پیامبر شتری در اختیار او گذاشت و او خود را به دستههای قریش رسانید و مأموریت خود را انجام داد، ولی بر خلاف انتظار و بر خلاف رسوم ملل جهان که سفیر از هر نظر مصونیت دارد، شتر وی را پی کرده و نزدیک بود او را بکشند. امّا بوساطت تیراندازان عرب او را از مرگ نجات داد. این کار ناجوانمردانه ثابت کرد که قریش نمیخواهند از در صلح و صفا وارد شوند و در صدد روشن کردن آتش جنگاند. چیزی از این حادثه نگذشته بود که پنجاه نفر از جوانان کارآزموده قریش مأموریت یافتند که در اطراف منطقه سربازان اسلام به گردش بپردازند و در صورت امکان، اموالی را غارت کرده و تنی چند را اسیر کنند، ولی این ترفند نقش بر آب شد، نه تنها کاری نتوانستند انجام دهند، بلکه همگی دستگیر شده و به حضور پیامبر آورده شدند. با اینکه آنان به مسلمانان تیر و سنگ پرتاب کرده بودند، ولی پیامبر فرمود: همه آنها را آزاد کنید و بار دیگر روح صلحجویی خود را ثابت کرد و تفهیم کرد که هرگز فکر نبرد در سر ندارد. [1] پیامبر نماینده دیگری اعزام میکند.
با این همه، باز پیامبر گرامی از صلح و مسالمت نومید نگشته بود و جدا میخواست مشکل را از راه مذاکره و دگرگون ساختن افکار سران قریش حل کند. این بار ناچار شد کسی را به نمایندگی انتخاب کند دست وی به خون قریش آلوده نشده باشد. بنابراین، علی و زبیر و سایر قهرمانان اسلام که با ابطال عرب و قریش دست و پنجه نرم کرده و گروهی از آنان را کشته بودند، برای نمایندگی صلاحیت نداشتند سرانجام حضرت عمر فرزند خطاب را برای انجام این مأموریت انتخاب کرد، زیرا تا آن روز حتی قطرهای خون از مشرکان نریخته بود وی از پذیرفتن این مأموریت پوزش طلبید و گفت: من از قریش بر جانم میترسم و از فامیل من کسی در مکه نیست که از من حمایت کند، ولی من شما را به شخص دیگری هدایت میکنم که توان