شروع شده، و در همه مراحل با او بوده است، بنابراين آيا ممكن است منشأ آن غير از احساسات دينى باشد؟ و ريشهاش بر غير سرشت و فطرت انسان استوار گردد؟
تنها دين
ما هر يك از عادات و رسوم و طرز تفكرات بىشمارى را كه در طول تاريخ بشريت پديد آمده است ملاحظه مىكنيم، مىبينيم كه در يك منطقه و در بين يك ملت و در يك عصر معينى، موجود شده است، آن هم به اقتضاى عوامل خاص، و تحت شرايط معين، و به محض اين كه آن شرايط تغيير كرده و عوامل از بين رفته، آن عادت و رسم يا طرز تفكر هم خود به خود نابوده شده و به دست فراموشى سپرده شده است.
تنها دين است كه در ميان همه تحولات جان به سلامت برده؛ و توانسته است موجوديت خود را حفظ كند. با اين كه در طول تاريخ اشخاصى پيدا شدهاند كه كمر بر ضديت با دين بسته و خواستهاند به هر وسيله ريشه آن را قطع كنند، و به قول خودشان بشر را از قيد اسارت، آزادى بخشند و گاهى عواملى ايجاب كرده كه دست به انقلابهاى شديد دسته جمعى عليه دين زده و تا توانستهاند كوشش كردهاند، كه اين ندا را براى هميشه خاموش كنند، و از همه وسايل براى از بين بردن دين استفاده كردهاند، ولى طولى نكشيده كه همه اين كوششها بىنتيجه مانده و نتوانسته است