جلساتِ مربوط به انقلاب شركت نمىكردند و مخفى مىشدند، نبود.
يكى از ويژگىهاى حضرت آيت الله مفتح، اين بود كه براى دفاع از اسلام و مبارزه با شاه، احساس وظيفه مىكرد و البته به وظايف خود هم عمل مىكرد. ما دوستانى داشتيم كه هيچ وقت در حركتهاى انقلابى همراهى نمىكردند. مىگفتند: اگر احساس وظيفه كنيم، با انقلاب همراهى و همكارى مىكنيم؛ اما احساس وظيفه نمىكنيم.
حضرت آيت الله مفتح جزو كسانى بود كه احساس وظيفه مىكرد.
حضرت آيت الله مفتح بارها به زندان افتاد، تبعيد شد، به بعضى جاها ممنوع الورود شد؛ ولى ايشان هيچ وقت كوچكترين احساس نگرانى، ناراحتى يا پشيمانى از اين كارها نمىكرد.
ما از نزديك با هم دوست بوديم و در هر بيست و چهار ساعت، شايد يكى دو بار همديگر را مىديديم. به خوبى روشن بود كه كارهايش را فقط براى خدا انجام مىدهد.
[آفريدگار در انديشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست، در ديدههاشان خُرد نمود.]
به ياد دارم كه ما سه نفر بوديم كه در صحن حضرت معصومه عليها السلام يك درس فقه را با همديگر مباحثه مىكرديم.
يكى از روزها كه براى مباحثه آمديم، ديديم درِ صحن را بستهاند و مىگويند:
شاه مىخواهد بيايد.
طبعاً تنها مباحثه ما تعطيل نشده بود.
همه درسها و مباحثههايى كه در صحن و حرم انجام مىشد، تعطيل شده بود.
براى مباحثه كردن، با هم به «شيخان» رفتيم و كنار قبر «زكريّا بن آدم» نشستيم.
مرحوم آقاى مفتح به صورت عادى، نه اينكه بخواهد لطيفه بگويد، خيلى عادى گفت:
تو را به خدا ببين! براى يك شاه، درس را تعطيل كردهاند، براى يك شاه!
رفيقِ هم درسِ ما به ايشان گفت: برادر! اين فرد، يك شاه است. حمّال كه نيست! معلوم است كه در هر كشور فقط يك شاه است. «براى يك شاه» يعنى چه؟
واقعاً مرحوم آقاى مفتح هر چيزى جز خداوند در نظرش كوچك بود. در نظر او منصب اجتماعىِ شاهى با حمّالى فرقى نمىكرد. او فقط خدا را بزرگ مىديد و تا هنگام شهادتْ همين طور زندگى كرد.
با اوجگيرىِ مسائل انقلاب، ايشان همه چيزِ خود را در راه انقلاب داد. جريان «مسجد جاويد» ايشان به يادِ همه است. وقتى كه ايشان را از مسجد جاويد بيرون كردند، ايشان مىخواستند مسجد ديگرى بسازند كه «مسجد قُبا» را ساختند.
در ابتداى كارِ ساختن مسجد جديد، در جلسهاى كه مرحوم دكتر بهشتى هم حاضر بودند، آقاى مفتح گفت: اسمِ اين مسجد را چه بگذاريم؟
همين طور كه دنبال اسمى براى مسجد مىگشتند، من به شوخى گفتم: اسم آن را «جاويد نو» بگذاريم، مثل ترانسپورت نو![2] ايشان گفت: چرا اين حرف را مىزنى؟
گفتم: برادر! با اين وضعى كه تو دارى، رژيم شاه اين مسجد را هم خواهد بست.
اين مسجد بعد از دو سه هفته بسته خواهد شد.
اين همه دنبال نامِ آن نرو! ايشان بسيار سازش ناپذير و تسليم ناپذير بود و قاطعانه با رژيم شاه مىجنگيد.