کنند. در اینکه، این اندیشه تا چه حد درست است، حوادث آینده بیپایگی آن را ثابت خواهد کرد. اما برای نمونه به جریانی میپردازیم که پیش از هجرت، در یثرب اتفاق افتاده است. بررسی این جریان به خوبی اثبات میکند که نفوذ و پیشرفت اسلام در آغاز کار، تنها با جذابیت آن بود که با تشریح مختصری شنونده را مسخر میساخت. «مصعب بن عمیر» مبلّغ و گوینده نامی اسلام بود که بنا به درخواست «اسعد بن زراره» از جانب پیامبر به مدینه اعزام شده بود. این دو نفر تصمیم گرفتند که سران یثرب را از طریق منطق و دلیل به کیش اسلام دعوت کنند. روزی وارد باغی شدند که جمعی از مسلمانان در آنجا بودند و نیز در آن میان، «سعد بن معاذ» و «اسید بن حضیر» که از سران قبیله «بنی عبد الاشهل» بودند، دیده میشدند. «سعد بن معاذ» رو به «اسید» کرد و گفت: شمشیر خود را از نیام بیرون آور و به سوی این دو نفر برو و به آنان بگو، دست از تبلیغ آیین اسلام بردارند و با سخنان خود، سادهلوحان ما را گول نزنند؛ از آنجا که اسعد بن زراره، پسر خاله من است، از آن شرم دارم که خودم، با حربه برهنه با وی روبهرو شوم. اسید، با صورت برافروخته و شمشیر برهنه سر راه این دو نفر را گرفت و سخنان یاد شده را با لحن شدیدی ادا کرد. «مصعب بن عمیر» آن سخنور توانا که روش تبلیغ را از پیامبر فراگرفته بود؛ رو به اسید کرد و گفت: ممکن است لحظهای بنشینی و با هم گفتوگو کنیم. هرگاه موافق طبع و میل شما نباشد، ما از همان راهی که آمدهایم بر میگردیم. اسید گفت: سخن از روی انصاف گفتی و لحظهای چند نشست و شمشیر خود را غلاف کرد. مصعب آیاتی از قرآن تلاوت کرد و حقایق نورانی قرآن، جذابیت و شیرینی آن و قدرت منطق مصعب او را به زانو درآورد؛ از خود بیاختیار شد و گفت: «کیف تصنعون إذا أردتم أن تدخلوا هذا الدّین؛ راه مسلمان شدن چیست؟» گفتند: گواهی به یکتایی خدا میدهید، بدن و جامه خود را در آب میشویید و نماز میگزارید.