وی بودند، اسلام آوردند، لذا بیدرنگ فرستاد آن دو شتر را آوردند و تسلیم رسول خدا کرد. بدین ترتیب، دختر وی آزاد شد و او نیز اسلام آورد. آنگاه پیامبر از دختر او خواستگاری کرد و پدرش با کمال علاقه، در ازای چهارصد درهم، او را به عقد پیامبر درآورد. خبر بستگی پیامبر با حارث که رئیس بنی مصطلق بود، در میان مسلمانان منتشر شد. این امر سبب شد که صد خانواده از بنی مصطلق آزاد شوند و پیوسته در زبانها گفته میشد هیچ زنی برای قوم خود پربرکتتر از این زن نبود. سرانجام، همه اسیران بنی مصطلق از زن و مرد به گونهای آزاد شدند و به قبیله خود بازگشتند. [1] فاسق رسوا میشود
گرایش گروه بنی مصطلق به اسلام یک گرایش اصیل بود، زیرا آنان در مدت اسارتشان هیچ چیزی جز خوشرفتاری و نیکی و گذشت ندیده بودند، تا آنجا که اسیران آنان همگی به بهانههای گوناگونی آزاد شدند و به میان عشیره خود بازگشتند. پیامبر «ولید بن عقبه» را برای اخذ زکات به جانب آنان اعزام کرد. وقتی آنان خبر ورود نماینده رسول خدا را شنیدند، بر اسبها سوار شدند و به استقبال وی رفتند. نماینده پیامبر تصور کرد که آنان قصد قتل او را کردهاند، بیدرنگ به مدینه بازگشت و دروغی را سر هم کرد و گفت: آنان میخواستند مرا بکشند و از پرداخت زکات امتناع ورزیدند. خبر ولید در میان مسلمانان منتشر شد. آنان هرگز چنین انتظاری از «بنی مصطلق» نداشتند، در این زمان هیئتی از آنها وارد مدینه شد. آنان حقیقت را به رسول خدا گفتند و افزودند: «ما به استقبال او رفتیم و میخواستیم به او احترام بگذاریم و زکات
[1]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 295، تفسیر قمی، ص 681 و تاریخ طبری، ج 2، ص 264.