هیچ منظرهای باشکوهتر از منظره بازگشت ارتش فاتح به میهن خود نیست و هیچ چیزی در کام سرباز مجاهد، لذیذتر و گواراتر از فتح و پیروزی بر دشمن- که حافظ افتخارها و ضامن موجودیت او است- نمیباشد. اتفاقا هر دو مطلب موقع بازگشت ارتش فاتح اسلام به مدینه، نمایان و جلوهگر بود. ارتش فاتح اسلام، پس از طی مسافت میان «تبوک» و «مدینه» با شکوه هرچه بیشتری، وارد مدینه گردید. سربازان اسلام از شوق و شعف در پوست نمیگنجیدند. غرور سربازی و غرور غلبه بر دشمن، از خلال گفتار و رفتار آنان روشن و نمایان بود. دلیل آن هم واضح بود، زیرا دولت زورمندی را- که حریف نیرومند خود «ایران» را به زانو درآورده بود- به عقب رانده و رعب و هراسی در دل رومیان پدید آورده و تمام مرزنشینان شام و حجاز را مطیع و فرمانبردار خود ساخته بودند. به طور مسلم غلبه بر دشمن، افتخاری بود که نصیب این گروه شده بود و جا داشت بر دیگران که بدون عذر در مدینه مانده بودند، مباهات و افتخار ورزند. ولی از آنجا که امکان داشت این طرز تفکر و این بازگشت مظفرانه، در افراد کم ظرفیت غروری بیش از حد ایجاد کند و به ساحت گروهی از متخلفان (که روی عذر موجهی در مدینه مانده بودند، ولی دلهای آنان همراه سربازان به میدان جنگ رفته و در غم و شادی صمیمانه با آنان شریک بودند) توهین و جسارت تلقی گردد؛ از این رو پیامبر در نزدیکیهای مدینه- که ارتش اسلام برای مدت کوتاهی در آنجا توقف نموده بود- رو به مسلمانان کرده و چنین گفت: إنّ بالمدینة لأقواما ما سرتم سیرا، و لا قطعتم وادیا إلّا کانوا معکم، قالوا: یا رسول اللّه و هم بالمدینة؟ قال نعم حبسهم العذر [1]؛ اقوام و گروهی در مدینه هستند
[1]. سیره حلبی، ج 3، ص 163 و بحار الانوار، ج 20، ص 219.