(2) اى مردم،
سزاوارتر شخص بامر خلافت تواناترين مردم است بر آن (از جهت سياست مدنيّه و تدبير
جنگ و زد و خورد با دشمن و نظم دادن امور رعيّت) و داناترين آنان است در آن بامر
(و احكام) خداوند، پس اگر (در اين باب) فتنه انگيزى به تباهكارى پردازد (در اوّل
بايد) از او بازگشت بحقّ و آنچه سزاوار است خواسته شود، و اگر امتناع نمود كشته
مىگردد (بايد او را كشت، پس بهمين دليل مىگوئيم: خلفاء بنا حقّ بخلافت
رسيدهاند، زيرا غير شخص تواناى در سياست مدنيّه و امور رعيّت و داناى بجميع احكام
دين لياقت اين مقام را ندارد، و كسى نمىگويد كه ايشان داراى اين دو صفت بودهاند)
و (3) (چون معاويه دليل مخالفت خود با امير المؤمنين عليه السّلام، را باهل شام
مىگفت: من در امر خلافت آن حضرت حاضر نبوده بيعت نكردهام، و طلحه و زبير براى
عذر نقض بيعت مىگفتند: ما از بيعت پشيمان گشته باشتباه خود پى برديم، امام عليه
السّلام از روى مماشات به بطلان و نادرستى گفتارشان اشاره نموده مىفرمايد):
بجان خودم
سوگند اگر امامت تا همه مردم حاضر نباشند منعقد نگردد هرگز صورت نخواهد گرفت (زيرا
هنگام تعيين امام حضور همه مردم در يك جا ممكن نيست) ولى كسانيكه اهل آن هستند
(بزرگان اصحاب و آشنايان براه خير و شرّ چون با كسى بيعت نمودند) بر آنان كه هنگام
تعيين امامت حاضر نيستند حكم ميكنند (آنها را وادار مىنمايند كه كار انجام شده را
بپذيرند) پس در اين صورت آنكه حاضر بوده نبايد برگردد (نقض بيعت نمايد) و آنكه
غائب بوده نبايد (ديگرى را) اختيار كند (و چون مخالفين از آنچه عقل بر صحّت و
درستى آن حكم ميكند پيروى نمىنمايند، و رويّهاى را كه در باره خلفاء پيش از اين
عملى شد نمىپذيريد و منظور از اين بهانه جوئيها آنست كه بناحقّ خلافت را بدست
آرند) (4) آگاه باشيد من با دو كس مىجنگم: يكى آنكه ادّعاء كند آنچه را كه براى
او نيست (مانند معاويه كه خلافت را بدون داشتن لياقت ادّعاء مىنمود) و يكى آنكه
رو گرداند از چيزيكه بعهده گرفته (چون طلحه و زبير كه بيعتى را كه وفاى بآن لازم
بود شكستند).