هرگز خودداری نمیکردند، ولی زندگانی پرافتخار چهل و چند ساله پیامبر، آنان را از بستن پیرایههای دیگر بازمیداشت. آنان حاضر بودند حتّی از کوچکترین جریان بر ضد او استفاده کنند؛ مثلا گاهی پیامبر در نزدیکی «مروه» کنار یک غلام مسیحی به نام «جبر» مینشست. دشمنان عصر رسالت از این پیشامد فورا بهرهبرداری نموده و میگفتند که این غلام مسیحی است که قرآن را به محمد میآموزد. قرآن به گفتار بیاساس آنها چنین پاسخ میدهد: ما میدانیم که آنها میگویند که بشری قرآن را به وی میآموزد، ولی زبان کسی که به او اشاره میکنند، عجمی است و این [قرآن] زبان عربی روشن است. [1] وحی نفسی، تصعیدیافته تهمت جنون است
یکی از تلاشهای گروههای الحادی برای توجیه وحی در پیامبران، خصوصا درباره پیامبر اسلام، موضوع وحی نفسی و القای ضمیر ناخودآگاه است. این گروه به عللی به خود اجازه نمیدهند که پیامبر را دروغگو و خلافکار معرفی کنند، زیرا رفتار و گفتارش روشنگر ایمانش به صدق گفتار خویش است. از این جهت معتقدند که او به راستی یقین داشت که برانگیخته خدا میباشد و تعالیم وی از جانب او است، ولی ایمان و اعتقاد او را از راه دیگری نیز توجیه میکنند که «وحی» همان صدای روح محمد بود، زیرا سالها تفکر و اشباع شدن روح از یک اندیشه، مستلزم این است که آن اندیشه به صورت واقع درآید و در جان کسی طنین افکند که پیوسته در امری و اندیشهای فرو رفته است و فرشته، همان صورت ضمیر ناخودآگاه آرزوی نهفته در اعماق وجود او بوده است. ولی باید توجه داشته باشیم که این توجیه نیز تازگی ندارد و مشرکان عهد رسالت، وحی محمدی را از همین طریق نیز توجیه میکردند و میگفتند: