شده بود؛ به خوبی میدانست که هنگام بازگشت به طور قطع از طرف مسلمانان مورد تعرض قرار خواهد گرفت. از این رو، وقتی که کاروان به منطقه نفوذ اسلام رسید؛ وی کاروان را در محلی استراحت داد و خود برای کسب اطلاعات وارد دهکده «بدر» شد. «مجدی بن عمرو» را در آنجا ملاقات کرد و از او پرسید: آیا در این اطراف کسانی را دیده است که به آنها بدگمان باشد؟ وی گفت: چیزی که باعث بدگمانی من گردد، ندیدهام. فقط دو شتر سواری را دیدم که شتران خود را روی تلی خوابانیدند و پایین آمدند آب خوردند و رفتند. ابو سفیان روی تل آمد، چند پشکل از شتر آنها را شکافت، از هسته خرمایی که در میان پشکل بود، آنها را شناخت و یقین کرد که آنان از اهل مدینه هستند. فورا به سوی کاروان برگشت و مسیر کاروان را عوض کرد و دو منزل را یکی کرده و کاروان را از منطقه نفوذ اسلام بیرون برد. همچنین، شخصی را مأمور کرد که به قریش اطلاع دهد که کاروان از دستبرد مسلمانان جان به سلامت برد و آنان نیز از آن راهی که آمدهاند برگردند و کار محمد را به خود عرب واگذار کنند.
مسلمانان از نجات کاروان آگاه شدند
خبر گریختن کاروان در میان مسلمانان انتشار یافت. گروهی که چشم طمع به کالاهای بازرگانی دوخته بودند، از این رویداد ناراحت شدند. خداوند برای تحکیم قلبهای آنان این آیه را نازل کرد: بیاد آورید موقعی را که خداوند یکی از دو طایفه را به شما نوید میداد و شما خواهان گروهی بیعظمت [کاروان] بازرگانی بودید. خداوند میخواهد حق را در روی زمین پایدار نگاه دارد و ریشه کافران را قطع کند. [1]