5. اوست که پیامبر خود را با هدایت و دین پایداری فرستاد، تا پیامبر خود و آیین پایدار او را بر تمام ادیان غالب سازد، اگر چه مشرکان نخواهند. [1] اکنون ما از این نویسنده انگلیسی سؤال میکنیم: با این دعوتهای جهانی که در این آیات منعکس است، چگونه شما میگویید که موضوع عمومیت جهانی بعدها پیش آمده است؟ آیا با وجود این آیات و آیههای دیگر و با بودن سفیران پیامبر اسلام، در سرزمینهای دور و متون نامههای آن حضرت که در تاریخ ضبط است؛ (حتی برخی از نامههای آن حضرت که برای دعوت اجانب به نقاط دور دست نوشتند تا کنون محفوظ مانده و زینتبخش موزههای جهان است) باز جا دارد که انسان در جهانی بودن رسالت او تردید کند؟! نویسنده با کمال وقاحت مینویسد: محمد جز عربستان (حجاز) جای دیگری را نمیشناخت. در صورتی که او در شانزده سالگی همراه عموی خود به شام رفت و در سنین جوانی، بازرگانی خدیجه را از مکه تا شام بر عهده داشت و همراه کاروان بازرگانی قریش به شام رفت. راستی ما هر موقع در تاریخ میخوانیم که یک جوان یونانی (اسکندر مقدونی) میخواست فرمانروای جهان شود و یا میشنویم که ناپلئون در سر میپروراند که امپراتوری جهانی تشکیل دهد، هرگز اعجاب و استغراب به ما دست نمیداد. ولی هر موقع دستهای از خاورشناسان میشنوند که رهبر بزرگ مسلمانان به فرمان خداوند، دو امپراتور بزرگ جهانی را که قوم وی با ملت هر دو امپراتور روابط بازرگانی داشتند، به آیین توحید دعوت کرده است، با لجاجت و سخنان بیاساس آن را یک امر محال و ممتنع قلمداد میکنند.
پیک رسالت در نقاط دور دست
پیامبر اسلام، مسأله دعوت زمامداران را مانند سایر مسائل مهم، در یک شورای