دريافته) معاويه و پيروان او است (حضرت از كشتن خوارج نهى فرموده
براى اينكه مقصود اصلى آنها بدست آوردن حقّ بوده، و ليكن براى رسيدن بآن براه خطاء
افتاده گمراه شدند، و البتّه چنين كسانى سزاوار كشتن نيستند بخلاف معاويه و يارانش
كه مقصود اصلى آنان باطل بوده و آنها را بايد كشت، چنانكه در سخن پنجاه و ششم
فرمود:
فاقتلوه يعنى
معاويه را بكشيد. و امّا اينكه آن حضرت خوارج را كشت و كشتنشان را بعد از خود نهى
فرمود براى اين بود كه آنها پيشقدم در جنگ با آن بزرگوار شده و فتنه و فساد كرده
مردم را به بدعتهاى خويش دعوت نموده نيكان را بقتل مىرساندند مانند عبد اللّه ابن
خبّاب كه از اصحاب امير المؤمنين بود او را كشتند و شكم زنش را كه آبستن بود
دريدند، پس نهى از كشتن ايشان در صورتيست كه فتنه و فساد بر پا نكنند و خون ناحقّ
نريزند و اقدام بجنگ ننمايند).
(1062)
61 (1061)-
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه او را از كشته شدن ناگهانى ترسانيدند
(اصحابش خبر
دادند كه ابن ملجم در صدد قتل او بر آمده، فرمود:) (1) خداوند سپر محكمى براى من
قرار داده (نگهدار من است تا زمانيكه مرگ برايم مقدّر نشده) پس هر گاه روز من بسر
رسد آن سپر (محافظت) از من جدا گردد، و مرا (به مرگ) تسليم نمايد، در آن هنگام تير
(مرگ) بخطاء نرود و زخم (نيزه تقدير) شفاء نيابد.