از روزی که نو عروس عبد المطلب (آمنه)، شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود؛ پیوسته مترصد فرصت بود که به «یثرب» برود و آرامگاه شوهر خود را از نزدیک زیارت کند و در ضمن، از خویشان خود در یثرب، دیداری کند. با خود اندیشید که فرصت مناسبی به دست آمده و فرزند گرامی او بزرگ شده است و میتواند در این راه شریک غم او گردد. آنان با «امّ ایمن» بار سفر بستند و راه یثرب را پیشگرفتند و یک ماه تمام در آنجا ماندند. این سفر برای نوزاد قریش، با ناراحتیهای روحی توأم بود زیرا برای نخستین بار دیدگان او به خانهای افتاد که پدرش در آن جان داده و به خاک سپرده شده بود [1] و طبعا مادرش تا آن روز برایش چیزهایی از پدر نقل کرده بود. هنوز موجی از غم و اندوه در روح او حکم فرما بود که ناگهان، حادثه جان گداز دیگری رخ داد و امواجی دیگر از حزن و اندوه به وجود آورد، زیرا موقع مراجعت به مکّه، مادر عزیز خود را در میان راه، در محلّی به نام «أبواء» از دست داد. [2] این حادثه محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم را بیش از پیش، در میان خویشاوندان عزیز و گرامی کرد و یگانه گلی که از این گلستان باقی مانده بود؛ فزون از حد مورد علاقه عبد المطلب قرار گرفت. از اینرو، او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست میداشت و بر همه مقدم میشمرد. در اطراف کعبه، برای فرمانروای قریش (عبد المطلب) بساطی پهن میکردند. سران قریش و فرزندان او در کنار بساط او حلقه میزدند، هر موقع چشم او به یادگار «عبد اللّه» میافتاد، دستور میداد که راه را باز کنند تا یگانه بازمانده عبد اللّه را روی
[1]. خانهای که قبر حضرت عبد اللّه در آنجا قرار داشت، تا چندی پیش و قبل از توسعه فلکه «مسجد النبی» محفوظ بود ولی اخیرا به بهانه توسعه فلکه، خانه ویران گردید و آثار قبر از بین رفت. [2]. سیره حلبی، ج 1، ص 125.