اسبها را به آنها سپرد و با شتاب راه مدینه را در پیش گرفت، تا پیامبر را از جریان و تصمیم مردم «ثقیف» سرسخت آگاه سازد. در نیمه راه با «ابو بکر» ملاقات کرد و او را در جریان گذاشت. وی از «مغیره» خواهش کرد که اجازه دهد تا او بشارت ورود هیئت نمایندگی ثقیف را به پیامبر برساند. سرانجام، ابو بکر پیامبر را از ورود آنان مطلع ساخت و نیز افزود که آنان حاضرند تحت شرایطی و اخذ عهدنامهای اسلام بیاورند. پیامبر دستور داد که برای اقامت و پذیرایی هیئت ثقیف، خیمهای در نزدیکی مسجد بزنند و مراسم پذیرایی را «مغیره» و «خالد بن سعید» بر عهده بگیرند. هیئت نمایندگی به حضور پیامبر رسیدند. با اینکه «مغیره» به آنان گفته بود که از هر نوع سلام و تحیتهای جاهلیت دوری جویند و بسان مسلمانان سلام گویند، ولی از آنجا که تکبر و نخوت جزء سرشت این قبیله شده بود، آنان به شیوه دوران جاهلیت سلام گفتند و پیام و آمادگی قبیله ثقیف را برای پذیرفتن اسلام، رسانیدند. سپس افزودند: اسلام آنها شرایطی دارد که در جلسه آینده به عرض میرسانیم. مذاکرههای هیئت «ثقیف» چند روز ادامه داشت که خلاصه مذاکرههایشان از طریق «خالد» به سمع پیامبر میرسید.
شرایط هیئت نمایندگی
پیامبر بسیاری از شرایط آنان را پذیرفت. حتی طی عهدنامهای امنیت منطقه طائف و سرزمینهای طائفیان را تضمین کرد، ولی برخی از شرایط آنان به قدری غیر صحیح و زننده بود که پیامبر را ناراحت کرد. یکی از شرایط غیر صحیح آنان این بود که گفتند: مردم طائف در صورتی به آیین توحید میگروند، که بتخانه بزرگ طائف سه سال به همان حال باقی بماند و بت بزرگ قبیله- که «لات» نام داشت- در این مدت پرستش شود. آنان هنگامی که با ناراحتی پیامبر روبهرو شدند، از درخواست خود تنزل کرده و درخواست نمودند که بتخانه آنها یک ماه باقی بماند.