و سيره پيغمبر اكرم كارى انجام ندهد و آنها نقض بيعت خواهند نمود،
اين سخنان را فرمود، بنا بر اين درست نيست كه گفته شود: اگر آن حضرت از جانب رسول
خدا بخلافت نصب گرديد و در حقيقت امامت و امارت از آن او و قيام بآن برايش واجب
بود، چگونه استعفاء مىنمود.
چون امام
عليه السّلام مىدانست كه بالأخره ايشان دست از عهد و پيمان برداشته و با او همراه
نخواهند بود، از اينرو مىفرمايد:) ما بكارى اقدام مىنماييم كه آنرا روها و
رنگهاى گوناگون است (به مشكلاتى بر خواهيم خورد «از قبيل جنگ با ناكثين يعنى طلحه
و زبير و سائر اصحاب جمل كه پيمان خود را شكستند، و با قاسطين يعنى معاويه و لشگر
شام كه به آن حضرت ياغى شدند، و با مارقين يعنى خوارج نهروان كه كافر شدند» بطورى)
كه دلها بر آن استوار نيست (مردم در اين پيش آمدها شكيبائى ندارند) و عقلها زير بار
آن نخواهند رفت (بلكه انكار خواهند نمود) (2) آفاق را ابر سياه (ظلم و ستم و بدعت)
فرو گرفته (خورشيد حقّ و حقيقت زير آن پنهان گشته) و راه روشن (حقيقت احكام اسلام)
تغيير يافته، (3) و بدانيد اگر من دعوت (بيعت) شما را بپذيرم طبق آنچه خود مىدانم
رفتار خواهم نمود (شما را بر مركب حقّ سوار نموده در راه راست سوق مىدهم و بر
خلاف رضاء و خوشنودى خدا و رسول سخنى نگفته قدمى بر نمىدارم) و (اگر خلافت را
قبول كرده سوار بر كار شوم) به سخن گوينده (اى كه گفتارش بر وفق خواهش نفسانىّ و
بر خلاف شرع بوده) و به سرزنش توبيخ كننده (اى كه مرا ملامت كند كه چرا به رويّه
خلفاى پيش رفتار نمىكنم) گوش نمىدهم، (4) و اگر مرارها كنيد (و بخلافت نگماريد)
مانند يكى (از افراد) شما هستم و شايد به سخنان شما (در باب رفتار نارواى خليفه نا
حقّ) بيشتر گوش دهم (و از حقوقتان دفاع نمايم) و فرمان كسيرا كه شما او را بر كار
خويش والى و زمامدار قرار مىدهيد (اگر دستورش مطابق دستور اسلام باشد) بهتر انجام
دهم (بنا بر اين) (5) و زير و مشاور بودن من براى شما بهتر است از اينكه امير و
زمامدار باشم (خلاصه حضرت اتمام حجّت مىفرمايد كه بعد از بيعت كردن ايشان اگر بر
خلاف خواهشهاى آنان رفتار نمود ايراد نكنند كه ما نمىدانستيم چنين رفتار مىنمايى
و گر نه با تو بيعت نمىنموديم).