هرچند خدمت و نقش مؤثر دين در تاريخ بشريت در ايجاد تمدنها و رهبرى اجتماعات و تعليم فضايل اخلاقى و ... غيرقابل انكار به نظر مىرسد؛ به طورى كه مانند «ارانى» هم در «پسيكولوژى عمومى» اعتراف به اين حقيقت نموده است، آنجا كه مىگويد: «اغلب اشخاص سطحى و بىفكر كه دنياى امروز را مىبينند، بدون فكر عميق مذهب را عامل فاسد مىدانند و بعض اوقات هم عقيده دارند اگر مذهب نبود جامعه بشرى بيشتر ترقى كرده بود، اين ادعا را فقط از اشخاص سطحى مىتوان توقع داشت و بس. مذهب مانند ساير تجليات مهمه روح در تاريخ بشر كار مخصوص را عهده دار شده و چون تاريخ وجود او را ايجاب مىنموده است به ظهور رسيده است».
اما در عين حال ما بىنياز از بررسى در اين موضوع نيستيم، خصوصاً با وجود حرفهايى كه در اطراف دين گفته شده و مىشود و سؤالات گوناگونى كه در اين باره مطرح مىگردد، از قبيل اين كه: آيا منطق دينى بالاتر از منطق عاطفى و پائينتر از منطق عقلى است؟ چنان كه «گوستاولوبون» در «آراء و عقايد» قائل شده است؛ و آيا تعليمات و مطالب دينى تنها براى انسانهاى نيمه وحشى مفيد و سودمند است و ديگر روزگار دين سپرى شده است و بايد بشر متمدن به نفوذ و سلطه دين در امور اجتماعى، سياسى، حقوقى؛ و اقتصادى خاتمه دهد؟ چنان كه اين فكر پس از انقلاب فرانسه در بعضى از