بزرگوارى، بزرگ شد. اصولًا تمام خاندان هاشم، افراد محترمى بودند و وجهه دينى داشتند. البته در هر خانواده روحانى و قُدسى، برخى افرادِ نابابْ يافت مىشوند. در خانواده هاشم نيز ابو لهب و عباس، همانند بقيه نبودند.
ابو لهب قمارباز بود و عباس رباخوار.
در مكه، خاندان بنى هاشم وجهه دينى داشتند و خاندان بنى اميه وجهه اقتصادى داشتند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانوادهاى مقدس و از پدر و مادرى بزرگوار به دنيا آمد و تحت كفالتِ پدربزرگش عبد المطلب و سپس عمويش ابو طالب بزرگ شد.
عبد المطلب به ابو طالب وصيت كرد كه مواظب محمد صلى الله عليه و آله باش كه من براى او آينده بسيار روشن و درخشانى را پيشبينى مىكنم.
براى عبد المطلب مسندى در كنار ديوار كعبه مىانداختند و او در آنجا جلوس مىكرد.
بزرگان عرب و شخصيتها نيز نزدش حاضر مىشدند و او در آنجا به سؤالات مردم پاسخ مىداد و اختلافها و مشكلاتشان را برطرف مىكرد.
بسيارى از مواقع، وقتى عبد المطلب بر مسندش كنار ديوار كعبه مىنشست، رسول الله صلى الله عليه و آله نيز با انسى كه به عبد المطلب داشت، مىرفت و كنارِ وى مىنشست. ابو لهب از ديدنِ اين صحنه ناراحت مىشد و مىخواست دستِ پيامبر صلى الله عليه و آله را كه در آن زمان، كودك بود، بگيرد و او را به كنار بكشد.
عبد المطلب از ابو لهب ناراحت مىشد و مىگفت: به اين بچه دست نزن. من خودم به او گفتهام كه هر جا نشستم، بيا و در كنار من بنشين.
وقتى رسول الله صلى الله عليه و آله به بيست سالگى رسيد، جنگ «فُضول» صورت گرفت.
پيامبر صلى الله عليه و آله در اين جنگ شركت كرد. بعدها نيز در دوران نبوتش به شركت در اين جنگ افتخار مىكرد و مىفرمود: اكنون هم اگر كسى مرا به چنين كارى دعوت كند، مىروم و در آن شركت مىكنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله در سنّ بيست و پنج سالگى با حضرت خديجه ازدواج كرد. ايشان مقدارى از عمر شريف خود را به چوپانى و شتربانى گذرانيد و شترهاى ابو طالب را براى چرا مىبُرد. مقدارى از عمرِ خود را نيز در تجارت و خريد و فروش گذرانيد.
ابتدا پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خديجه، عامل خريد و فروش شد و كالاهاى تجارىِ او را به شام مىبُرد و در آنجا مىفروخت.
پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثتْ بالاى كوه حرا مىرفت و در آنجا مشغول عبادت مىشد.
اكنون هم وقتى حجّاج به مكه مىروند، به يادِ آن روزها بالاى كوه حرا مىروند.
البته بالا رفتن از كوه حرا كمى سخت و مشكل است و بعضىها نمىتوانند از آن بالا بروند.
از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: چرا كوه حرا را براى عبادت برگزيدى؟ ايشان فرمودند: انّى اعْشِقُ الْبَيْتَ (من به مسجد الحرام عشق مىورزم).
به ايشان گفته شد: پس به مسجد الحرام برو و در آنجا مشغول عبادت شو!
ايشان فرمودند: مسجد الحرام را قريش خراب كردهاند. انسان وقتى وارد مسجد الحرام مىشود، بايد قيافههاى اينها را ببيند و سخنانشان را بشنود. و من از ديدنِ آن چهرهها و شنيدنِ سخنانشان رنج مىبرم.
به همين دليل، رسول الله صلى الله عليه و آله به كوه حرا كه مُشرِف به مِنى و مَشعَر و عرفات و بيت است، مىرفتند و در آنجا مشغول عبادت مىشدند. دورهاى كه رسول الله صلى الله عليه و آله از مردم كنارهگيرى مىكرد و در غار حرا به عبادت مشغول مىشد، بعد از ازدواج با حضرت خديجه و قبل از بعثت بود.
در اين پانزده سال يعنى از بيست و پنج سالگى تا چهل سالگى، رسول الله صلى الله عليه و آله مدتى را به تجارت و كسب و كار مشغول بودند.
مدتى را هم به گوشهگيرى و كنارهگيرى از مردم و عبادت پرداختند؛ اما من در تاريخ نديدم كه ايشان چند سال از مردم كنارهگيرى نموده و در كوه به عبادت پرداخته است.
در طول دوره عبادتِ پيامبر صلى الله عليه و آله در غار حرا، خديجه از كوه حرا بالا مىرفت و با زحمت، آب و غذاى پيامبر صلى الله عليه و آله را به ايشان مىرسانيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودهاند: در اين دوره، روزى از كوه پائين مىآمدم. ناگهان صدايى بلند، دلربا و خوشآهنگ كه مرا به نام «محمد» صلى الله عليه و آله (صلوات نمازگزاران) صدا مىكرد، مرا به خود جلب نمود. صدا را شنيدم، اما جهتِ آن را نيافتم؛ زيرا آن صدا از جلو و عقب و سَمتِ راست و چپِ من مىآمد. كمى تأمل كردم و خواستم بروم. باز همان صدا را با همان لحنِ اوّل شنيدم. باز ايستادم. صدا براى سومين بار تكرار شد. به بالاى سرم نگاه كردم، جبرئيل را ديدم.
جبرئيل را ديدم كه بين شرق و غربِ عالم را پر كرده است و هر جا نگاه مىكردم جبرئيل را مىديدم. البته فهميدنِ معناى حقيقىِ اين عبارات براى ما قابل درك نيست كه چگونه جبرئيل بين شرق و غربِ عالم را پُر كرده بود؟
البته روايات در نقلِ اين قسمت از تاريخ با هم اختلاف دارند. من تنها يكى از روايات را براى شما نقل مىكنم. اين روايت در كتابهاى اهل سنت بسيار نقل شده است. در كتابهاى ما هم نقل شده است. اما من سند روايت را نگاه نكردهام.
[بخوان به نام پروردگارت كه آدمى را بيافريد. از لخته خونى بيافريد. بخوان و پروردگار تو ارجمندترين است. خدايى كه به وسيله قلمْ آموزش داد. به آدمى آنچه را كه نمىدانست بياموخت.]