انباز او قرار ندهیم و نباید برخی از ما بعضی دیگر را به خدایی بپذیرند [هرگاه ای محمد] آنان از آیین حق سربرتابند، بگو گواه باشید که ما مسلمانیم. [1] سفیر پیامبر اسلام رهسپار کشور مصر شد و اطلاع یافت که فرمان روا در یکی از کاخهای بلند لب دریا، در شهر «اسکندریه» به سر میبرد. او رهسپار «اسکندریه» گردید و با زورق، خود را به داخل کاخ مقوقس رسانید. وی «حاطب» را به حضور خود پذیرفت و نامه را باز کرد و خواند و مقداری در مضمون نامه فکر کرد. سپس سر خود را بلند و به سفیر اسلام چنین گفت: اگر راستی «محمد» پیامبر خداست، چرا مخالفانش توانستند وی را از زادگاه خود بیرون کنند و ناچار شد که در «مدینه» سکنا گزیند، چرا بر آنها نفرین نمیفرستد تا آنان نابود شوند؟ سفیر توانای اسلام به او چنین گفت: حضرت عیسی پیامبر خدا بود و شما نیز به رسالت او گواهی میدهید، موقعی که بنی اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند، چرا وی درباره آنان نفرین نکرد تا خدا آنها را نابود سازد؟ فرماندار که انتظار چنین پاسخ دندانشکنی را نداشت، در برابر منطق محکم سفیر به زانو درآمد و زبان به تحسین گشود و گفت: «احسنت انت حکیم جئت من عند حکیم؛ آفرین بر تو! مرد فهمیدهای هستی و از طرف شخص فهمیده و با کمالی پیغام آوردهای [2]». وی از حسن استقبال استاندار مصر جرأت پیدا کرد و زبان به تبلیغ گشود، و گفت: پیش از شما کسی (فرعون) در این کشور حکمرانی میکرد که مدتها به مردم خدایی [1]. بسم اللّه الرحمن الرحیم من محمد بن عبد اللّه إلی المقوقس عظیم القبط، سلام علی من اتّبع الهدی. أمّا بعد. فإنّی أدعوک بدعایة الإسلام، أسلم تسلم. و أسلم یؤتک الله أجرک مرّتین. فإنّ تولّیت فإنّما علیک إثم القبط «و یا أهل الکتاب تعالوا إلی کلمة سواء بیننا و بینکم إلّا لا نعبد إلّا اللّه و لا نشرک به شیئا و لا یتّخذ بعضنا بعضا أربابا من دون اللّه فإن تولّوا فقولوا اشهد و أ بأنّا مسلمون». «سیره حلبی، ج 3، ص 249؛ الدر المنثور، ج 2، ص 40 و اعیان الشیعة، ج 1، ص 142». فروغ ابدیت، جعفر سبحانی 707 پیک اسلام در سرزمین مصر ..... ص : 706 [2]. اسد الغابه، ج 1، ص 362.