اسم الکتاب : رفتار اخلاقى انسان با خود المؤلف : سبحانىنيا، محمد تقي الجزء : 1 صفحة : 24
گاه واژگان ديگرى چون «سجيه»، «خصلت»، «صفت»، «حال»، «خوى» و «عادت»
نيز در متون اخلاقى به كار مىرود كه بر اساس تتبع صورتگرفته، به نظر مىرسد همگى
به معناى خُلق يا ملكه است و واژههاى يادشده، در متون گوناگون تفاوت چندانى
ندارد.
ج-
اخلاق
«اخلاق»
در لغت جمع «خُلُق»، و «خُلُق» از ماده «خلق» داراى دو اصل است:
1.
ملاسة الشىء: نرمى و صافى چيزى؛ 2. تقدير الشىء: اندازه، هيئت و شكل چيزى.[1]
با تفحص در كتب لغت روشن مىشود كه واژه «خُلق» غالباً بهمعناى دوم، يعنى «تقدير
الشىء» است و معناى اول چندان استعمال نمىشود. پس اخلاق هم كه به معناى نصيب
است، يعنى نصيب مقدر و مشخص؛ و «رجل متخلق» يعنى شخصى كه شكل و اندازهاش كامل
است. اين واژه اسمى است براى سجيه و طبيعت انسان، كه براساس آن آفريده شده يا
مطابق آن تربيت شده و شكل گرفته است.[2] «خُلق» و نيز «خُلُق» در مقايسه
با «خَلق»، از يك ريشه هستند، اما واژه «خَلق» به شكل و صورت ظاهرى كه با چشم ديده
مىشود اطلاق مىشود؛ واژه «خُلق» به صفات و ويژگىهايى گفته مىشود كه به باطن
افراد مربوط است و با بصيرت قابل درك است[3]
و به عبارت ديگر، صورت باطنى انسان و اوصاف و ويژگىهاى اوست كه به منزله شكل
ظاهرى براى روح او درآمده است و همانگونه كه شكل ظاهرى ممكن است زيبا يا زشت
باشد، روح او نيز ممكن است به واسطه خُلقياتش، زشت و زيبا يا پسنديده و ناپسند
باشد.[4]
مفهوم
واژه بحث شده، براساس معناى اصطلاحى عبارت است از حالتى از نفس انسان كه باعث
مىشود كارها و ويژگىهايش را بدون آنكه قصد يا توجه داشته باشد بروز دهد.[5]
به عبارت ديگر، حالتى است كه در نفس انسان پايدار شده و باعث