مترصد بود که در وسط راه «عروة الرجال» را از پای درآورد و سرانجام در سرزمین «بنی مره» او را کشت و دست خود را با خون مرد «هوازنی» آلوده ساخت. آن روزها قبیله «قریش» و کنانه با هم متحد بودند و این جریان موقعی اتفاق افتاد که قبایل عرب در بازار عکاظ سرگرم دادوستد بودند. مردی قبیله قریش را از جریان آگاه ساخت، از این رو قبیله قریش و کنانه پیش از آنکه قبیله هوازن از جریان آگاه گردند؛ دست و پای خود را جمع کرده، رو به حرم (چهار فرسخ از چهار طرف مکّه را حرم گویند و جنگ در آن نقطه میان عرب ممنوع بود) آوردند، ولی طایفه هوازن، فورا آنان را تعقیب کردند و پیش از آنکه به حرم برسند، جنگ میان آنان در گرفت. سرانجام، تاریکی هوا سبب شد که دست از جنگ بردارند و این خود فرصتی بود که قریش و کنانه راه حرم را در تاریکی پیش گیرند و از خطر دشمن ایمن شوند. از آن روز به بعد، گاهوبیگاه قریش و متحدانشان از حرم بیرون میآمدند و جنگ میکردند. در بعضی از روزها، رسول خدا همراه عموهای خود در جنگ- به طوری که قبلا گفته شد- شرکت میکرد. این وضع چهار سال ادامه داشت، بالاخره جنگ با پرداختن خون بهای کشتگان هوازن- که بیش از قریش کشته داده بودند- خاتمه پذیرفت. [1] پیمان جوان مردان
در گذشته میان «جرهمیها» پیمانی به نام «حلف الفضول» وجود داشت و اساس آن دفاع از حقوق افتادگان بود. بنیانگذاران پیمان، کسانی بودند که نام همه آنان، از ماده «فضل» مشتق بوده است و نامهای آنان، بنا به نقل مورخ شهیر «عماد الدین ابن
[1]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 184- 187؛ در گذشته یادآور شدیم که تحریم در ماههای حرام، ریشه دیرینه مذهبی داشته است و چون جنگ «فجار»، چهار سال ادامه داشته است؛ شرکت رسول گرامی گذشته بر اینکه ممکن است جنبه دفاعی داشته، احتمال دارد در غیر ماههای حرام بوده باشد و لفظ «فجار» به خاطر این گفته میشود که آغاز جنگ در ماههای حرام بوده است نه اینکه تمام آن در این ماهها بوده است.