«نصر» و آتشافروز نبرد «حنین» را، از طریق نمایندگان قبیله «بنی سعد» بگشاید تا او را به اسلام جلب کند و از متحد خود «ثقیف» جدا سازد. برای همین منظور از وضع وی پرسید، همگی گفتند: او به طائف پناه برده و با قبیله «ثقیف» همکاری میکند. فروغ ابدیت، جعفر سبحانی 842 2. مالک بن عوف اسلام میآورد ..... ص : 841 امبر فرمود: این پیام را از من به او برسانید که اگر اسلام آورد و به ما بپیوندد، من کسان او را آزاد میسازم و یک صد شتر نیز به او میبخشم. نمایندگان «هوازن» پیام پیامبر را به او رسانیدند و او که وضع ثقیف را متزلزل میدید و از قدرت روزافزون اسلام آگاه بود، تصمیم گرفت از طائف خارج شود و به مسلمانان بپیوندد، ولی از این میترسید که «ثقیف» از تصمیم وی آگاه شوند و او را در داخل دژ بازداشت کنند. از این رو، برای اجرای مقصد خویش چنین نقشه کشید: دستور داد که در نقطه دور از طائف، کجاوهای برایش آماده کردند. سپس سریعا از آن محل به «جعرّانه» آمد و اسلام آورد و پیامبر طبق وعدهای که به او داده بود، با وی رفتار کرد و نیز وی را سرپرست مسلمانان قبیلههای «نصر»، «ثماله» و «سلمه» کرد. او بر اثر غرور فطری و افتخاری که از جانب اسلام به دست آورده بود، زندگی را بر قبیله ثقیف تنگ کرده و آنها را در مضیقه اقتصادی قرار میداد. او خود را شرمنده الطاف پیامبر دیده و اشعاری در سماحت بینظیر و بلند نظری پیامبر سروده که مطلع آن چنین است: ما أن رأیت و لا سمعت بمثلهفی الناس کلهم بمثل محمد [1] - من هرگز در میان تمام مردم جهان، مانند محمد را نه دیدهام و نه شنیدهام.
3. تقسیم غنایم
یاران پیامبر اصرار داشتند که هرچه زودتر غنایم جنگی تقسیم گردد. پیامبر برای اینکه بینظری خود را ثابت کند، کنار شتری ایستاد و مقداری پشم از کوهان شتر را