حكومت اسلامى كه به دست چون طالبان فعلى نيافتد.
كه نه بينش سياسى، نه دانش دينى، نه استقلال فكرى و نه طرح و برنامهريزى براى
فعال كردن ادارات دولتى و احياى اقتصاد و تأمين وسايل زراعت و صنعت دارند ... و
بدون احساس ذرهاى از مسئوليت قدرت، تنها زنان را از حمام رفتن منع مىكنند و
تأكيد بر درازى ريش دارند و در نتيجه اسلام را به نام اسلام و در حقيقت به
تحجرگرايى خود، بدنام مىسازند.
و
به يك كلمه، حكومت اسلامى كه به دور از افراط و تفريط باشد"
وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً"، حكومت
اسلامى كه زمامداران آن عميقا به اسلام پايبند باشند و اسلام را در همه ابعادش
آهستهآهسته ولى با پيگيرى و استمرار مناسب پياده كنند و كشور را در بعد سياسى و
اقتصادى و عدالت اجتماعى از قرون وسطى بيورن كرده، به نزديكىهاى (حداقل) قرن
نوزده برسانند! چون رسيدن ما به قرن بيست، طفره است و طفره از نظر فلاسفه محال است
و شعار دادن درد مردم را دوا نمىكند.
سوم-
خودمختارى فدرالى
ما
خواهان يك حكومت مقتدر مركزى هستيم و فيدرالى و تقسيم