به مصالح مستحکمی نیازمند است که طبق اسلوب صحیح و نظم کامل ساخته و پرداخته شده، تا در مقابل باد و باران مقاومت کند و باقی و پایدار بماند؛ سازمان یک ملّت رشید هم، به پایههای محکم و اساسی، یعنی اصول و آداب کامل و اخلاق عالی انسان محتاج است تا قابل بقا و پیشرفت باشد. روی این اصل، باید فکر کرد که این تطوّر و تحول شگفتانگیز، برای اعراب جاهلی از کجا پدید آمد؟ جمعی که تا دیروز تمام قوای آنها در راه اختلاف و نفاق به کار افتاده بود و از همه نظامهای اجتماعی دور بودند؛ به این سرعت شگرف، دارای اتحاد کلمه و وحدت و الفت شوند و دولت نیرومندی تشکیل دهند که ملّتهای بزرگ جهان آن روز، در مقابلشان خاضع شوند و مطیع و فرمانبردار اصول و آدابشان گردند. راستی اگر بنا بود قوم عرب به این پیشرفت و عظمت برسند؛ چرا اعراب یمن- که دارای تمدن و فرهنگ بودند، سالها سلطنتها دیده و حکمرانهای بزرگ را در دامن خود تربیت کرده بودند- به این پیشرفت و ترقّی نرسیدند؟ چرا اعراب «غسّان» که مجاور شام بودند و تحت حکومت متمدن روم به سر میبردند، به این درجه از رشد نرسیدند؟ چرا اعراب «حیره» که تا دیروز در پرتو فرمانروایی دولت عظیم ایران میزیستند، به این پیشرفت نائل نگردیدند؟ اگر آنان به این موفقیت میرسیدند، زیاد جای تعجب نبود، ولی شگفت اینجا است که اعراب حجاز که از خودشان هیچ تاریخی نداشتند وارث تمدن عظیم اسلامی شدند.
دولتهای حیره و غسّان
مناطق خوش آب و هوای عربستان، در آخرین قرن قبل از اسلام، به طور کلّی در تحت نفوذ سه دولت بزرگ، یعنی ایران، روم و حبشه بود. شرق و شمال شرقی این منطقه، زیر حمایت «ایران» و شمال غربی تابع «روم» و قطعات مرکزی و جنوب تحت نفوذ «حبشه» قرار داشت. در اثر مجاورت با این دولتهای متمدن و نزاع و