اسم الکتاب : حديث اسلامى، خاستگاه ها و سير تطور المؤلف : موتسكى، هارالد الجزء : 1 صفحة : 274
سيره و حديث هم از نظر محتوا و هم به لحاظ قالب و ساختارشان پيوندى نزديك با هم دارند.[1] با اين همه، اين دو، در قالب دو رشته متفاوت از دانش اسلامى بالندگى يافتهاند. درست است كه هدف سيره اساساً نقل كردن و تربيت نفوس است و حديث بيشتر به بيان احكام و تكاليف عملى مىپردازد، امّا مطالب زيادى در سيره هست كه براى فقيهان از اهمّيّت بسيار برخوردار است، و افزون بر اين عناصر تاريخى و تربيتى موجود در سيره سهم قابل توجهى در متون و جوامع حديثى دارند. در واقع موضوع اين دو رشته علمى تا حد زيادى مشابه است. كمتر روايتى در سيره ابن اسحاق (صرف نظر از مقدمهاش) يا در مغازى واقدى هست كه نتوان نظير آن را در مجموعه «مصنّف» ها و خصوصاً در «مسند» ها يافت. با وجود اين، اصول و مبانى تنظيم و طبقهبندى موضوعات در اين دو علم متفاوت است. طبقهبندى براساس موضوع يا راوى- كه در مصنّفها و جوامع مسند حديثى متداول است- با ترتيب تاريخى و شرح حالى سيره- كه موضوع يكپارچه و واحدى را مىطلبد- ناسازگار است. در متون حديثى، هر روايت جايگاه مستقلى دارد و [غالباً] نيازى به سنجش آن با مجموعه روايات ديگر نيست؛ در سيره اما، هر گزاره اطّلاعاتى، تنها زمانى مطرح مىشود كه با كل پيكره سيره متناسب باشد. شباهت ساختارى اين دو گونه متن، بيشتر در نحوه بهكارگيرى إسناد در آنها آشكار مىشود (كه اين امر هم در قديمىترين متون حديثى و هم در سيره به كار رفته است). در موطَّأ مالك، إسناد براى تمام روايات امرى لازم و حتمى است، گو اينكه قريب يك سوم إسنادها به پيامبر ختم نمىشود، بلكه به يكى از صحابه مىرسد، يا در سلسله سندشان حلقههايى مفقوده هست.[2]
چندان آسان نيست كه رابطه ابن اسحاق را با إسناد معلوم كنيم. اولًا، ما نوشته او را به صورت اصلىاش نداريم، و اكنون كه معلوم شده است كه حتى نسخه خطى موجود در استانبول چيزى جز بازنگرى و بازنگارى ابن هشام نيست،[3] اميد به يافتن