حسّاسترین دوره زندگانی انسان، دوران جوانی او است، زیرا در این هنگام غرایز جنسی، به حدّ تکامل میرسد. نفس هوسباز، هر دم هوسی در سر میپروراند. طوفان شهوات، فضای عقل انسانی را تیره و تار میسازد. پایههای حکومت غرایز مادی محکمتر و در نتیجه چراغ خرد کمفروغتر میگردد. شب و روز، وقت و بیوقت، کاخ بزرگی از آمال در برابر دیدگان جوان مجسم میشود. انسان، در چنین حالتی اگر ثروتی نیز در اختیار داشته باشد؛ زندگانی به صورت یک موضوع خطرناک درمیآید: از یک طرف، غرایز حیوانی و صحت مزاج، از طرف دیگر امکانات مادی و درآمدهای سرشار، دست به دست هم میدهند و در نتیجه برنامه زندگانی او را بیخبری از آینده، غرق در شهوات و اشباع تمایلات تشکیل میدهد. مربیان اندیشور، این دوران را مرز سعادت و شقاوت مینامند و کمتر جوانی موفق میشود که برای خود خط سیر معقول تعیین کند و به امید تحصیل ملکات فاضله و روحیات پاک، راهی را برگزیند که او را از هرگونه خطر مصون بدارد. خویشتنداری در چنین موقع بسیار کار مشکلی است و هرگاه چنین فردی تربیت خانوادگی صحیح نداشته باشد، باید در انتظار سرنوشت شوم زندگی او نشست.