در گفتهها و نوشتهها خصوصاً در آثار نويسندگان معاصر دو نظريه كاملًا متضاد راجع به موضوع دين به چشم مىخورد؛ بعضىها دين را از مهمترين مسائل حياتى و ارزندهترين پديدههاى اجتماعى مىدانند و از آن به كليد سعادت اجتماع و وسيله تكامل بشر تعبير مىكنند، و بعضى ديگر آن را افيون اجتماع و مخدر اعصاب جمعيت مىپندارند و همه بدبختىها را ناشى از آن مىدانند.
براى قضاوت درست در اين مسأله پيش از هر چيز بايد هدف دين و احتياج مردم به آن مورد دقت قرار گيرد.
تشكيل اجتماع
بشرى كه موجود اجتماعى است در حل مسائل زندگى و رفع احتياجات روزانه ناچار است با هم نوعان خود تشريك مساعى كرده و از آنها استمداد نمايد و وضع ساختمان وجودى او اجازه نمىدهد كه زندگى را به تنهايى ادامه دهد؛ به همين دليل انسانهاى اوليه احتياج شديد خود را به زندگى دسته جمعى حس كردند و با تشكيل خانواده سنگ اول كاخ اجتماع را گذاشتند، سپس به تدريج متوجه شدند كه خانوادهها به طور انفرادى قادر به حل مشكلات زندگى نيستند، ناچار خانوادهها دور هم جمع شده زندگى چادرنشينى (ايلياتى) را تشكيل دادند. كمكم دهات و قصبهها و شهرها به تناسب وضع زندگى درست شد، در طول تاريخ جامعههاى بشرى مشغول بسط روابط مختلف با هم شدند تا به