پیامبر از آنها پرسید که قریش کجا هستند؟ گفتند: پشت کوهی که در بالای بیابان قرار گرفته است. سپس از تعداد نفرها پرسید. گفتند: تحقیقا نمیدانیم. فرمود: روزی چند شتر میکشند؟ گفتند: یک روز ده شتر و روز دیگر نه شتر. حضرت فرمود: تعدادشان بین نهصد و هزار است. بعدا از سران آنها سؤال کرد، گفتند: عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابو البختری بن هشام، ابو جهل بن هشام، حکیم بن حزام، امیّة بن خلف و ... در میان آنها هستند. در این هنگام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: شهر مکّه جگر پارههای خود را بیرون ریخته است. [1] سپس دستور داد این دو نفر زندانی گردند تا تحقیقات ادامه یابد. ج) دو نفر مأموریت پیدا کردند که وارد دهکده «بدر» شوند و اطلاعاتی از کاروان کسب کنند. آنها در کنار تلّی نزدیک به آب پیاده شدند و وانمود کردند که تشنهاند و آمدهاند آب بخورند. اتفاقا در کناره چاه، دو نفر زن با یک دیگر سخن میگفتند. یکی به دیگری میگفت: چرا قرض خود را نمیپردازی، میدانی که من نیز نیازمندم؟ دیگری در پاسخ وی میگفت: فردا یا پس فردا کاروان میرسد و من برای کاروان کار میکنم، سپس بدهی خود را ادا میکنم. «مجدی بن عمرو» که در نزدیکی این دو نفر زن بود، گفتار بدهکار را تصدیق کرد و آن دو زن را از هم جدا کرد. هر دو سوار از استماع این خبر خوشحال شدند، با رعایت قاعده «استتار»، خود را به فرماندهی کل قوای اسلام رساندند و پیامبر را از آنچه شنیده بودند آگاه ساختند. اکنون که پیامبر گرامی با کسب این اطلاعات از ورود کاروان و موقعیت قریش کاملا آگاه شده لازم است به مقدمات کار بپردازد.
چگونه ابو سفیان گریخت
ابو سفیان سرپرست کاروان که موقع رفتن مورد تعرض دستهای از مسلمانان واقع
[1]. هذه مکّة قد ألقت إلیکم أفلاذ کبدها. «سیره ابن هشام، ج 1، ص 617».