کنار چاه زمزم نشسته بود. ناگهان مردم خبر آوردند که «ابو سفیان بن حرب» وارد شد. «ابو لهب» گفت به او بگویید هرچه زودتر با من ملاقات کند. او آمد و در کنار «ابو لهب» نشست و جریان بدر را خوب تشریح کرد. اضطراب و ترس بسان صاعقه، آتشی در جان وی افکند. پس از هفت روز که در کوره تب میسوخت با بیماری خاصی جان سپرد. داستان شرکت عباس عموی پیامبر در غزوه بدر از مشکلات تاریخ است. وی از کسانی است که در این جنگ اسیر مسلمانان گردید. او از طرفی در این نبرد شرکت میکند، از طرف دیگر در پیمان عقبه مردم مدینه را برای حمایت از پیامبر دعوت میکند. راه حل همان است که غلام او ابو رافع میگوید: وی از کسانی بود که مانند برادرش ابو طالب، به آیین توحید و رسالت برادرزادهاش ایمان قطعی داشت، ولی مصالح روز اقتضا میکرد که ایمان خود را پنهان بدارد و از این طریق پیامبر را کمک کند و برادرزاده خود را از تدارکات و نقشههای شوم قریش آگاه سازد. چنان که در جنگ «احد» نیز این کار را انجام داد. وی نخستین کسی بود که پیامبر را از نقشه و حرکت قریش آگاه ساخت. انتشار خبر مرگ هفتاد تن از عزیزان قریش، اکثر خانههای مکیان را داغدار ساخت و هرگونه شور و نشاط را از میان آنان برچید. [1] گریه و نوحهسرائی ممنوع گردید
ابو سفیان، برای اینکه قریش را در حالت خشم و غضب نگاه دارد و پیوسته مردم برای گرفتن انتقام خون دلاوران قریش آماده باشند؛ دستور داد که کسی حق گریه و ناله ندارد، یا شاعری شعری بگوید، زیرا گریه و نوحه از حس انتقام میکاهد و باعث شماتت دشمنان میگردد و برای تحریک مردم اعلان کرد که هرگز با زنی نزدیکی