غیر این صورت بسان بشر عادی اطلاعی نخواهد داشت. [1] در نیمه راه شتر پیامبر گم شد و گروهی از یاران پیامبر به تعقیب آن پرداختند. یک نفر از همان منافقان برخاست و گفت: میگوید من پیامبر خدایم و از عالم بالا خبر میدهم، ولی جای تعجب است که جای شتر خود را نمیداند. خبر به پیامبر رسید. او با بیانی شیوا، پرده از روی حقیقت برداشت و چنین فرمود: و إنّی و اللّه ما أعلم إلّا ما علّمنی اللّه، و قد دلّنی اللّه علیها، و هی من هذا الوادی فی شعب کذا قد حبستها شجرة بزمامها، فانطلقوا حتی تأتونی بها؛ [2] من فقط آنچه را میدانم که خدا تعلیمم نماید. هم اکنون خدا مرا به جای شتر دلالت کرد. شتر من در این بیابان در فلان دره است و افسار آن به درختی پیچیده و آن را از راه رفتن بازداشته است. بروید آن را بیاورید. فورا چند نفر به محلی رفتند که پیامبر فرموده بود و شتر را به همان حالت یافتند که پیامبر توصیف کرده بود.
یک خبر دیگر از پشت پرده غیب
شتر «ابی ذر» از راه رفتن بازماند و سرانجام او از ارتش اسلام عقب افتاد. ابو ذر، مقداری معطل شد تا شاید شتر برخیزد و راه برود، ولی انتظار سودی نبخشید. از این رو، شتر را رها کرد و اثاث سفر را بر پشت خود نهاد و به راه افتاد تا هرچه زودتر به مسلمانان برسد ارتش اسلام به دستور پیامبر در نقطهای منزل کرده و به استراحت پرداخته بودند ناگهان سیمای شخصی که زیر بار گران راه میپیمود، از دور نمایان شد. یک نفر از یاران رسول خدا او را از جریان آگاه ساخت. پیامبر فرمود: وی ابو ذر است، رحم اللّه أبا ذر یمشی وحده و یموت وحده و یبعث وحده؛ [3] خدا
[1]. «ر. ک: همین قلم؟؟؟ [2]. سیره ابن هشام،؟؟؟ [3]. همان ص 125