همانطور كه در مبحث «سخنى با خوانندگان» گفتيم، بالاترين مرحلهاى كه در انسان وجود دارد مرحله تفكر و انديشه اوست. آدمى موجودى است داراى فكر و خرد كه با خود مىانديشد: من كه هستم؟
چرا به دنيا آمدهام؟ آفريننده اين جهان كيست؟ جهان به كدام سو مىرود؟
عاقبت امر من چه مىشود؟ آيا انسان بيهوده آفريده شده است؟ آيا من در اين جهان وظيفه و تكليفى دارم؟
نه شكوفهاى، نه برگى، نه ثمر، نه سايه دارم
همه حيرتم كه دهقان ز چه روى كِشت ما را
اين موجود خردمند تا آن هنگام كه پاسخ قانعكنندهاى براى سؤالاتش پيدا نكند متحير و سرگردان خواهد بود. هر مسلك و مذهبى خواه ناخواه داراى نوعى نگرش و بينش درباره هستى است كه تعيين كننده نوع برداشت و تكيهگاه فكرى آن مكتب به شمار مىرود و بر اساس آن به پاسخگويى به پرسشهاى پيرامون خود مىپردازد؛ در اصطلاح به اين نوع نگرش و برداشت، «جهان بينى» مىگويند. در هر مذهب و آيينى مطالبى