حالى كه هنوز دشمن داشت مىجنگيد، مسلمانان به فكر جمعآورى غنيمت و تقسيم سهميه افتادند و در نتيجه، ضربه بسيار بزرگى خوردند.
اگر ما بگوييم: من انقلاب كردهام، من زندان رفتهام، من شكنجه شدهام، من تبعيد شدهام و ... و حالا سهمِ خودم را از پيروزىِ انقلاب مىخواهم، اگر ما اين حرفها را بزنيم، فاجعه شكستِ احد تكرار مىشود.
قرآن شريف «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»[1] و «السَّابِقُونَ الاوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الانْصارِ»[2] را ارج مىگذارد؛ اما اگر كسى بخواهد سابقه جهادِ خود را دستآويزِ دنياطلبى كند، همه تلاشها و جهادهايش «هَباءً مَنْثُوراً»[3] و نيست و نابود مىگردد.
برادران و خواهران عزيز! براى خدمت كردن به انقلاب، لازم نيست كه انسان حتماً جزو كادر قضائى يا قوه مجريه يا نماينده مجلس باشد. انسان به عنوان يك فرد مصلح، مىتواند در همه جا، در شهر، در ده، در خيابان، در مسجد و در محرابْ به انقلاب خدمت كند. جا تنگ نيست. يك انقلابىِ متعهد هر جا برود، يك انقلابىِ متعهد است و مىتواند خدمت كند.
بدترين آفت انقلاب كه از همه اينها بدتر است، فراموش كردن و زير پا انداختنِ اهداف و اصول انقلاب است. اين انقلاب، بوته بى ريشه نيست. براى خودش، هدف و اصول دارد.
هدف عالىِ انقلاب، پياده كردنِ اسلام عزيز است؛ آن هم اسلام ناب محمدى.
(صلوات نمازگزاران)
مگر ما نمىگفتيم يكى از اصول انقلاب ما استقلال كشوراست؟ مگر ما نمىگفتيم يكى از آرمانهاى انقلاب، به دست آوردنِ استقلال فكرى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى كشور است؟
مگر ما نمىگفتيم كه يكى از اهداف انقلاب ما، برقرارى عدالت اجتماعى در جامعه است؟ مگر ما نمىگفتيم كه يكى از اهداف ما آزادى است؟ فراموش كردنِ اين اهداف و اصول براى ما يك فاجعه است.
ما انقلاب كردهايم تا يك جامعه سالم داشته باشيم. آيا مىتوان بدون حاكميت قانون يك جامعه سالم داشت؟! حضرت امام سال 1360 را به عنوان سال قانون اعلام كردند. از آن زمان تا كنون، هفت سال مىگذرد. همان طور كه قيافه انسانها با هم فرق دارد، سليقه آنها نيز با يكديگر متفاوت است. اگر جمعيت كشور ما 52 ميليون نفر باشد، 52 ميليون سليقه در كشور ما وجود دارد. اگر قرار باشد به قوانين و مقررات كشور بى اعتنا باشيم و سليقهاى كار كنيم، كدام يك از سليقههاى موجود در كشور، اصل است و بايد بر ديگران ترجيح داده شود؟
بعضى از برادران مىخواهند ضعفِ خودشان را با ارتكابِ خلاف قانون جبران كنند، مىگويند: لازمه پيروى كردن از قانون، بوروكراسى و كاغذبازى است. من آنها را نصيحت مىكنم كه دست از اين حرفِ اشتباه بردارند.
پيروى نكردن از قانون، جامعه را به جنگل تبديل مىكند. بدون اطاعت از قوانين نمىتوان مملكت را اداره كرد، بخصوص كه قوانينِ كشور ما از مشروعيتِ بسيار بالايى برخوردار هستند؛ زيرا مراجع بزرگ شيعه آن را امضا كردهاند. ملت، آن را امضا كرده است.
خود ما هم اين قوانين را امضا كردهايم.
مگر مىشود كه انسان هر كجا ديد قوانين برايش محدوديتْ ايجاد مىكند، مرتكبِ نقض قانون شود.
در كشور، تقسيم كار شده است. براى هر كسى يك محدوده مسئوليت و يك شرح وظايف تعيين شده است. اگر ما معتقد باشيم كه آن ديگرى درست كار نمىكند و ما برويم در محدوده وظايفِ او، كار او را انجام دهيم، او هم دست از كار مىكشد.
واللّه دخالت در وظايف و مسئوليتهاى ديگران موجب هرج و مرج مىشود.
ممكن است در قدمِ اوّل كه در وظايف ديگران دخالت مىكنيم، بتوانيم كارى انجام دهيم؛ اما بعد گير مىكنيم و نمىتوانيم قدمِ دوم را برداريم.
انگيزه دخالت در وظايف و مسئوليتهاى ديگران از چه چيزى ناشى مىشود؟ از غرور و بى فكرى ناشى مىشود؛ «اذْ اعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ».[4] خيال مىكنيم همه كارهايمان درست شده و ديگر نيازى به فكر كردن و دقت نداريم؟! اين درست نيست كه خودمان را واجدِ تمام شرايط و ديگران را فاقدِ تمام شرايط بدانيم.