جوانى،
فصل پيوند است و با هم زيستن. ما تنها آمدهايم اما تنها نيستيم و از تنهايى لذت
نمىبريم. ما به مردم نياز داريم و آنان به ما. همه ما از بدو تولّد، پدر و مادر و
خواهر و برادر و يا برخى از اينها را در كنار خود مىبينيم و اندك اندك، همسالان و
همسايگان و همكلاسان و هم گروهىها و بسيارى از همهاى ديگر را، در نزديكى خود
مىيابيم.
در
بيرون از خانواده، ما با همسايگان و دوستان زندگى مىكنيم. همشاگردىها و معلمان
نيز در اوقات و سالهاى تحصيل، در كنار ما هستند، و براى برخى از ما پيشمىآيد كه
در موقعيتهاى شغلى و تحصيلى و محل زندگى، با افرادى ديگر نيز برخورد كنيم.
در
اين ميان، يكى از ما در دل ديگران جاى مىگيرد، همه ما او را دوست داريم و به او
محبت مىورزيم، با او راحتتر مىگوييم و مىشنويم و آسانتر ارتباط برقرار مىكنيم.
گاه اسرار نهان خود را از پدر و مادر و خويش و نزديك، پوشيده مىداريم، اما با او
در ميان مىگذاريم. او، سنگ صبور ما مىشود و مايه تسكين روحى همه. نه ما از او
مىرنجيم و نه او از ما مىرنجد.
در
اين جا، بنا داريم به راهكارهاى استوارسازى و سالم نگاه داشتن اين ارتباط بپردازيم
و نيز آداب آن را از ديدگاه كسانى ارائه كنيم كه خود، سالمترين، عميقترين و
استوارترين ارتباطها را با ديگران پىريزى كردهاند و بسيارى از بزرگان تاريخ،
شيدايىترين پيوندها را با آنها داشتهاند.