دست و پای خود را گم کرده به کوهها پناه برد. در این لحظه باران شدیدی بارید و لباسهای پیامبر را خیس کرد. پیامبر مقداری از لشکرگاه فاصله گرفت؛ سپس پیراهن خود را بیرون آورده، روی درختی افکند و خود زیر سایهای آرمید. دشمن از بالای کوه حرکات پیامبر را میدید، پهلوانی از دشمن فرصت را مغتنم شمرده با شمشیر برهنه از کوه پایین آمد. با شمشیر کشیده بالای سر پیامبر ایستاد و با صدای خشنی گفت: امروز نگه دارنده تو از شمشیر برنده من کیست؟ پیامبر با صدای بلند فرمود: اللّه! این کلمه آنچنان در او تأثیر کرد که رعب و لرزه در اندامش افکند و بیاختیار شمشیر از دستش افتاد. پیامبر بلافاصله از جای برخاسته شمشیر را برداشت و به او حمله کرد و فرمود: حافظ جان تو از من کیست؟ [1] از آنجا که او مشرک بود و خدایان چوبی خود را پستتر از آن دید که در این لحظه حساس از وی دفاع کند، در پاسخ پیامبر گفت: هیچ کس. مورّخان مینویسند که او در این لحظه اسلام آورد، ولی اسلام او از روی ترس نبود، زیرا بعدها در اسلام خود باقی بود. علت اسلام وی بیداری فطرت پاک او بود، زیرا شکست غیر منتظره و اعجازآمیز، او را متوجه عالم دیگر کرد و فهمید که پیامبر ارتباطی با عالم دیگر دارد. پیامبر ایمان او را پذیرفت و شمشیر او را پس داد. وی پس از آنکه چند قدم برداشت، شمشیر خود را تسلیم پیامبر کرد و پوزش طلبید و گفت: شما که رهبر این فوج اصلاحی هستید به این سلاح سزاوارترید. [2] قریش مسیر تجارت را تغییر میدهند
سواحل دریای سرخ از جانب ارتش اسلام و کسانی که با آنها همپیمان بودند به
[1]. من یمنعک منّی؟. [2]. مناقب، ج 1، ص 164؛ واقدی، المغازی، ج 1، ص 194- 196.