اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 362
5/ 16 خاطرهاى از آية الله سيستانى رحمه الله
حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد حسن دُرافشان[1] نقل كرد: منزل [آية الله] مرحوم سيد على سيستانى (م 1340 ق)[2] بودم كه معتمد الدوله با كفش، وارد اتاق ايشان شد. آقا مشغول مطالعه بود، سرش را بلند كرد و گفت: خجالت نمىكشى روى فرش نبوّتى با كفش وارد مىشوى؟!
معتمد الدوله بيرون رفت، كفش خود را درآورد و وارد اتاق ايشان شد، اسلحه خود را كشيد و خطاب به ايشان گفت: سيّد! با حكم قتل تو آمدهام. زبانت را جمع مىكنى، يا بزنم؟!
آقاى سيستانى سينه خود را باز كرد و گفت: بزن ... بزن!
معتمد الدوله گريهاش گرفت و گفت: من حرامزاده نيستم ... و رفت.
بعد، پسرشان آقا سيد محمد باقر[3] سيستانى وارد اتاق شد و به ايشان ايراد گرفت كه: چرا تقيّه نمىكنى؟!
مطالبى ميان آنها ردّ و بدل شد و در آخر، آقا سيّد على گفت: ... خواب ديدم در خرابه شام هستم و مادرم فاطمه عليها السلام فرمود: بگو و نترس! ما نگهدار تو ايم. بنا بر اين، از چه تقيّه كنم؟!