ابراهیم، پس از آنکه فرزند عزیز خود را با مادرش، به فرمان خدا در خاک مکّه ترک گفت؛ گاه گاهی، برای دیدن فرزند خود آهنگ مکّه میکرد. در یکی از سفرهای خود که شاید نخستین سفر وی بوده، وارد مکّه شد و خانه را خالی از اسماعیل دید. در آن هنگام، اسماعیل یک مرد برومند شده و با زنی از «جرهم» وصلت کرده بود. از همسرش پرسید: شوهرت کجاست؟ وی پاسخ داد: به شکار رفته است. سپس از او پرسید: غذایی دارید؟ گفت: نه. ابراهیم از خشونت و بیمهری همسر فرزند خود، بسیار دلتنگ شد و گفت: هر موقع اسماعیل برگشت از طرف من سلام برسان و بگو: آستان خانهات را تغییر بده و از همانجا دو مرتبه به مقصد خود برگشت. اسماعیل، از مقصد خود بازگشت؛ بوی پدر را استشمام کرد و از گفت و گوی همسر یقین کرد که آن شخص پدرش ابراهیم بوده و از مقصود پدر آگاه شد و فهمید که پدرش امر کرده که همسرش را طلاق داده و دیگری را انتخاب کند، زیرا چنین همسری شایستگی و لیاقت همسری وی را ندارد. [1] گاهی ممکن است سؤال شود، چرا ابراهیم با طیّ چنین مسافتی صبر ننمود تا فرزندش از شکار برگردد و چگونه حاضر شد با طیّ صدها فرسنگ، بدون دیدار فرزند برگردد. مورّخان مینویسند: این عجله برای این بود که به «ساره» قول داده بود بیش از این معطل نشود؛ برای این که از قول خود تخلّف نکند، بیشتر معطل نشد. پس از این سفر، بار دیگر ابراهیم از طرف خدا مأمور شد که آهنگ مکّه نماید و کعبه را که در طوفان نوح ویران شده بود بنا کند و قلبهای اهل توحید را به آن نقطه متوجه سازد. قرآن شهادت میدهد که بیابان مکّه، در پایان عمر ابراهیم پس از ساختن کعبه به
[1]. بحار الانوار، ج 12، ص 112، نقل از: قصص انبیاء.