responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 52

از در ورودى جنوب صحن سقاخانه وارد حرم شديم. خانم گرتا به قدرى تحت تأثير جو و فضاى روحانى و ملكوتى رواق‌ها قرار گرفته بود كه وقتى بالاسر حضرت پشت پنجره فولاد مشغول خواندن كتاب دعا بودم، متوجه شدم كه اشك‌هايش از زير عينكش جارى شده است. به من گفت: تا اين سن، اين قدر منقلب نشده بودم و اشكم جارى نشده بود.

بعد از طواف از طريق مسجد گوهرشاد، از درب جنوب، وارد فلكه دور حرم شديم. در اين موقع متوجه شدم كه خانم گرتا خم شد و از روى زمين چيزى را برداشت، از وى پرسيدم: چى پيدا كردى؟

جواب داد: اين يك انگشتر است كه امام به من هديه كرده.

گرفتم و نگاه كردم، يك انگشتر نقره بود با نگين عقيق ارزشمند يمانى. انگشتر را از من گرفت و گفت: ببين كاملًا اندازه انگشت من است، امام اندازه انگشت مرا مى‌دانسته.

رسيديم منزل، سر صبحانه جريان انگشتر را براى اعضاى خانواده شرح دادم، همگى از ايمان و صفاى وى سخن گفتند.

فردا صبح كه از خواب بيدار شد، مرا صدا كرد و گفت: ديشب خواب ديدم كه يك مرد بلند قامت خوش اندام با يك عمامه سبز و چهره بشاش در حالى كه نور از سر و صورت ايشان ساطع مى‌شد به من سلام كردند و من جواب دادم، ايشان به من گفتند: «بانو شما از راه خيلى دور به زيارت ما آمدى، بر ما نيز طبق سنت و مبانى اسلامى وظيفه و تكليف است كه بازديد پس بدهيم. حال ما به بازديد آمده‌ايم، از ما چه حاجتى دارى بگو ما برآورده كنيم.» من هم حاجتم را بيان كردم و ايشان حاجتم را برآورده كردند، ولى هر چه اصرار كردم كه چه حاجتى، جواب داد اين موضوع سرّى است بين من و امام.

آن روز پدرم از حضرت آية الله سيّد هادى ميلانى وقت گرفت، به اتفاق رفتيم خدمت ايشان و مراسم تشرّف به اسلام انجام شد. اسم گرتا شد فاطمه، سپس‌

اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 52
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست