این پیروزی نسبی، پیامبر را قانع نساخت و چند روز پیش از بیماریش، خود، ارتش اسلام را به فرماندهی «اسامه» مأمور کرد که به کرانههای شام بروند و در صحنه حضور یابند. ضلع دوم دشمن، امپراتوری ایران بود. تا آنجا که خسرو ایران از شدت ناراحتی نامه پیامبر را پاره کرد و سفیر پیامبر را با اهانت بیرون کرد و به استاندار یمن نامه نوشت که پیامبر را دستگیر کند و در صورت امتناع او را بکشد. خسرو پرویز، در زمان رسول خدا درگذشت، اما موضوع استقلال ناحیه یمن- که مدتها مستعمره دولت ایران بود- از چشمانداز خسروان ایران دور نبود و هرگز کبر و نخوت، به سیاستمداران ایران اجازه نمیداد که وجود چنین قدرتی را حمل کنند. خطر سوم، خطر حزب منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان مشغول کار و تلاش بودند، تا آنجا که قصد جان پیامبر را کرده و خواستند او را در راه تبوک به مدینه ترور کنند. گروهی از آنان با خود زمزمه میکردند که با مرگ رسول خدا، نهضت اسلامی پایان میگیرد و همگی آسوده میشوند. [1] پس از درگذشت پیامبر، ابو سفیان دست به ترفند شومی زد و خواست از طریق بیعت با علی، مسلمانان را به صورت دو جناح، رو در روی هم قرار دهد تا از آب گلآلود استفاده کند. علی علیه السّلام با هشیاری خاصی از نیّت پلید او آگاه شد و دست رد بر سینه او زد و به او گفت: به خدا سوگند تو جز فتنه و فساد هدف دیگری نداری و تنها امروز نیست که میخواهی آتش فتنه را بیفروزی، بلکه به طور مکرر خواستهای شرّی را برپا کنی. بدان مرا نیازی به تو نیست. [2] قدرت تخریبی منافقان به پایهای بود که قرآن از آنها در سورههای آل عمران، نساء، [1]. طور (52) آیه 30. [2]. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 220 و العقد الفرید، ج 2، ص 249.