این جمعیت میمیرد) زیر خاک مستور و پنهان میگردند و طعمه درندگان و مرغان هوا نمیشوند. نظریه «عبد المطلب» تصویب شد. هر کس برای خود قبری کند و همگی با رنگهای پریده و چهرههای پژمرده در انتظار مرگ به سر میبردند. ناگهان «عبد المطلب» صدا زد، ای مردم! این مرگی است توأم با ذلت و خواری، چه بهتر که همگی به طور دسته جمعی برای آب، دور این بیابان گردش کنیم؛ شاید لطف پروردگار شامل حال ما گردد. [1] همه سوار شدند، مأیوسانه حرکت میکردند و به روی یکدیگر نگاه مینمودند. اتفاقا چیزی نگذشت، آب گوارایی به دست آورده و از مرگ قطعی نجات یافتند و از همان راهی که آمده بودند به سوی مکّه بازگشتند و با کمال رضا و رغبت درباره حفر چاه، با نظریه عبد المطلب موافقت کرده و او را در این خصوص تام الاختیار قرار دادند. [2] عبد المطلب با یگانه فرزند خود، «حارث» مشغول حفر چاه شد. در اطراف چاه تلّی از خاک به وجود آمد، ناگهان به دو آهوی زرّین و چند قبضه شمشیر برخوردند. قریش غوغای جدید برپا کردند و خود را در این گنج سهیم دانستند. قرار گذاشتند که قرعه میان آنان حکومت کند، اتفاقا دو آهوی زرین به نام کعبه و شمشیرها به نام عبد المطلب درآمد و برای قریش سهمی نرسید. عبد المطلب جوانمرد از آن شمشیرها برای کعبه دری ساخت و دو آهو را بر آن نصب کرد.
فداکاری در راه پیمان
در حالی که عرب جاهلی غرق در فساد اخلاقی بود، در این میان برخی از صفات آنها در خور تحسین بود؛ مثلا پیمانشکنی، یکی از بدترین کارها در میان آنان به شمار میرفت. گاهی پیمانهای بسیار سنگین و سخت با قبایل عرب میبستند و تا
[1]. اما چرا دیگران این پیشنهاد را نکردند، شاید آنها از پیدا کردن آب نومید بودند. [2]. تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 206؛ ابن هشام، ج 1، ص 45.