بزرگ قبیله بر موضع جراحت معالجه میکردند. [1] اگر علایم جنون در کسی ظاهر میگردید، برای راندن ارواح خبیثه به کثافات پناه برده، کهنه آلوده و استخوان مردگان را به گردنش میآویختند. برای اینکه بچه آنها دیو زده نشود، دندان روباه و گربه را به نخی بسته و به گردن بچهها میانداختند. هرگاه لب و دهان بچهها کورک میزد، مادر بچه غربالی به سر میگرفت و از خانههای قبیله، نان و خرما جمع میکرد و آنها را به سگها میداد، تا دانه و کورک لب و دهان فرزندش بهبودی پیدا کند و زنان قبیله مواظبت میکردند تا بچههایشان از آن نانها و خرماها نخورند که مبادا آنان نیز به همین درد گرفتار شوند. برای معالجه بیماری جلدی، مانند ریختن پوست بدن، آب دهن به آن میمالیدند، اگر بیماری شخصی ادامه مییافت، تصور میکردند که بیمار، حیوانی را مانند مار و غیره- که متعلق به دیوها است- کشته است. برای پوزش خواستن از دیوها، مجسمههایی از گل به صورت شتر درست کرده و جو، گندم و خرما بر آن حمل کرده، در برابر سوراخ کوه میگذاشتند و فردا به همانجا بازمیگشتند. اگر میدیدند که بارها دستخورده است، آن را نشانه قبولی هدایا دانسته و میگفتند که بیمار خوب خواهد شد و در غیر این صورت، معتقد بودند که چون هدیه ناچیز بوده، لذا دیوها آن را قبول نکردهاند.
مبارزه اسلام با این خرافات
اسلام با این خرافهها، از راههای مختلفی مبارزه کرده است. هنگامی که عدهای از اعراب بیابانی با آویزه جادویی و قلادههایی که در آنها سنگها و استخوانها به بند کشیده میشد، بیماران خود را معالجه میکردند، خدمت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم شرفیاب شدند و درباره مداوا با گیاهان و داروهای طبی پرسیدند، رسول اکرم فرمود: لازم
[1]. این معنا در این شعر منعکس است: أحلامکم لسقام الجهل شافیةکما دماؤکم تشفی من الکلب