میان آورد؛ سپس افزود: ما مردم «حرم» پیش همه قبایل محترم بودیم، ولی محمد میان ما سنگ تفرقه افکند و خطر بزرگی برای ما ایجاد کرد. اکنون که جام صبر ما لبریز شده، راه نجات این است که فردی با شهامت از میان ما انتخاب شود و به زندگیاش در پنهانی خاتمه دهد و اگر «بنی هاشم» به نزاع و کشمکش برخیزند، دیه و خون بهایش را میپردازیم. مرد ناشناسی در آن جلسه که خود را «نجدی» معرفی میکرد، این نظر را رد کرد و گفت: این نقشه هرگز عملی نیست، زیرا بنی هاشم قاتل محمد را زنده نمیگذارند و پرداخت خون بهایش آنان را راضی نمیسازد و هر کس داوطلب اجرای این نقشه گردد، باید نخست خود دست از زندگی بشوید و در میان شما چنین کسی وجود ندارد. یکی دیگر از سران به نام «ابو البختری» گفت: صلاح این است که پیامبر را زندانی کنیم و از روزنه کوچکی نان و آب به وی بدهیم و از این طریق جلو انتشار آیین او را بگیریم. بار دیگر آن پیر نجدی لب به سخن گشود و گفت: این فکر کمتر از نقشه قبلی نیست، زیرا با این وضع نیز بنی هاشم با شما به جنگ و ستیز برمیخیزند و سرانجام او را آزاد میسازند و اگر در این باره موفقیت به دست نیاوردند در موسم حج از قبایل دیگر استمداد میجویند و با کمک آنان وی را آزاد میکنند. شخص سومی از آن میان نظر دیگری داد و گفت: شایسته این است که محمد را بر شتری چموش و سرکش سوار کنیم و هر دو پایش را ببندیم و شتر را رم دهیم تا او را به کوهها و سنگها بزند و بدنش را متلاشی سازد و اگر احیانا جان به سلامت برد و در سرزمین قبایل بیگانه فرود آمد، هرگاه بخواهد در میان آنها آیین خود را ترویج کند، خود آنان که از طرفداران سرسخت بتپرستیاند به حساب او میرسند و ما و خود را از شرش آسوده میسازند. پیر نجدی برای بار سوم، این نظر را نادرست شمرد و گفت: شیرینزبانی و سحر بیان محمد برای شما مکشوف است. او با لطافت بیان و بلاغت سخن، قبایل دیگر را