پیشرفت روزافزون اسلام، قریش را سخت ناراحت کرده بود. روزی نبود که گزارشی درباره گرایش فردی از تیرههای قریش به آنان نرسد. از اینرو، شعله غضب در درونشان زبانه میکشید. فرعون مکّه، «ابو جهل» روزی در محفل قریش چنین گفت: شما ای گروه قریش میبینید که محمّد چگونه دین ما را بد میشمرد و به آیین پدران ما و خدایان آنها بد میگوید و ما را بیخرد قلمداد مینماید. [1] به خدا سوگند! فردا در کمینش مینشینم و سنگی را در کنار خود میگذارم، هنگامی که محمد سر به سجده میگذارد، سر او را با آن میشکنم. فردای آن روز، پیامبر برای نماز وارد مسجد الحرام شد و میان «رکن یمانی» و «حجر الاسود» برای نماز ایستاد. گروهی از قریش- که از تصمیم ابو جهل آگاه بودند- به فکر فرو رفته بودند که آیا ابو جهل در این مبارزه پیروز میگردد یا نه. پیامبر گرامی سر به سجده نهاد، دشمن دیرینه او از کمینگاه برخاست و نزدیک پیامبر آمد، ولی چیزی نگذشت که رعب عجیبی در دلش پدید آمد، لرزان و ترسان با رنگی پریده به سوی قریش برگشت. همه به طرفش دویدند و گفتند: چه شد «ابا حکم!»؟ وی با صدایی بسیار ضعیف و ترسان و مضطرب گفت: منظرهای در برابرم مجسم گشت که در تمام عمرم ندیده بودم و از تصمیم خود منصرف گشتم. فروغ ابدیت، جعفر سبحانی 268 ابو جهل در کمین رسول خدا مینشیند ..... ص : 268 شک یک نیروی غیبی به فرمان خدا به کمک پیامبر برخاسته و چنین منظرهای را پدید آورده و وجود پیامبر را طبق وعده قطعی الهی «إنّا کفّیناک المستهزئین؛ ما از شرّ مسخره کنندگان تو را نگاه میداریم» از گزند دشمن حفظ کرده بود. نمونههای زیادی از آزار «قریش» در صفحات تاریخ ثبت است و «ابن اثیر» [2]
[1]. إنّ محمدا قد أتی ما ترون من عیب دیننا، و شتم آبائنا، و تسفیه أحلامنا، و شتم آلهتنا «سیره ابن هشام، ج 1، ص 298- 299». [2]. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 47.