد نه
انسان مركب از روح و بدن وگرنه موت انسان مستلزم موت نفس نيست، زيرا معناى موت
انسان قطع علاقه روح از بدن است و نيز اگر در موقع نفخ صور، روح آدمى از بدن برزخى
خود جدا شود، بازهم اين موت مرگ بدن برزخى است نه موت نفس.
صدر اين آيه دلالت بر فناى هر چيز
ندارد، بلكه بر فناى هركس دلالت دارد، ولى نه هركس، بل هركسى كه بر روى زمين باشد
(ضمير عليها)، يا به زمين برمىگردد يا قدر مسلم اين است كه به آن برمىگردد.
بنابراين از صدر آيه نمىتوان فناى ارواح را در آخر دنيا يا اوايل قيامت بدست
آورد، مگرا ينكه گفته شود، ارواح در برزخ هم بدن دارند و مركز آنان كره زمين است،
(قبور آنها يا وادى السلام و برهوت و يا هرجاى ديگر) بنابراين آيه شامل حال آنان
هم مىگردد. فنا، مجرد جدايى علاقه روح از بدن نيست بلكه عدم مطلق است.
به
هر حال ذيل آيه مىرساند كه بقاء تنها از آن خداوند است و مخلوق و موجود ديگرى اين
حالت را ندارد ولى اثبات اعدام موقتى ارواح به ذيل آيه بسيار مشكل است.
اگر
مراد آيه اين باشد كه هرچيز بالفعل هالك و نابود است، ربطى به محل بحث ما ندارد، و
در جاى خود ثابت شده كه همه موجودات امكانى، استحقاق بقا و اقتضاى دوام را ندارند
و بقاى آنها همانند اول وجود و حدوث آنان وابسته به اراده واجب الوجود و افاضه
اوست.
گر فيض تو يك لحظه به عالم
نرسد
معلوم شود بود و نبود همه كس!
اگر
مراد اين باشد كه هرچيز موجود، در آينده نابود مىشود مىتوان گفت اطلاق كلمه
(شىء) ارواح و حتى مجردات كلى را نيز
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 263
شامل مىشود، منتهى اين هلاكت،
درباره مكلفين و يا به شمول عقول مجرده، را بايد موقتى بدانيم، زيرا در قيامت حساب
و مجازات و مكافات وجود دارد و بهشت و دوزخ أبدى است.
بعضى
از حكماء مىگويند مجردات از لوازم وجود واجب الوجود هستند؛ يعنى مجردات، موجود به
ايجاد واجب الوجود و باقى به ابقاى او نيستند، بلكه موجود به وجود واجب و باقى به
بقاى او مىباشند و قهراً عدم و فنا در حق آنان معقول نيست.
اگر
كسى اين موضوع را منافى اختيار حق بداند طرفداران فلسفه چنين جواب مىدهند كه اين
برداشت از مفهوم اختيار، مناسب اختيار واجب الوجود نبوده بلكه مناسب با مفهوم
اختيار فاعل ممكن الوجود است. بلى اراده حق (ان شاء
ان يفعل، فعل و ان لم يشأ أن يفعل لم يفعل) است و صحت شرطيه با امتناع و
يا ضرورت مقدم منافات ندارد، نه اينكه معناى آن (صحة
الفعل و الترك) باشد زيرا صحت به معناى امكان است و قدرت حق به اتفاق حكماء و
اماميه عن ذات حق تعالى بوده و محال است كه امكان عين ذات واجب الوجود باشد.
ولى
حق اين است كه گفتار فلاسفه صحيح نيست، و ما در صراط الحق درباره اختيار حق مفصلًا
صحبت كردهايم، طالبان حقيقت به جزء اول آن كتاب مراجعه كنند و نيز ما لوازمى براى
وجود حق تعالى قايل نبوده و آنچه را كه سبزوارى مرحوم در منظومه خود بيان نموده
نمىپذيريم و الله اعلم.
در
صور دميده شد (يا دميده مىشود) پس آنانيكه در آسمانها و زمين هستند مىميرند يا بيهوش
مىشوند مگر كسانى كه خداوند (نجاتشان را از اين دميدن) خواسته است، سپس مرتبه
ديگر در صور دميده مىشود ناگهان همه ايستاده و نگاه مىكنند.
صعق
يعنى چه؟
از
المنجد بدست مىآيد صعق به فتح عين متعدى است و صعق به كسر عين لازم است مىگويد:
صعِق الرعد: اشتد صوته و صعق شدة الصوت ... صِعِق صَعَقا صعقت الركية: انقاضت
فانهارت و صعِق؛ غشى عليه و ذهب عقله من صوت يسمعه ... صعق مات و منه الآية
«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» اى
خروا ميتين او مغشيا عليهم
اصعقه:
قتله الصعق: الموت. المصعوق: الذى يموت فجأة، المغشى عليه.
بر
عبارت المنجد اين اعتراض وارد است كه لفظ صعق در مصحف شريف به صيغه معلوم است نه
به صيغه مجهول و شايد ضمه حرف صاد از اشتباه مطبعه باشد.
بهرحال
نمىتوان مطمئن شد كه صعق در آيه كريمه به معناى مردن است، يا به معناى بيهوشى. و
الله العالم.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 265
چند مطلب از آيه شريفه استفاده
مىشود:
1-
در آخر دنيا يا ابتداى قيامت در بوق دميده مىشود و از صداى آن آسمانىها و
زمينىها مىميرند و يا بيهوش مىشوند.
در
اينكه دميدن بوق (صور) در آيه به معناى حقيقى خود است كه با آلات مترقى و متناسب
با ميدان قيامت و كره حساب، صورت مىگيرد و يا كنايه از اعلان ختم دنيا و قيام
رستاخيز عمومى است، دو احتمال وجود دارد. ولى احتمال اول بخاطر ظهور آيه كريمه
متعين است.[8]
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 266
آيا صعق به معناى صوت قوى است كه مرگ
و يا بيهوشى بر آن مترتب مىشود و يا به معناى نفس مردن و بيهوشى است؟ هر دو وجه
محتمل است و احتمال دوم قوىتر است و مىشود كه از آيه سوره يس احتمال اول را
قوىتر دانست.
2-
قيامت و احوال آن، شامل حال همه زمينى ها و آسمانىها بوده، و اختصاصى به انسان
ندارد، مگر اينكه گفته شود، بيهوشى يا مردن آسمانىها به معناى جريان احكام قيامت
بر آنان نمىباشد و قضيه در حق آنان به همين مقدار ختم مىشود؛ يعنى آسمانىها پس
از زنده شدن به نفخ دوم دوباره به زندگى عادى خود برمىگردند، ولى اين ادعا به
ملاحظه آياتى از قرآن مجيد بعيد مىنمايد؛ مانند:
3-
جمعى از بيهوشى يا مردن در موقع دميدن در صور استثناء شدهاند (إِلَّا
مَنْ شاءَ اللَّهُ) ولى اشخاص و تعداد آنان معلوم نيست. آيا اين
دسته تنها از آسمانىها هستند يا تنها از زمينىها يا از هردو؟ از
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 267
قرآن چيزى در زمينه بدست نمىآيد،
لكن اگر دمنده در صور حضرت اسرافيل (ع) باشد شمول او در استثناء بعيد نخواهد بود.
بلى
افراد استثناء شده در حديث صحيحى نام برده شده كه در آينده آن را نقل خواهيم كرد.
4-
مرتبه دوم باز در بوق دميده مىشود و اثر اين دميدن، به هوش آمدن و يا زنده شدن
جميع مردههاى انسانها،[9] از اول خلقت تا وقت ما قبل
نفخ اول در صور و زنده شدن آنانى كه به نفخ اول مرده يا بيهوش شدهاند و حضور آنان
در محضر حق جل و على در ميدان قيامت- كره حساب- مىباشد.
آيات
سوره يس نيز هر دو دميدن در بوق را، هرچند با وضاحت كمترى، چنين بيان فرموده است:
ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ فَلا
يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ. وَ نُفِخَ فِي
الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ قالُوا يا
وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا ... إِنْ
كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ.
آيه
اخير فوريت تأثير دميدن دوم در زنده نمودن مردهها در گور را بيان مىدارد، نه
اينكه دميدن سوم را اضافه نمايد (و الله اعلم).
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 268
به هر حال دميدن اول در بوق، مخصوص
زندههاى حاضر در آن زمان است و دميدن دوم شامل حال اولين و آخرين. بعضى گفتهاند
صيحهاى كه در قرآن وارد شده صيحهاى است كه در دنيا زده مىشود. و مردم به آن
هلاك مىشوند و دو دميدن صور، مربوط به قيامت است يكى براى ميراندن مردم برزخى به
منظور ورود آنان به قيامت، ديگرى براى زنده شدن اين مردم[10].
ظاهراً
مراد دميدن اولى است و استثناى مذكور دليل قوى بر آن است، اما اگر كسى لفظ «فزع»
را قرينه بر اراده بيهوشى از لفظ صعق بگيرد و موت را انكار نمايد به نظر من اشتباه
ننموده است.
بعضيها
به سه دميدن قايل شده اند؛ دميدن در اين آيه اول است، صعق و مردن در دميدن دوم و
احياء مجدد در دميدن سوم صورت مىگيرد. ولى اين قول چنگى به دل نمىزند و چندان
جالب نيست.
طبرسى
(ره) در مجمع البيان در تفسير اين آيه مىگويد: اى ماتوا لشدة الخوف و الفزع؛ يعنى
مردم از شدت ترس و بيتابى مىميرند. ولى بر اين تفسير دليلى وجود ندارد زيرا لفظ
«صعق»، چنانچه گذشت، دو معنى داشت (مردن و بيهوشى) و اگر «فزع» را قرينه بر اراده
نكردن مردن از لفظ صعق قرار مىداد شايد بهتر بود. و ممكن است آيه مباركه
«لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى»
دخان 56، را مؤيد يا دليل ديگر بر مدعاى فوق ذكر كنيم، زيرا اگر صعق و فزع به
معناى موت يا موجب موت باشد، بايد دو موت در آيه فوق استثناء مىشد، نه يك موت. و
الله اعلم.
5-
ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ (ص
15).
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 270
آنان انتظار نمىكشند مگر آوازى را؛
كه براى آنان راحتى (يا مهلتى) نيست[12].
6-
ونفخ
فى الصور ذلك يوم الوعيد و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد
(قال
رسول الله 20- 21)
7-
استمع
يوم يناد المناد من مكان قريب يوم يسمعون الصيحة بالحق ذلك يوم الخروج
با
مراجعه به سياق آيات مىشود كه مدلول آيات را در يكى از دو دميدن تا حدى مشخص نمود
و الله اعلم.
جمع
بندى و استنتاج:
از
مجموع آنچه كه در نفخ صور گفته شد، مردن و يا نابود شدن تمامى زنده جانهاى زمينى و
آسمانى ثابت نشد بلكه مردن و بيهوشى آنان هر دو محتمل است.
اقوال
علما و روايات احاد ضعيف السند صلاحيت ترجيح يكى از اين دو احتمال بر ديگرى را
ندارد. بنابراين، دليلى بر فناى ارواح در بين دو نفخه بدست نيامد.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 271
بلى در اين مقام يك روايت معتبر
السند در كافى وجود دارد كه يعقوب احمر مىگويد: بر امام صادق (ع) وارد شديم كه
ايشان را به وفات اسماعيل (فرزند صالح و عزيز آنحضرت) تسليت بگوييم امام بر پسر
خود رحمت فرستاد ... پس فرمود: همانا اهل زمين مىميرند تا اينكه كسى باقى نماند
سپس اهل آسمان مىميرند تا يكى از آنان جز ملك الموت، جبرئيل و ميكائيل باقى
نمىماند.
(امام)
فرمود: بعد ملك الموت در محضر حق، عز و جل، مىايستد به او گفته مىشود: كى باقى
مانده؟، و خدا داناتر (به حال) است، عرض مىكند جز ملك الموت، حاملين عرش، جبرئيل
و ميكائيل باقى نمانده است. خطاب مىرسد به جبرئيل و ميكائيل بگو بميرند.
ملائكه-
كه طبعاً مراد از حاملين عرش مىباشند- در اين موقع عرض مىكنند اى پروردگار! (اين
دو تن) رسول و امين تو هستند! خداوند مىفرمايد قضاى من بر هر صاحب روح، مردن
اوست.
سپس
ملك الموت مىآيد تا اينكه در محضر خداوند عز و جل توقف مىكند به او گفته مىشود
كى باقى مانده، و خداوند داناتر است. عرض مىكند: پروردگارا كسى جز ملك الموت و
حاملان عرش باقى نمانده است. خداوند به او دستور مىدهد به حمله عرش بگو بميرند.
بعد
ملك الموت با غم و اندوه در حالى كه چشمش را پايين
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 272
انداخته، مىآيد! خطاب مىرسد كه كى
باقى مانده؟ عرض مىكند جز ملك الموت ديگرى باقى نمانده پس به او گفته مىشود بمير
اى ملك الموت و او ميميرد!
ثم
ياخذ الارض بيمينه و السماوات بيمينه و يقول أين الذين كانوا يدعون معى شريكا؟ أين
الذين كانوا يجعلون معى الها آخر؟[13].
نكات
قابل توجه در اين حديث:
1-
مضمون اين حديث ظاهراً متعلق به نفخ اول در صور است، بلكه ديگر موردى جز نفخ اول
به نظر نمىرسد و كسى هم آن را ادعا نكرده است.
2-
كسانى كه در دو آيه متقدم قرآن مجيد از «فزع» و «صعق» استثناء شده بودند در اين
حديث مشخص شدهاند؛ كه عزرائيل، جبرائيل، ميكائيل و ملايكه حامل عرش مىباشند. ولى
اين حديث صراحت دارد كه استثناى مذكور موقتى بوده نه دائمى. و بعبارت ديگر جمع بين
اين حديث و استثناى قرآن مجيد اين است كه، جمعى به نفخ صور نمىميرند نه اينكه
مطلقاً نمىميرند.
3-
از حضرت اسرافيل (ع) هيچ ذكرى به ميان نيامده، كه خود تعجب آور و علت آن نامعلوم
است! آيا اسرافيل به نفخ اولى خود در صور مرده است؟ يا اسم آان در اثر اشتباه يكى
از راويان حديث يا ناسخ كتاب از قلم افتاده است؟ يا اينكه امام (ع) به جهتى عمداً
اسم
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 273
او را نبرده است؟
4-
از اين حديث بدست مىآيد كه مراد از «صعق» موت و مردن است و البته مىشود ادعا كرد
كه «فزع» مذكور، در آيه سوره نمل، در ابتداى شنيدن صيحهاى است كه از نفخ صور
شنيده مىشود و منافاتى با مردن بعدى ندارد. ولى با ملاحظه اين حديث احتمال دارد
كه نفخ فزعى غير از نفخ صعقى باشد كه مجموع، سه نفخ باشد.
5-
ممكن است مراد از مردن ملايكه حاملان عرش و عزرائيل و جبرئيل و ميكائيل (چون
فرشتهها اجسام لطيفه هستند نه موجودات مجرد) مفارقت ارواح آنها از اجسام لطيفه
باشد، نه فناى ارواح آنها. ولى مستفاد از مجموع حديث، فناى ملايكه و همه موجودات
زنده جان است وگرنه ملك الموت در هر سه مرتبه مىگفت ارواح همه باقى هستند.
بلى
بايد متوجه بود كه اعتماد بر ظاهر يك روايت، هرچند كه سند آن معتبر و در كتاب كافى
نقل شده باشد، اعتماد بر ظن است نه بر اطمينان تا چه رسد كه اعتماد بر يقين باشد.[14]
به
علاوه در حديث شريف مذكور جملهاى است كه فناى ارواح را نمىرساند، بلكه اشعار
بعدم فناى آنها دارد و آن جمله اين است كه، از جانب حق، سبحانه و تعالى، نقل شده
است كه به
محققاً
من بر هر نفسيكه در آن روح باشد حكم به موت و مردن نمودهام (دقت كنيد).
بنابراين
در باره فناى ارواح بايد گفت و الله العالم.
مرحوم
طباطبائى صاحب تفسير الميزان در حاشيه بحار الانوار[16]
مىگويد: اخبار دلالت بر فانى نمودن اشياء و ميراندن آنها به معناى نزع روح از بدن
هر ذى روح و بريده شدن علاقه بين هر نفس و متعلق آن مىنمايد. و اما ابطال اصل
ارواح و اعدام نفوس دليلى بر آن از اخبار وجود ندارد.
در
جاى ديگر مىگويد: ظاهر الخبر (يعنى مرسلة الاحتجاج) بطلان الاشياء و فناؤها
بذواتها و آثارها، فيشكل حينئذ اولا بان بطلان الاشياء و حركاتها يوجب بطلان
الزمان فما معنى التقدير (اى بين النفختين) باربعمائة سنة؟ و ثانياً أن فرض بطلان
الاشياء مع بطلان الزمان لا يبقى معنى للاعادة، اذ مع بطلان الزمان و انقطاع اتصال
ما فرض اصلا و ما فرض معادا، يبطل نسبة السابقية و اللاحقية بينهما و لا معنى
للاعادة حينئذ ...[17] و قال فى موضع ثالث:
لما
كان انعدام كل شىء الا الله سبحانه يبطل التقدم و التأخر و كل معنى حقيقى، و يبطل
به النسبة بين الدنيا و الاخرة و المبتدء و
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 275
المعاد و جميع المعارف الالهية
المبنية تلو ذلك فى الكتاب و السنة القطعية لم يكن مجال لاحتماله. و ما ظاهره ذلك
من النصوص مبين بما يعارضه.
و
اما احاديث الصور فهى احاد لا تبلغ حد التواتر و لا يؤيد الكتاب تفاصيل ما فيها من
صفة الصور و الامور المذكورة مع نفخه و لا دليل على حجية الاحاد فى غير الاحكام
الفرعية من المعارف الاصلية لا من طريق السيرة و لا من طريق الشرع على ما بين فى
الاصول ...[18]
اقول:
ما ذكره من المحذورات من قبل افناء الاشياء او خصوص الارواح تلفيقات لا براهين
مفيدة للقطع و لا حظ تفصيل تلك التلفيقات فى مبحث امتناع اعادة المعدوم فى الكتب
الفلسفية و بعض الكتب الكلامية كالتجريد و شروحها، و دقق النظر فيها حتى تقنع
بانها لا تفيد العلم و لا الظن.
و
اما انكاره تواتر الاخبار المشتملة على صفة الصور و غيرها فهو حق، بل عرفت عدم
ثبوت خبر معتبر فيها سوى خبر واحد نقلناه هنا.
و
اما انكاره حجية خبر الواحد فى الاصول فهو ضعيف، و سيمر تفصيله بك فى خاتمة هذا
الكتاب باذن الله تعالى.
و
خلاصة القول ان فناء الارواح- و كذا ساير المجردات على تقدير تحققها- امر ممكن و
انما الكلام فى اثبات وقوعها من طريق العقل و الشرع و الله سبحانه الموفق و الملهم
و المسدد.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 276
نظر
نهايى در مورد استثناء شدگان
از
حديث صحيح يعقوب احمر بدست مىآيد كه مراد از (الا من شاء الله) عزرائيل، ميكائيل،
جبرئيل و حاملان (بردارندگان) عرش مىباشند.
بعضى
از دانشمندان مىگويد مراد از استثناء شدگان، مخلصين- به فتح لام- هستند و به اين
دو آيه استدلال نموده است.
1-
إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ. يك
صدائى بيش نيست كه همه در نزد ما احضار شدگاناند (يس 53)[19].
مخلصين
كسانى هستند كه از اغواى ابليس در اماناند و ابليس از آنها مأيوس و نااميد است
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ
الْمُخْلَصِينَ (يوسف 24 و حجر 39 و ص 83).
مخلصين
جزاىشان فوق عمل شان است: وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما
و
همين بزرگواراناند كه حمد و ثناى خدا را به طول صحيح بجا مىآورند:
سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ.
(صافات 160)[22]
بعبارت
ديگر امتياز عالى مخلصين- به فتح لام- به چهار امر است كه از آيات گذشته به دست
مىآيد:
1-
مخلصين از وسوسه و اغواى ابليس در امان هستند. لكن اختصاص اين امر به آنان بخاطر
كلمه (منهم) خالى از بحث نيست.
2-
محكوم به «فزع» و «صعق» در موقع دميدن اول در صور نيستند.
3-
پاداش آنان از عمل شان نيست.
4-
ثناى الهى را كما هو حقّه (يا حداقل بطور صيحح) بجا مىآورند.
به
هر حال كلمه مخلص، به فتح لام، در قرآن تنها بر يوسف و موسى اطلاق شده است (يوسف و
مريم).
خاتمه
بحث
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 278
پس از دميدن دوم در بوق و حشر مردم،
ارواح به ابدان فيزيكى خود تعلق مىگيرند و بعد از حساب در مواقف قيامت راهسپار
دوزخ يا بهشت مىشوند و همه زندگى آنان مادى مىباشد.
اما
اينكه بدن فيزيكى محشر و ما بعد آن عين بدن فيزيكى دنيا است، هرچند با پارهاى از
تغييرات كه از لازمه محيط كرههاى محشر، بهشت و دوزخ است، و يا غير آن؟ هرچند بعضى
از اجزاى اصلى بدن زمينى يا بدن عادى اخروى وجود داشته باشد، و اينكه كره حشر و
حساب و كره دوزخ و بهشت در كجا است؟ و امثال اين سؤالات را بايد در جاى ديگر تحقيق
نمود و از موضوع كتاب حاضر كه فقط درباره ارواح بحث مىكند خارج است.
البته
اگر ارواح طبقه متوسط، چنانچه بعضى از روايات بر آن دلالت داشت، در برزخ مهمل
بمانند، در محشر دوباره به ابدان مادى براى حساب برميگردند.
اما
سرنوشت اجساد برزخى در بين دو نفخه و بعد از آن معلوم نيست كه آيا با بدن مادى
متحد مىشوند يا معدوم و يا بحال ديگرى در مىآيند؟ بايد گفت و الله العالم.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 279
فصل
نوزدهم: شغل بهشتىها؟
آيا
اهل بهشت غير از خوردن و خوابيدن، مباشرت با همسران و حوريه و لذت بردن از
نعمتهاى حق تعالى در بهشت، كار ديگرى هم كه موجب تكامل آنان و در عين حال سبب رفع
خستگى يكنواختى زندگانى و ملال بيكارى گردد دارند يا نه؟ نظير آنچه قبلًا درباره
شغل ارواح در برزخ بحث كرديم.
اگر
در بهشت تكامل، كه طبعاً بدون مشقت خواهد بود، ممكن باشد كه طبعاً براى بهشتىهايى
كه بخواهند ميسر است، و اگر ميسر نباشد از بيكارى ملالى به آنان دست نمىدهد چون
هركس رفع ملال و خستگى را مىخواهد و اين آيه مىگويد بهشتىها هرچه خواسته باشند
براى آنان آماده است.
هرچه
كه خواسته نفس شما باشد و هرچه كه بخواهيد و آنچه كه (از ديدن آن) چشمهاى شما لذت
ببرد در بهشت وجود دارد.
بنابراين،
ملالت و كسالت و خستگى در بهشت نخواهد بود حتى اگر شغل مهمى در آنجا وجود نداشته
باشد.
در
حديث عاصم بن حميد از امام صادق (ع) نقل شده است كه ...
ثم
ان لله كرامة فى عباده المؤمنين فى كل يوم جمعة، فاذا كان يوم الجمعة بعث الله الى
المؤمن ملكا معه حلة فينتهى الى باب الجنة، فيقول استأذنوا لى على فلان، فيقال له:
هذا رسول ربك على الباب، فيقول لازواجه، أى شىءترين على احسن؟ فيقلن: يا سيدنا و
الذى اباحك الجنة ما رأينا عليك شيئا احسن من هذا بعث اليك ربك. فيتزر بواحدة و
يتعطف بالاخرى، فلا يمر بشىء الا اضاء له حتى ينتهى الى الموعد، فاذا اجتمعوا
تجلى لهم الرب تبارك و تعالى، فاذا نظروا اليه خروا سجدا فيقول: عبادى ارفعوا
رؤسكم ليس هذا يوم سجود و لا يوم عبادة قد رفعت عنكم المؤنة. فيقولون: يا رب و أى
شىء افضل مما اعطيتنا فيقول: لكم مثل ما فى ايديكم سبعين ضعفا فيرجع المؤمن فى كل
جمعة بسبعين ضعفا
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 281
مثل ما فى يديه ... فيقول
(لازواجه) انى نظرت بنور ربى ...[23]
خلاصه
معناى حديث اين است كه؛ هر روز جمعه خداوند لباسى براى مؤمنين در بهشت كرامت
مىفرمايد كه به هر چيزى كه مؤمن مرور كند براى او روشنايى مىدهد و همه مؤمنين در
محلى از بهشت جمع مىشوند و خداوند براى آنان تجلى مىكند، وقتى مؤمنين بسوى (نور)
خدا نگاه مىكنند به سجده مىافتند، خطاب مىرسد روز سجده و عبادت نيست، من زحمت
را از شما برداشتهام، و براى شما است هفتاد برابر آنچه كه در دست داريد، بنابراين
مؤمنين هر جمعه هفتاد برابر آنچه كه در گذشته داشتهاند بدست مىآورند، و با اين
نعمت، ملالى در خاطر آنان باقى نخواهد ماند كه هر هفته اينچنين نعمتهائى بدست
مىآورند.
شيخ
صدوق (ره) در عقايد خود مىگويد بهشتىها بر چند دستهاند؛ جمعى از آنان به تقدس
خداوند و تسبيح و تكبير او (فى جملة ملائكته) در تنعم هستند، جمعى از آنان به
اقسام خوراكيها و نوشيدنىها، ميوهها و كرسىها، حورالعين و به خدمت درآوردن
ولدان مخلدين و نشستن بر نمارق و زرابى و لباس سندس و حرير لذت مىبرند هركدام از
بهشتىها به آنچه كه بخواهند لذت مىبرند (كل منهم انما يتلذذ بما
يشتهى و يريد حسب مان تعلقت به همته و
شيخ
مفيد (ره) در مقام ايراد بر صدوق مىگويد: در بهشت كسى از انسانها به غير خوردن و
آشاميدن و محسوسات لذت نمىبرد. و كسيكه مىپندارد انسانهايى در بهشت هستند كه از
تسبيح و تقديس لذت مىبرند نه از خوردن و آشاميدن، قول او شاذ و نادر است و اين
قول از دين نصرانيها گرفته شده كه پنداشتهاند بندگان مطيع خدا در بهشت ملايكه
مىشوند كه از خوردن و آشاميدن و نزديكى كردن بدوراند. و خداوند اين قول را در
قرآن كريم تكذيب نموده و همه را به خوردنىها و آشاميدنىها و نكاح ترغيب فرموده
است.
شيخ
مفيد اضافه مىكند: و الاجماع على خلافه لو لا ان قلد فى ذلك من لا يجوز تقليده و
عمل على حديث موضوع.
مجلسى
پس از نقل كلام مفيد به تمام آن مىگويد: مفيد در نهايت متانت است[25]
و سپس خود ايشان كلام مفصلى دارند كه خلاصه آن را اينجا ذكر مىكنيم.
فان
قيل اذا ارتفعت هممهم فى الدنيا مع تشبثهم بعلائقها عن ان ينظروا مع محبة الله
سبحانه و قربه الى جنة و نار، ففى الاخرة مع قطع علائقهم و دواعيهم و قوة اسباب
المحبة و القرب احرى ان لا ينظروا اليها و لا يتلذذوا بشهوات الجنة و ملاذها.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 283
قلت للتلذذ بالمستلذات الجسمانية
ايضا مراتب و درجات بحسب اختلاف احوال اهل الجنة. فمنهم من يتلذذ بها كالبهائم
يرتعون فى رياضها و يتمتعون بنعيمها كما كانوا فى الدنيا من غير استلذاذ بقرب و
وصاف او ادراك لمحبة، و منهم من يتمتع بنعيمها من حيث انها دار كرامة الله التى
اختارها لاوليائه و اكرمهم بهاء و انها محل رضوان الله تعالى و قربه ... و لا
يستلذون بالحور الا لانه اكرمهم بها الرب الغفور ... فالجنة جنتان روحانية و
جسمانية، و الجنة الجسمانية قالب للجنة الروحانية. فمن كان فى الدنيا يقنع من
العبادات و الطاعات بجسد بلا روح و لا يعطيها حقها من المحبة و الاخلاص و سائر
مكملات الاعمال، ففى الآخرة ايضا لا ينتفع الا بالجنة الجسمانية.
و
من فهم فى الدنيا روح العبادة ... فهو فى الجنة الجسمانية لا يستلذ الا بالنعم
الروحانية ...[26]
بنظر
مىرسد، ترديدى وجود ندارد كه بهشتىها از نعمتهاى بهشت لذت جسمانى و روحانى
مىبرند منتهى مراتب لذت با توجه به درجات بهشتىها متفاوت است كه از اختلاف مراتب
ايمان و عمل صالح آنان در دنيا ناشى مىشود. حتى ممكن است زن و شوهر يا والدين و
اولاد كه در يك محل يكنوع غذا را مىخورند بمراتب مختلفى لذت ببرند.
كسى
نيست كه لذا جسمانى نبرد هرچند كه از انبياء و اولياء
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 284
باشد. شعارهاى مخالف واقعيت نبايد
كسى را فريب دهد.
بسيار
بعيد است كه ارواح به ياد خدا نباشند و از اين ياد خود لذت نبرند و اما اينكه
اذكار بىمشقت به جهت تسكين روحى تشريع مىشود يا نه؟ بايد در آنجا معلوم شود، ما
در كتاب و سنت در اين موارد نص روشنى در دست نداريم هرچند كه آيه مباركه (وَ
هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ) ممكن است بر آن دلالت داشته
باشد و كذا اطلاق آيات گذشته.
بهرحال
شكى نيست كه روح در عالم برزخ و قيامت دچار تحولات جديدى مى شود و بدن فيزيكى نيز
در كره بهشت با بدن فعلى در كره زمين تفاوت پيدا خواهد نمود، و نمىشود كه وضع
فعلى فكرى و بدنى خود را معيار براى وضع فكرى و بدنى آنجا قرار دهيم.
خلاصه
كلام اينكه: چه آنچا اذكار و ياد قلبى و زبانى مستحب باشد يا نه ملالت و خستگى،
طبق مفاد آيات متقدمه، براى انسان وجود ندارد و تنوع و تعدد نعمتها، زندگانى را
بسيار شيرين و جالب مىگرداند، هرچند كه خصوصيات زندگانى جاويدانه بهشت فعلًا براى
ما مجهول است كه مهمترين آن شغل مهم اهل بهشت در حيات ابدى آنان است.
ظاهراً
در بهشت توالد و تناسل نباشد وگرنه در احاديث از آن ذكرى به ميان مىآمد و در بعضى
از روايات اهل سنت كه در يكى از صحاح سته آنان نقل شده از وقوع ولادت- هرچند در
فرض اراده
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 285
بهشتىها- خبر داده شده كه فقط امكان
موضوع را مى تواند افاده كند!
و
در پايان آيا بهشتىها با موجودات عاقل كرات ديگر در كهكشانها تماس مىگيرند؟
و
آيا زبان همه بهشتىها يكى مىشود يا مختلف باقى مىماند؟ منتهى زبان مشتركى هم
خواهند داشت؟
براى
جواب به اينگونه سؤال ها مدركى نداريم؟ هرچند كه ارتباط بهشتىها با موجودات عاقل
ديگر در كهكشانها پس از برقرارى نظم و از بين رفتن بىنظمىهاى اوايل قيام قيامت،
خواسته بهشتىها مىباشد، و لهم فيها ما يشأون. هرچه در بهشت بخواهند در اختيار
آنان است. باميد آن روز.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 286
فصل
بيستم: اظهارات زندهشدگان پس از مرگ
جمعى
كه از نظر دكتورها مرده بودهاند ولى در اثر معالجات دوباره به حيات برگشتهاند،
اظهاراتى كردهاند كه حكايت از جهان ارواح دارد، اين صحبتها نه تنها وجود روح را
به طور قطعى ثابت مىدارند كه تا حدودى بعضى از اسرار ابتدائى جهان ارواح را براى
ما نيز افشا مىسازند. هرچند كه پارهاى از تفاصيل آن صحبتها بنظر ما مشكوك است.
ولى به هر حال اين قسمت از علم روحى جديد مستندترين و مهمترين قسمتى است كه
بعنوان برهان برنده، انكار منكرين روح را باطل مىسازد.
در
اين موضوع من كلام يك دكتور متخصص را نقل مىكنم و اگر خوانندهاى بناى تحقيق
بيشترى را داشته باشد مىتواند خود آن كتاب 164 صفحهاى را بنام زندگى پس از زندگى
مطالعه نمايد.
...
وجه تشابه جالبى در بيان افرادى كه مرگ بر آنها گذشته چنان است كه امكان مىدهد ده
ها وجه مشترك را از آنها استخراج كنيم، و بر مبناى اين وجه تشابه مجبوريم بطور
اختصار مدلى از نظر تئورى به طور ايده آل يا كامل از تجربيات مرگ تشكيل دهيم و
تمام عناصر
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 287
مشترك را تا آنجا كه معمولًا مشاهده
شده ارائه نمائيم.
اينك
شخصى كه مرده و هنگامى كه گرفتار به حملهى فلاكت بار جسمانى خود گشته، مىشنود كه
پزشك معالجش مرگ او را تأييد كرده است. با اين حالت صداى نامطبوعى را مانند طنين و
آوائى از صداى چند زنگ و ناقوس احساس مىكند، يا يك وز وز و همهمهاى و در عين حال
احساس مىكند كه با سرعت از جاى خود بلند شده و به سمت تونل دراز تاريكى عبور كرده
است. از آن پس به ناگهان خود را در خارج از كالبد خود مىيابد.
بدون
اينكه محيط كالبد خود را بلا درنگ ترك كند، از فاصلهاى با جسم خود برخورد
مىنمايد، همانند آنى كه تماشاچى است از آنجا مشاهده مىكند كه براى برگشت او به
زندگى كوشش مىكنند.
او
خود را در حالتى از كشش هيجانى شديد مىيابد، پس از چند لحظه بخود باز مىگردد و
كم كم به حالت غريب و تازه اى خود عادت مىكند، در خود احساس مىكند كه پيكر مال
خود اوست ولى از ماهيت بسيار مخصوص است، و از نيروهاى كاملًا متفاوتى بهرهمند
مىباشد، بيش از نيروهائى است كه سعى كردهاند جسد او را ترك گويند.
به
زودى وقايع ديگرى بخودى خود فراهم مىگردند، موجودات ديگرى به پيش مىآيند كه با
او مواجه خواهند شد، به نظر مىآيد كه براى كمك به او مىشتابند. بطور مبهمى ارواح
پدر و مادر و دوستان خود را كه مردهاند در برابر خود مىبينند به ناگهان ماهيتى
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 288
معنوى و روحانى از نوع ناشناختهاى
روحى با شفقت و عطوفت و مهربانى و با عشقى خالص به نوسان درمىآيد- كالبدى از نور
به او نشان داده مى شود. اين موجود پرسشى كه با زبانى ادا نمىشود در پيش او
مىگذارد كه حاصل بيلان زندگى گذشتهى اوست.
در
اين ديدگاه و چشم انداز آنى و ناگهانى تمام وقايع گذشتهى او بر رخسارهى سرنوشت
او نقش مىبندد، سپس لحظهاى فرا مىرسد كه بنظر مىآيد به نوعى از حائل برخورد
مىنمايد يا سرحدى كه ظاهراً به صورت سمبل حد نهائى بين زندگى زمينى و دنيوى و
زندگى آينده. كه در پيش دارد در اين حال مشاهده مىكند خود بايد برگشت كند زيرا
زمان مرگ هنوز براى او فرا نرسيده است.
در
اين لحظه مقاومت مىكند ... حالتى از احساس شوق ... و صلح و صفا بر او مستولى
مىگردد على رغم اينها با پيكر خود هم پيمان مىگردد و دوباره به زندگى تازهاى
راه مىيابد، و در هنگامى كه سعى مىكند آنچه بر او گذشته براى اطرافيان خود توضيح
دهد با موانع زيادى برخورد مىكند در وهلهى اول كلماتى كه بتواند با آنها اين
حادثه را بطور كامل بيان كند نمىيابد.[27]
اين
نمونه ارائه شده، منتزع از مجموع صحبتهاى كسانى است كه مرگ بالينى و كلينيكى آنان
توسط پزشكان معالج آنها تأييد شده ولى با تدابيرى نجاتبخش به زندگى خود
برگشتهاند. و كسانى كه پس از سانحه و آسيبهاى وخيم يا بيمارى، مرگ آنها بسيار
نزديك
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 289
ديده مىشده و كسانى كه در بستر مرگ
شرح و بيان آنچه اطرافشان بود ارائه كردهاند.
مؤلف
كتاب مذكور عناصر مشترك بين قصهها را دوباره بطور تفصيل از 18 تا ص 84 كتاب خود
بيان نموده است كه فهرست آن قرار زير است:
1-
عدم قابليت انتقال و ارتباط
افراد
از نظر فهم و بيان يكسان نبوده و اساساً از ترسيم و تبيين حقيقى وقايع ديدنى خود
عاجز بودهاند مثلًا يكى گفته جهان ما سه بعدى است ولى جهان ديگر ابداً اين طور
نيست لذا از بيان آن اظهار عجز نموده است.
2-
شنوائى در حالت مرگ موقت
كسانى
كه دوباره از مرگ به زندگى برگشتهاند مىگويند در آن حالت، صحبت داكتران و ساير
افراد حاضرى كه مرگ آنها را اعلام كردهاند شنيدهاند.[28]
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 290
3- احساسى توأم با صلح و آرامش
افراد
زيادى در لحظات اول مرگ افكار و احساساتى بىنهايت دلپذير و مطبوع را بيان
مىكنند، پس از آن در مسير آنان آزادى غير قابل بيانى از زندگى آشكار مىگردد.
مىگويم:
اين موضوع نه تنها براى دانشمندان اسلامى قابل تصديق نيست بلكه قرينهاى قوى بر
بىپايگى حكايات مذكور مىشود زيرا اين عنصر نه تنها سختى جانكندن و فشار قبر و
سؤال و جواب برزخى را نفى مىكند كه صحت اصل اديان را مورد ترديد قرار ميدهد.
براى
رفع اين تصادم و تعارض مىشود راه حلهايى ارائه داد:
1-
اكثريت قاطع كفار زمان ما جاهل قاصراند، نه مقصر. و قاصر مستحق عقاب و عذاب نيست.
بلى در قيامت دوباره اين افراد مورد امتحان قرار مىگيرند و به اساس آن به ثواب و
عقاب مىرسند، بنابراين عدم عقاب و عذاب اين گونه افراد نه با احاديث دينى منافات
دارد و نا با اصل دين و حتى نه با حكاياتى كه بعضى از علماى
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 291
بزرگ از شدت نزع و روح خود از بدن و
سؤال و جواب قبر در خواب صحبت كردهاند، زيرا علما قاصر نيستند، و ممكن است بخاطر
اشتباهات معدود خود دچار سختى شده باشند.
ولى
كفار زمان ما اگر نسبت به اصل دين قاصر شمرده شوند، نسبت به كردار مخالف عقل و
وجدان خود مانند قتل نفس، دزدى، اذيت مردم، دروغ گفتن، و امثال آنها مسلماً مقصر و
متعمد هستند و مستحق مجازات، بنابراين حكم عقل مانند حكم شرع براى استحقاق عقاب
كفايت مىكند.
اين
بحث سر دراز دارد، و ما بحث قاصر و مقصر را در كتابهاى مطبوع ديگر خود مفصلًا
عنوان كردهايم.
2-
به استناد بعضى از احاديث گذشته[29] سؤال و جواب قبر از بخشى از
عقايد، است، نه از اعمال و اخلاق. بنابراين مىتوان راحتى برزخ فساق را قبول نمود.
ولى كسانى كه از مرگ مجدد برگشتهاند اكثرشان از كفار بودهاند كه بايد از عقايد
آنان سؤال مىشد و مورد عذاب قرار مىگرفتند، كه نگرفتهاند. مگر اينكه بگوييم
قاصر بودهاند.
3-
بهترين جواب در مورد اين افرادى كه گفته مىشود مجدداً از مرگ به زندگى برگشتهاند[30]
اينست كه بگوييم در فرض صحت حكايات مذكور، آنان نمرده بودند بلكه هنوز زنده
بودهاند، زيرا دليل قاطعى بر مرگ واقعى آنان اقامه نشده است و انقطاع ناقص روح از
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 292
بدن همانند (خواب و بيهوشى)، مرگ
شمرده نمىشود. بلى اين جواب در مورد حكايت مردهها براى مديوم جارى نمىشود و در
اين مورد بايد بگوييم دليلى نداريم كه حكايت كننده، ارواح مردگان بوده باشند، بلكه
ممكن است شياطين بودهاند و يا ارواح دروغ گفته باشند و الله العالم.
(برمىگرديم
به ادامه نقل كلام دكتور مذكور).
4-
هياهو و سر و صدا
بعضى
از افراد مذكور گفتهاند صداى بسيار كريهى را احساس كردهاند: بعضى گفتهاند صداى
مذكور جنبه موزيكار يا موسيقى دلپذير و با شكوه را دارا بوده است!
5-
تونل تاريكى
غالباً
همهمه و سر و صداهاى بهم پيوستهاى با هم بلند مىشود، آنها كه در حال مرگ هستند
احساسى از فضاى تاريكى از ظلمت دارند و خيلى سريع از جاى خود بلند شده و از آن عبور
مىنمايند.
براى
بيان اين فضا واژههاى متفاوتى به كار مىبرند، از آنها اين كلمات را شنيدهايم
غار، حفره، چاه، تاپو، خم، خنب، فضاى محصور، تونل، دودكش، خلأ، تهى، خالى، آب رو و
دره يا استوانه. على رغم واژههاى متفاوت واضح است كه اين مجموع كلمات، حقيقت و واقعيت
واحدى را بيان مىكنند.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 293
6- خروج از كالبد (و كالبد روح).
در
حكايات اين افراد آمده است كه ناگهان احساس كردهاند به هوا مقدارى بلند رفته و
سبك شدهاند و كالبد خود را در پائين به زمين ديده و تماشا كردهاند.
بعضىها
اضافه كردهاند: در عين حال احساس كردم كه داراى شكل و فرم كاملى از تمام كالبدم
هستم. بسيارى احساس مواج و شناورى داشتهاند، احساسى از بىوزنى، يا مىروند كه
كشيده شوند و سخنى از كالبد تازهاى خود دارند.
كالبد
تازه روح گاهى با يك ابر مقايسه شده و زمانى كروى يا بدون آن كه حدود مشخصى داشته
باشد تلقى شده، ولى غالباً از نظر اكثر افرادى كه تجربه كردهاند اين كالبد روح بر
كالبد جسمانى و فيزيكى آنها اثرى بجا مىگذاشته است ...
واژههاى
بكار رفته درباره كالبد روح عبارتند از: ابر، يك مه، نوعى دود، يك بخار، يك شىء
شفاف كه نور از آن عبور مىكند، ابر درشت، انبوه و غليظى با رنگهاى مختلف؛ مانند
بخار متصاعد از كوههاى آتشفشان، مركزى با انرژى و واژههاى بسيارى ديگر كه بين
تصاوير مشابه اينها است و ...[31]
7-
تماس با سايرين
يكى
مىگويد: عدهى زيادى حضور داشتند، و تمام افرادى كه
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 294
قبلًا مىشناختم و به جهان ديگر رفته
بودند شناختم و ...[32]
بطور
نادر بعضىها پنداشتهاند كه با تمام آنهائى كه برخورد كردهاند فرشتگان محافظ
آنها بودهاند و به آنها گفتهاند براى كمك به ايشان آمدهاند.
8-
وجود نور
افراد
مذكور گفتهاند با نورى تابناك برخورد داشتهاند كه تشعشع آن، چشم را خيره
نمىكرده است اين نور، موجود و شخص است كه حرارت عشقى آن به سمت كسى است كه در حال
مرگ مىباشد گواهان احساس مىكنند كه اين عشق آنان را تسخير و با خود مىبرد.
شناخت اين وجود به طور آشكارى به قسمت اعظم سوابق تحصيلات باورهاى مذهبى هر فردى
بستگى پيدا مىكند.
جوهر
و ماهيت نور، كه خود قبلًا به تمام جزئيات اين زندگى واقف بوده و نياز به دريافت
اطلاع نداشته، تنها هدف او بيدار كردن تفكر، درونبينى و انعكاس درونى مىباشد.
9-
پا نور اما و منظره بديع زندگى
اين
افراد گفتهاند همه جريان زندگى خود را از آغاز ديدهاند و گواهان اتفاق نظر دارند
كه اين حادثه حداقل لحظهى كوتاهى از اين عالم دنيوى است مع الوصف اعاده گذشته
همانند تصاوير عينى و
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 295
حقيقى و بسيار زنده و باور نكردنى
مىباشند. عدهى خاصى تصريح مىكنند كه تابلوهايى به رنگهاى بسيار زنده و شاداب به
صورت سه بعدى و در حال حركت وجود دارد.
مواردى
وجود دارد كه ديدگاه نظارت به گذشته را بدون آنكه پيكر نورى درك شود مشاهده
كردهاند.
10-
سر حد يا حدود
گواهان
زيادى در جريان عبور از كنارههاى مرگ به آنچه آنها سرحد نام مىگذارند و يا نوع
ديگرى از حدود برخورد كردهاند بنابر موارد اين سر حد همانند يك انبساط و گسترش از
آب، يك مه خاكسترى رنگ، يك در، يك پرچين و حصارى از خار و شاخه در مزرعه يا خط
سرحدى ساده ....
يكى
مىگويد: ... محوطه يا ديوار پرچين دار ديدم، در حاليكه به اين محوطه نزديك مىشدم
مردى را در طرف ديگر ديدم گو اينكه مىخواهد مرا ببيند به سمت من پيش مىآمد
خواستم به او ملحق شوم ولى احساسى غير قابل مقاومتى مرا به عقب مىكشيد، همانطور
كه به عقب مىرفتم اين مرد نيز نيم دورى زد و برگشت كرد. ديگرى: پس از آن خود را
ديدم كه روى سفينه كوچكى برده شدهام، پارو زنان بسمت ديگر ساحل حركت مىكردم، كه
اقارب مرده خود را به آنجا ديدم كه بمن اشاره ميدادند كه به آنها ملحق شوم من
تكرار مىكردم، نه نه ... سومى: نور سفيد به من گفت: از اين خط بپرى خواهى مرد ...
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 296
به نظر مىرسد هركس موضوع «سرحد» را
در كتاب مذكور (زندگى پس از زندگى)[33] و نظاير آن را در سائر كتب
اين علم بدقت غور كند، به آنچه كه قبلًا گفته بودم كه در اين موارد مرگ واقعى
نبوده بلكه نحوى از انقطاع روح از بدن رخ داده (شبيه خواب و بيهوشى تقربياً) اگر
مطمئن نشود حداقل جرئت رد و انكار آن را از دست خواهد داد.
11-
برگشت
گفته
مىشود اكثراً از برگشت به دنيا كراهت داشتهاند ولى بعضى ها خواهان آن بودهاند.
تعداد خيلى كم به ياد دارند كه دوباره به كالبد خود برگشتهاند و اكثراً ميگويند
كه در انتهاى حادثه به خواب مىروند، دوباره بيدار مىشوند و سپس داخل كالبد
فيزيكى خود مىگردند، و خيلىها حسرت آن زندگى مختصر را در اين دنيا مىخورند.
12-
مسأله گواهى
گواهان
آنچه را كه ديدهاند همه را واقعيت دانستهاند و از هرگونه توهم و عدم تعادل روانى
بدور بوده و گفتههاى آنان قابل اطمينان است.
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 297
13- آثار، انعكاس و واكنشها بر
رفتار و كردار و راهنمونهاى زندگى
افراد
مذكور براى اثبات حادثه خود به تبليغات وسيعى دست نزده و آن را مفيد ندانستهاند،
و از اقناع بىخبران مأيوس بوده و بصورت تجاهل العارف عمل كردهاند. ولى بسيارى از
اين افراد در زندگى خويش پربارتر و عميقتر، و با مسايل با سعه صدر برخورد كرده و
با اطمينان خاطر ديد وسيعتر پيدا كردهاند و عدهاى از آنان به نيازهاى مردم توجه
بهترى در باطن خود احساس نمودهاند.
14-
مناظر و چشماندازهاى تازه
نبايد
با اين مشاهدات عينى كسى از مرگ بترسد ولى هيچ فردى خود خواهان و طالب مرگ نبوده و
همگى خودكشى را محكوم كردهاند. همه به زندگى پس از مرگ يقين پيدا مىكنند.
يكى
گفته است: حالا ديگر از مرگ ترسى ندارم و آن را نيز آرزو نمىكنم و هيچ ميل ندارم
به اين زوديها بميرم و بخود نمىگيرم كه به آن دنيا بروم. دليل اينكه از مرگ ترسى
ندارم اينكه آنچه ميدانم اين است كه از اين به بعد اگر قرار باشد آنجا بروم، قبلًا
آنجا بودهام.
15-
تأييدات
سؤالى
كه پيش مىآيد اين است كه: آيا امكان دارد دلائل قاطعى پيرامون حقيقت تجارب و
حوادث مزبور بدست آورد كه
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 298
مستقل از گفتههاى افراد مورد بحث
باشد؟
اشخاصى؛
مانند پزشكان، كه در محل حادثه ناظر بر صحنه بودهاند گفتههاى افراد مذكور را با
تطبيق با قرائن تاييد نموده و جدايى كالبد از روح را به اثبات رسانيدهاند كه در
كتاب مذكور به تفصيل ذكر شده است.[34]
اين
بود عناصرى كه در صحبتهاى افراد برگشته از مرگ وجود داشته و مىشود كه عناصر ديگرى
را هم از آن صحبتها انتزاع نمود.
آيا
همه اين افراد واقعاً مرده بودند؟
ما
نظر خود را در گذشته در اين مورد بطور منفى بيان كرديم و اقلًا در آن شك و ترديد
نموديم، ولى مؤلف كتاب «زندگى پس از زندگى»[35]
جواب سؤال را بر تعريف مرگ، كه حتى محل اختلاف پزشكان هم است، استوار نموده و سپس
سه تعريف براى مرگ ذكر مىكند:
1-
مرگ زمانى است كه فقدان علائم حياتى از نظر بالينى آشكار و قابل تشخيص است؛ مانند
ايستادن قب از ضربان، و ريتين از تنفس براى مدت كافى. زمانى كه سطح فشار خود سرخ
رگى به اندازهاى پايين است كه خوانا نباشد؛ و زمانى كه مردمك چشم متسع گردد و
درجه
مؤلف
مذكور مىگويد: ترديدى نيست كه تعداد زيادى از آنها كه مورد آزمايش قرار دادهام
اين شرايط سنتى در آنان جمع بوده و مشاهده شده است. (يعنى بر اساس اين تعريف تعداد
زيادى از آنان واقعاً مرده بودند).
2-
مرگ زمانى است كه فقدان امواج مغزى الكترو انسفالوگراف مشاهده گردد.
پيشرفت
تكنولوژى به ظهور روشهاى نوينى كمك كرده و اجازه مىدهد كه فرايندهاى بيولوژيكى
را كه به نحو ديگرى مشاهدهى آنها امكان پذير نبوده حساستر تشخيص دهند.
الكترو
آنسفالوگراف دستگاهى است كه پائينترين و ضعيفترين پتانسيل الكتريكى مغز را درشت و
بزرگ كرده و به ثبت مىرساند. در واقع مشاهدهى يك مرگ حقيقى بر فقدان فعاليت
الكتريكى مغز مبتنى مىباشد، كه منحنى نوار الكترو آنسفالوگرام بدون آنكه انحنايى
نشان دهد بصورت خط مستقيمى درآيد.
بطور
قطع در مواردى كه كوشش براى احياى بيمار (رآنميماسيون) بكار رفته؛ يعنى در موارد
بىنهايت فورى و اورژانس مورد مطالعه و بحث قرار گرفته است، موضوع اين نبوده كه
وقت باشد تا دستگاهى را بروى بيمار نصب نمايند.[37]
روح
از نظر دين، عقل و علم روحى جديد، ص: 300
سپس نويسنده دلائل سهگانهاى را
براى عدم نتيجه مفيد در فرض نصب دستگاه مذكور بيان داشته است.
3-
مرگ با علائم غير قابل برگشت اعمال حياتى.
يقيناً،
براساس اين تعريف، هيچكدام از موارديكه تا كنون به شرح آنها پرداختهايم وارد اين
خط نخواهند شد.[38]
مؤلف
مذكور تمايل به پذيرش تعريف سوم براى مرگ دارد و بر اساس آن، بيان مفصلى را ذكر
مىكند.
فقير
ميگويد هدف ما اثبات روح بود كه از مطالب مذكور بدست آمده هرچند كه مرگ افراد
مذكور باطل باشد، و بعبارت ديگر، مردن افراد مذكور و يا بقاى حيات آنان در آن
لحظات ربطى به وجود روح و مشاهدات او ندارد.
ما
اين فصل را با ذكر سه مطلبى مختصر از كتاب مذكور به پايان مىبريم.
(أول) در
اثناى رؤيا باور داريم كه اشخاصى كه در برابر چشم، چشمى كه در خواب بسته است
مىبينند و با ارواح صحبت مىكنند، صحبت آنها را مىشنوند و از آنها صحبت ميكنند،
و صحنهها بطور حقيقى برقرار مىگردند. بطور يقين اين نه شبكيه چشم و نه عصب باصره
است كه مىبيند و نيز گوش نيست كه مىشنود بلكه سلولهاى مغزى هستند كه به تنهائى
مشغول به كار ميشوند با اين مقدمه ارواحى كه آشكار مىگردند ممكن است سوبژكتيو
باشند.
[1] - البته در قرآن و ما اوتيتم
است كه جمله فوق از آن اقتباس شده است.
[6] - بلى رجعت جمعى به دليل خاص
ثابت شده و مستلزم تناسخ هم نيست چون رجعتكنندگان با همان فعليت خود برمىگردند.
[7] - نسخ: بازگشت روح انسانى به
بدن ديگر در اين دنيا.
2- مسخ: تعلق روح انسانى به بدن
حيوان.
3- فسخ: تعلق روح انسانى به گياه.
4- رسخ: تعلق روح انسانى به جماد.
[8] - ما امروز شاهد آلاتى حسب
تطور صنعت هستيم كه در موقع خطر حمله طيارات دشمن يا رفع آن و يا در موقع افطار و
يا امساك روزه رمضان در بعضى از كشورهاى اسلامى بكار برده مى شود هك با بوقهاى
سابق و صداى آنها بسيار تفاوت دارد. و مسلماً آينده بهتر از گذشته خواهد بود.
بنابراين، بوق كره حساب مهمتر و پيچيدهترين بوقها خواهد بود. بعضى از نويسندگان
مىگويند صور به معناى شاخ است، شاخ گاو يا بز يا حيوانات ديگر كه يك طرفش باز و
طرف ديگرش بسته و جمع است. و چه بسا در آن سوراخى مىكنند و از آنجا مىدمند و از
طرف ديگر كه باز است صدا بلند و منتشر مىگردد.
در قرآن كريم در ده جا نفخ صور
آمده و در سيزده جا صيحه استعمال شده است ... اسرافيل از ملائكه مقرب و فرشته
مأمور حيات و زنده كردن است؛ وجود او تمام عوالم امكان را كه نياز به حيات دارند
فراگرفته و بوق او قدرت و صور او بالهاى ملكوتى معنوى او مىباشد. بوق او سرمايه
علمى و قدرت است كه در اختيار او و اختيار او تحت اختيار خدا است ... بوق او جسم
نيست و صورت ندارد، شرقى و غربى نيست. معاد شناسى، ج 4، ص 130 و 138.
البته ما ضرورتى براى اينگونه
تأويلات نمىبينيم و حتى جواز آن را نيز قبول نمىكنيم.
[9] - شياطين و جن هم حشر
مىشوند، حشر حيوانات، چنانچه گذشت معلوم نيست و اما حشر جميع اشياء كه خارج از
نصوص شرعى مىباشد صاحب اسفار آن را در رساله جداگانهاى بيان نموده است كه بحث آن
ربطى به اين كتاب ندارد.
[11] - دليل آن نويسنده اين است
كه، اگر مردم آخر دنيا بوسيله نفخ در صور بميرند و بوسيله نفخ دوم وارد قيامت شوند
بايد پذيرفت كه اينان برزخ نداشتهاند در حالى كه هركسى كه وارد قيامت مى شود بايد
برزخ داشته تا از آنجا به قيامت برود« من ورائهم الى يوم يبعثون».
اگر گفتار فوق را بپذيريم
مىگوييم هيچ دليلى بر لزوم برزخ براى همه انسانها وجود ندارد و از آيه شريفه
عموميت در اين مورد استفاده نمى شود. بلكه غالب انسانها برزخ دارند. و اگر نظر
نويسنده به اصول فلسفى او باشد، ما آنها را مردود مىدانيم.
[12] - بعضى حرف فاء را بضمه قرائت
نموده، كه مراد مهلت به مقدار فواق شتر باشد( فواق مقدار مهلت بين دو دوشيدن است)
و فى مجمع البيان: اى لا يكون لتلك الصيحة إفاقة بالرجوع الى الدنيا.( قيل ما لها
من مثنوية اى صرف و رد. و قيل ما لها من فتور كما يفتر المريض.
[14] - مگر اينكه آيه مباركه«
كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» را شامل مقام دانسته و بضميمه آن اطمينان پيدا
شود و مؤيد آن كلام منقول از امام( ع) در نهج البلاغه( ص 331، ج 6، البحار) است.
[15] - مناسب است كه نفس را در اين
جمله به قرينه ذكر روح به معناى روح و نفس ناطقه و امثال آن تفسير نكنيم بلكه به
معناى كس، مثلًا، بدانيم والله العالم.
[19] - اين آيه نفخ دوم را بيان
مىكند، بنابراين، آيه بعدى مخلصين را از احضار تنها استثناء مىكند نه از فزع و
صعق كه مدعاى نويسنده است. فافهم.
[20] - مخلصين در اين آيه از عموم
مردم استثناء نشده و تنها از مكذّبين حضرت إلياس استثناء شدهاند، و كذا قوله
تعالى: فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ
الْمُخْلَصِينَ. بنابراين عدم احضار از امتيازات مخلصين شمرده نمىشود( فتأمل) و
اختصاص محرز نيست و ممكن است كه كلمهى( محضرون) در دو آيه مذكور به يك معنى نباشد
تا استثناء صحيح گردد.
[21] - انصراف آيه بخاطر آيه ما
قبل آن به كفار و مجرمين بعيد نيست و لذا نمىشود اين امتياز را ثابت كرد بلكه
مطالعه آيات بعدى( لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ) مىرساند كه جزاى آنان
از ناحيه عمل است.
[22] - احتمال انصراف سابق در اين
آيه نيز جارى است.
[23] - بحار الانوار- ج 8، ص 126
سند روايت معتبر است ولى مصدر آن تفسير قمى است كه به سند معتبرى نسخه آن به مجلسى
نرسيده است و جامع آن نيز مجهول است.
[24] - همه كلام شيخ مذكور( ره) را
در ص 200، ج 8، بحار ملاحظه كنيد.
[28] - نسبت ادراك حسى به روح
بخاطر بدن سيال اثيرى و قالب برزخى مىباشد. وگرنه بايد آن را به علم روح تعبير
كرد زيرا مجرد، حواس ندارد و چنانچه روح را جسم لطيف بدانيم اشكالى از ابتداء
متوجه نخواهد شد.
و اين هم دو نمونه از تفاوت دو
جسم دنيائى و برزخى از كتاب مذكور( زندگى پس از زندگى).
[29] - اين مضمون از روايات اهل
سنت نيز بدست مىآيد.
[30] - و موضوع كتاب( زندگى پس از
زندگى) نيز همين افراد و حالات آنان است.