رشادت یک اقلیت، سبب شد که جان پیامبر از خطر قطعی نجات یافت. خوشبختانه، اکثریت دشمن تصور میکردند که پیامبر کشته شده و مشغول تفحص و گردش در میان کشتهها بودند تا بدن او را پیدا کنند و علی، ابو دجانه و چند نفر دیگر (به طور احتمال) حملههای اقلیتی که از سلامت پیامبر آگاه بودند دفع میکردند. در این لحظه صلاح دیده شد که خبر مرگ پیامبر تکذیب نشود و پیامبر با همراهان خود به طرف «شعب» حرکت کند. در میان راه، پیامبر در گودالی که از طرف «ابو عامر» برای مسلمانان حفر شده بود، افتاد. بیدرنگ علی علیه السّلام دست پیامبر را گرفت و بالا آورد. نخستین کسی که از مسلمانان، پیامبر را شناخت، «کعب مالک» بود. او دید، چشمان پیامبر از زیر کلاهخود میدرخشد. فورا فریاد کشید: هان! مسلمانان! پیامبر اینجاست او زنده است و خدا او را از گزند دشمنان حفظ کرده است. چون انتشار زنده بودن پیامبر، موجب حملههای مجدد میشد، پیامبر دستور داد که «کعب» جریان را پنهان بدارد، او نیز سکوت اختیار کرد. سرانجام پیامبر به دهانه شعب (دره) رسید. در این لحظه مسلمانانی که در آن اطراف بودند، از اینکه پیامبر را زنده یافتند خوشحال شدند و خود را در پیشگاه پیامبر شرمنده و سرافکنده یافتند. ابو عبیده جراح، دو حلقه «مغفر» را که بر چهره پیامبر فرو رفته بود، در آورد و امیر مؤمنان سپر خود را پر از آب کرد و پیامبر سر و صورت خود را شست و این جمله را فرمود: خشم خدا بر ملتی که صورت پیامبر خود را خونآلود ساختند، شدت یافت. [1]